پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۷۳ #قسمت_هفتاد_سوم 🎬: ماشین داخل خیابان شد و با راهنمایی آن مرد، کمی جلوتر ا
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۷۴
#قسمت_هفتاد_چهارم🎬:
منیژه نگاهش به بیسیم افتاد و گفت: تورو خدا، بچه مریض هست، بزارید اول این بیچاره را ببریم دکتر بعدش ...اصلا همه چی را میگم، این بچه...این بچه، بچه محیاست، قرار بود به دستتون برسونم که ادرستون را گم کردم..
مهدی همانطور که بیسیم را سرجایش می گذاشت و رانندگی می کرد گفت: اولا، اول بچه را میبرم دکتر و بعد تکلیف تو رو مشخص میکنم، دوما محیا مگه اصلا باردار بود که بچه شش ماهه بخواد داشته باشه؟! بازم داری دروغ میگی خانم نامحترم...
منیژه آب دهنش را قورت داد و گفت: بچه محیا که نه! اون بیچاره شاید تازه دوماهش بود هنوز ویار داشت، این بچه را محیا به دنیا آورد وچون پدر ومادرش تو جنگ کشته شدن، خواست خودش بزرگ کنه.... و بعد با حالت تعجب سوال کرد: یعنی هنوز محیا نیومده؟!
مهدی که با هر حرف منیژه تعجبش بیشتر می شد گفت: چی می گی تو؟! جنگ؟! محیا؟! برگرده!!!
منیژه که الان مطمئن شده بود محیای بیچاره برنگشته بغض گلوش را فرو داد و گفت: آره، قرار بود محیا را از مرز خارج کنیم و بفرستیمش عراق و ما نزدیک مرز بودیم که اونجا را بمباران کردند، نجات ما از مرگ، مثل یک معجزه بود، معجزه ای که ویار محیا باعثش شد...
مهدی که انگار آتش گرفته بود گفت: ویار محیا؟! محیا باردار بود؟!
منیژه دستی به گونه داغ صادق کشید و گفت: آره، اما به کسی نگفته بود، تو بیابون از ماشین پیاده شد، دل و روده اش داشت بالا میومد، منم همراش پیاده شدم تا مراقبش باشم، اما انگار خدا میخواست، بچه محیا، جون من و مادرش را نجات بده، تا ما پیاده شدیم، یه خمپاره خورد درست وسط ماشین
اون دوتا مردی که همراهمون بودن همراه ماشین دود شدن و بر هوا رفتن، من و محیا برگشتیم عقب، اولین آبادی که رسیدیم، قیامت کبری را به چشم خودمون دیدیم، همونجا محیا، صادق را به دنیا آورد، مادر صادق مرده بود، شکمش را بریدیم و...
منیژه به اینجای حرفش که رسید، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد، حال مهدی هم دست کمی از منیژه نداشت.
مهدی ترمز کرد، ماشین متوقف شد، مهدی بچه را از دست منیژه گرفت و همانطور که پیاده میشد گفت: بریم درمانگاه، بقیه اش را اونجا تعریف کن.
توی نوبت دکتر نشسته بودند که منیژه همه چی را برای مهدی تعریف کرد و بعد، آرام حلقه محیا را از انگشتش بیرون آورد و به مهدی داد.
مهدی حلقه را توی مشتش گرفت و داخل مطب شد، صادق را روی تخت گذاشت و دکتر مشغول معاینه شد.
مهدی نفهمید که دکتر چی گفت و وقتی به خود آمد که پاکتی دارو به دست داشت و جلوی ماشین ایستاده بود و خبری از منیژه نبود.
مهدی، بوسه ای از گونه صادق که حال گریه کردن هم نداشت گرفت و او را به خودش چسپانید و زیر لب گفت: تو آخرین یادگار محیا هستی...باید برم...باید بفهمم چه بلایی سر محیای من اومده و با زدن این حرف سوار ماشین شد و به سمت خانه مامان رقیه حرکت کرد.
جلوی خانه توقف کرد، نگاهی به در خانه خودشان کرد، خانه ای که بعد از رفتن محیا، از یاد مهدی هم رفت و دیگر قدم به انجا نگذاشته بود.
کلید خانه مامان رقیه را از جیبش بیرون آورد و در را باز کرد.
آقا رحمان که خودش را با درختان مشغول کرده بود جلو دوید و با تعجب نگاهی به کودک در آغوش مهدی کرد و گفت: سلام آقا...رقیه خانم هم الان اومدن.
مهدی سری تکان داد و به طرف ساختمان رفت...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_چهل_چهارم🎬: چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند،
#روایت_انسان
#قسمت_هفتاد_چهارم🎬:
دومین سردار سپاه ابلیس «هفاف» نام دارد، این ابلیسک در بیابان ها و مکان های تاریک وجود دارد و باعث ایجاد ترس در دل بنی بشر می شود و انسان را می ترساند. وظیفه مومنین آن است که هنگام ترس، به خدا
پناه ببرند و با یاد او آرام شوند اما هفاف با تصرفاتی که در وهم و خیال آن ها می کند باعث می شود که آنها یاد خدا را فراموش کنندو دچار وهم و ترس ناشی از آن شوند. به هر مقدار ی که هفاف بتواند انسان مومن را برای لحظاتی از یاد خدا منصرف کند، پیروز میدان شده است، پس برای اینکه به دام این سردار شیطانی نیافتیم، لازم است همیشه و همه جا ذکر خدا بر لب داشته باشیم و از وهم و تخیل کناره گیری کنیم.
