ناراحت بود ...
بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟!
گفت: خیلی جامعه خراب شده،
آدم به گناه می افته!
رفیقش گفت:
خدا توبه رو برای همین گذاشته
و گفته که من گناهاتون رو میبخشم.
محمدحسین قانع نشد و گفت :
«وقتی یه قطره جوهر میافته روی آینه،
شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی
ولی آینه کدر میشه...»
#حاج_عمار
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
💕💕💕
عاشـق حضرت زهـرا (س) بود
روضههـای فاطمیــه را
با ســـوز می خونـــد
یک وقتایی هم آخر شب زنگ میزد
میگفت : باهـات ڪار دارم !
حالا دو تـا هیئـت رفتـه ،
مداحـــی ڪرده ؛
روضــه خونــده ،
گریه ڪرده ،سینــه زده ..!
امّــا آخــر شب می گفت :
بیا روضـهی چندنفـری بخونیم و
گــریه ڪنیـــــم ..!
میگفت : هرچـی برای مـــادر
گــریه ڪنیــم ڪمــه ...
ڪنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسمـاء متبرڪ اهل بیـت (ع) را با
خط خـوش مینوشت و زیباترینش هم
نام مبارڪ فاطمــه زهــرا (س) بود.
به نقل از : دوست شهید
#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
💕🖤💕