پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_هشتم🎬: قاضی دستش را محکم روی میز کوبید و گفت: اعتراف کن
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_پنجاه_نهم🎬:
اینک دادگاه بابل برای مجازات ابراهیم حکمی داد و به موجب حکمی که دادگاه بابل برای حضرت ابراهیم صادر کرد، ابراهیم باید سوزانده
می شد.
با ترفند کاهنان و امر نمرود، دستگاه حکومتی مردم را تحریک کرد که در سوزاندن ابراهیم شرکت کنند و جارچیان در کوی و برزن جار میزدند که:
ای مردم بابل! اگر واقعا به خدایان اعتقاد دارید بیایید و خدایان تان را یاری و خود را در مجازات کسی که به خدایان اهانتی بزرگ کرده، سهیم نمایید.
این مجازات در آن زمان منطقی می آمد چرا که حضرت ابراهیم بزرگترین نماد وحدت بخش یک تمدن را خراب کرده بود و بدتر از این موضوع، بعد از آن برای کار خود و ضربه ای که به این محور وحدت بخش زده بود
استدلال و برهان آورده بود.
پس نظر کاهنان این بود اگر بخواهند با یک مجازات عادی و ساده و یک آتش زدن ساده ابراهیم را
مجازات کنند سزای ضربه ای به آن بزرگی را به او نداده اند و رأیشان بر این بود که مجازات ابراهیم باید یک مجازات بزرگ و غیر عادی باشد.
پس سوزاندن با کوهی از آتش برای این گناه، تصویب شد حالا سوال پیش می آید چرا ابراهیم را با آتش مجازات کردند؟
دلیل اول: آتش یکی از سخت ترین مجازات ها است.
دلیل دوم: عده ای از مردم بابل آتش را می پرستیدند و خورشید را بزرگترین نماد
آتش می دانستند.
پس آتشی که میخواهند ابراهیم را در آن بسوزاند باید به قدری بزرگ باشد و زبانه بکشد که اثر توهین به الهه های بزرگ
مخصوصا الهه آتش را جبران کند.
و از آن گذشته آتش زدن ابراهیم باید به نمادی تبدیل شود که بعدها در تاریخ و ادبیات
درباره آن سخن گفته شود.
همه جای شهر سخن از آتش و هیزم بود و همه مردم به نوعی می خواستند در این امر مشارکت کنند.
پیرزنی کوزه ای شیر بر دوش داشت، کوزه را به حجره ای در بازار عرضه داشت و با صدایی که به خاطر سن زیادش می لرزید گفت: پسرم! این شیر را از من بخر و در ازای آن به من پولی بده، نذر کرده ام برای برکت عمر و مالم، مقداری هیزم تهیه کنم و برای یاری خدایان آن را هدیه کنم تا ابراهیم را در آن بسوزانند، مگر من از پیرمرد محتضر همسایه ام کمترم؟! شنیده ام به فرزندانش وصیت کرده که همه اولادش در این هیزم سهیم شوند و گفته اگر تا روز آتش زدن ابراهیم زنده نماند، نصف اموال و دارایی هایش را برای خرید هیزم و هدیه به درگاه خدایان تقدیم کنند.
مرد حجره دار کوزه شیر را از پیرزن گرفت و گفت: مادرجان! چون همه مردم این روزها در پی هیزم هستند، باری از هیزم آورده ام و به ازای پول کوزه شیر به تو مقداری هیزم میدهم.
پیرزن از این سخن خوشحال شد و با لبخندی دهان بدون دندانش را از هم باز کرد و هیزم ها را در بغل گرفت و هن هن کنان به محلی که برای برپایی کوهی از آتش مشخص کرده بودند رفت.
و ابراهیم هم در این مدت که روزها طول کشید به دستور نمرود در زندان به سر می برد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