سومین سردار سپاه ابلیس «زلنبور » نام دارد، زلنبور ماموریست که در بازار پرسه می زند تا در آن جا ایجاد انحراف کند. زلنبور به همراه سربازانش از اول صبح وارد بازار می شود و با ایجاد وسوسه در انسان ها آن ها را ترغیب به قسم دروغ و حرص و طمع می کند و انحرافاتی را در مسائل مالی و معاملاتی مثل کم فروشی و غش در معامله ایجاد می کند، این شیطان از همه پرکارتر است و به نظر میرسد در جامعه امروزی از بقیه سرداران شیطان در عملکرد موفق تر از باقی همقطارانش بوده است چرا که
شیطان انسان ها را از فقر و نداری می ترساند و همین ترس از فقر باعث می شود که انسان دست به فحشاو گناه بزند.یأمرکم بالفحشاء در این فضا اگر انسانی پاک بماند حبیب و دوست خداست.
چهارمین سردار شیطان «صَ بَر» نامیده میشود و وظیفه ی این شیطان، نوحه بر باطل و ایجاد بی بصیرتی در انسان های عزادار است.
گاهی انسان وقتی عزیزی را از دست می دهد از شدت غم و ناراحتی سخنان باطلی را بر زبان جاری می کند که این سخنان مطابق با وسوسه های «ص بر»است.
در ادبیات مومنین، مرگ حق است و فنا و نابودی به حساب نمی آید و روزگار و ملک الموت همگی ماموران انجام وظیفه الهی هستند.
اگر می خواهیم برای شخصی که از دنیا رفته است عزا بگیریم بهتر آن است که در مجلس عزا برای اهل بیت روضه خوانی شود نه برای شخص متوفی؛ در این صورت ثواب این عزاداری و روضه به روح آن میت هم می رسد. اشکی که انسان در عزاداری ها می ریزد بر دو نوع است: اشک سرد و اشک گرم. اشکی که در عزای اهل بیت می ریزیم اشک گرم است که پس از آن انسان احساس سبکباری و فرح پیدا می کند و اشک سرد آن است که بر غیر مصیبت های اهل بیت می ریزیم که هیچ منفعتی برای ما ندارد و گاهی هم باعث خسران می شود.
پنجمین سردار ابلیس «ابیض» نام دارد، این سردار ابلیس مامور ایجاد خشم و عصبانیت بی جا در انسان است. گاهی اوقات انسان در
برخوردهایش، بخاطر یک مساله کوچک دچار خشم و غضب افراطی می شود و بی دلیل خشمگین می شود و این ابلیس با بهره برداری از این فرصت در بین مردم ایجاد دشمنی و کینه می کند؛ در آن لحظه هر برخورد یا عکس العملی ممکن است از انسان سر بزند، یعنی در هنگام خشم مدام کنار گوش انسان وز وز می کند که فلانی را بزن، فحاشی کن و همه جا را متشنج کن و بدانید این حرکات، تلقینات ابیض است، پس هنگام عصبانیت همان کن که اهل بیت علیهم السلام فرمودند، اگر ایستاده ای بنشین و اگر نشسته ای لیوانی آب سرد بخور و صلواتی بفرست تا ابیض ازشما دور شود.
ششمین سردار شیطان «اعور» نام دارد و وظیفه این شیطان ایجاد شهوت در بین زنان و مردان است و همان شیطانی است که بر برصیصای عابد ظاهر شد و او را به انحراف کشاند. این شیطان در ابتدا شهوت فرد را تحریک می کند و در قدم های بعدی او را وسوسه می کند تا نسبت به آن مساله شهوت آمیز کنجکاوی کند و ذهن و فکرش را درگیر کند. پس از آن شروع به تزیین و زیبا سازی نسبت به آن مساله شهوت آمیز در ذهن انسان می کند،( یزینن لهم فی الارض) و پس از این انسان آماده است تا در ذهنش آن گناه تزیین شده را انجام دهد و مرتکب گناه ذهنی شود و بی شک این گناه ذهنی پیش زمینه گناه عملی خواهد بود. و
این اتفاق باعث می شود تا حالت دفاعی انسان نسبت به آن گناه از بین برود و به نوعی قبح و زشتی آن گناه در پیش چشم فرد می ریزد و در زمان مناسب در عالم واقع نیز مرتکب آ ن گناه بشود. تمام این مراحل برای یک انسان به صورت تدریجی و مرحله به مرحله اتفاق می افتد.
انسان هایی که به مجالس گناه یا راه های انحرافی کشیده می شوند بخاطر تجربه قبلی آن مجلس و آن گناه نیست بلکه بخاطر تبلیغاتی است که از اطرافیانش شنیده است و تحت تاثیر آن ها قرار گرفته است.
دو عبارت در قرآن کریم آمده که مربوط به روابط شهوانی پنهانی است؛ عبارت "متخذی اخدان" و "متخذات