eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍🎓دانشگاه کراچی به دکترای افتخاری داد😎🇮🇷✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای جوان فلسطینی: به ما می‌گویند شیعه شدید آره شیعه شدیم! هرکسی بویی از شرف برده شیعه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ مجارستانی مرغ🍗 فلفل سیاه،نمک🧂 کره🧈 پیاز🧅 سیر🧄 پاپریکا پوره گوجه🍅 آب یا اب مرغ🍶 خامه ترش ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀سیب‌زمینی رستورانی🍿😍 سیب زمینی را برش زده و قطعه قطعه میکنیم‌و به آب در حال جوش که نمک زدیم‌ اضافه میکنیم چند دقیقه که جوشید با آب سرد آبکشی کرده با آرد نشاسته ذرت آغشته کرده و سپس سرخ میکنیم لذید و خوشمزه ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب مرغ😋 مرغ بدون استخوان سینه و ران مرغ🍗 چربی گوسفندی نمک،فلفل،پاپریکا🧂 رب فلفل فلفل دلمه🫑 فلفل سبز پیاز🧅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش تهیه سوسیس خانگی🌭 مخلوط ران و سینه مرغ تخم مرغ نمک فلفل و ادویه کاری وپولبیبر آرد سوخاری سیر ‎‌‌‌‌‌‌
‌یک روز چشم وا می کنی و می بینی همه ی فصل ها و ماه ها و روزها برایت شبیه به هم اند . در پنج شنبه همان احساسی را داری که در شنبه داری و غروب دوشنبه برایت با غروب جمعه ، هیچ فرقی ندارد ! بهار ، فقط بهار است و پاییز ، فقط پاییز ... دیگر زیباییِ گلها ، تو را به وجد نمی آورَد ، خِش خشِ برگ ها تو را یادِ کسی نمی اندازد و جدول های کنار خیابان را که می بینی ؛ به سرت هوای قدم زدن و دیوانگی نمی زند ! تنهاییِ پروانه ها دلت را نمی لرزانَد ، مقصد قاصدک ها برایت مهم نیست و دنبالِ شجره نامه ی جیرجیرک ها نمی گردی ! یک روز چشم وا می کنی و می بینی که زندگی را بیش از اندازه جدی گرفته ای و تمام تلاشی که می کنی برای زنده ماندن است ، نه زندگی کردن ! از یک جایی به بعد ، همه چیزِ جهان برایت تکراریست ، نه اشتیاقی برای عاشقِ کسی شدن داری و نه انگیزه ای برای عاشقانه با کسی حرف زدن ! تمام زندگی ات طبق فرمول یکنواختِ منطق ، پیش می رود و دیگر هیچ آرزوی عجیبی در سرت نداری ... آدم ها لابه لای مشکلات و سختی ها بزرگ می شوند اما بدان که آن روز ، تو بزرگ نشده ای ! فقط کودک بلند پرواز درونت را کشته ای ... بزرگ شدن اینقدرها ترسناک نیست ! ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 49 🔹 زمان بچگیتون یادتونه؟ معمولا بچه ها فکر میکنند که پیرمردها همینجوری همیشه پیرمرد
50 🔶 دنیا فقط اونجاهایی که آدم با خدا ارتباط قوی برقرار میکنه شیرینه. بقیش واقعا تلخه... خار مغیلان داره میخوره بعد فکر میکنه آب گواراست! دنیا رو کلا خدا تلخ آفریده. فکر نکن شیرینه! 🌺 ان شالله قیامت که رفتیم میبینیم دیگه زمان تلخ نیست. دیگه حسرت از دست دادن زمان اونجا نیست. توی بهشت زمان یه وضعیت متفاوتی داره. خیلی باحاله 😊 ⭕️ ما باید به این باور برسیم که برای موندن در دنیا خلق نشدیم. اصل زندگی ما در رقم میخوره. اونجا هست که قراره حالش رو ببریم واقعا. اینجا زمان نمیذاره که کسی آب خوش از گلوش پایین بره! خیلی به زیبایی های بهشت فکر کنیم تا واقعا عاشقش بشیم... فرمود وصف العیش نصف العیش... وصف زیبایی های بهشت نصف لذت بهش رو به آدم میتونه بده....💕🌷 🌷
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت سی و سوم🎬: فضه به اینجای حرفش که رسید نگاهی پر از مهر و‌ محبت به علی انداخ
شاهزاده ای در خدمت سی و چهارم : درب خانه باز شد و وارد خانه شدند. حسن و حسین دست فضه را رها کردند و مانند پرندگان سبک بال ،شروع به دویدن داخل حیاط کردند. فضه نگاهش از حیاط خاکی به در و دیوار ساده و فقیرانهٔ اتاق ها کشیده شد. همانطور که محو ظاهر ساده خانه بود ، فاطمه به طرفش آمد و در حالیکه دستش را می گرفت ، فرمود : بیا تا خانه را نشانت دهم... فضه بدون اینکه حرفی بزند در همان حالت بهت و شگفتی به دنبال خانم خانه روان شد ، از اتاقی به اتاق دیگر ،همه را دید و روی زیبای دختران فاطمه را که در اتاقشان گرم بازی بودند ،بوسید... خانه ای ساده با وسیله هایی اندک که شامل چند کاسه و لیوان و ظرف سفالی و چند ظرف مسی می شد و کف اتاقها هم حصیرهایی از جنس شاخه های درخت نخل ،به عنوان فرش پوشیده شده بود. قلب فضه از دیدن اینهمه سادگی و فقر به هم فشرده شد ، او که در قصر رشد یافته بود ، آن زندگی های شاهانه با این زندگی ساده را مقایسه می کرد ، انگار کار جهان برعکس بود . چون اگر می خواستند بزرگ یا به اصطلاح شاهی برای این دنیا انتخاب کنند ، بی شک کسی جز پیامبر اسلام نمی توانست باشد و فرزندانش هم حکم شاهزاده را داشتند ، اما آن تجملات شاهانه کجا و این زندگی فقیرانه کجا؟! در همین افکار بود که فاطمه همانطور که دست او را در دست مبارکش داشت ، فضه را به سمت اتاقی که شبیه بقیهٔ اتاقها با همان وسایل ساده بود برد و فرمود : اینهم اتاق شما ، هر چه داریم و هر امکاناتی هست ، به طور مساوی با هم تقسیم می کنیم ، نگاه کن اتاقی را که در اختیارت قرار داده ایم دقیقا مانند اتاق هایی ست که خودمان در آن اقامت داریم. بفرما ،امروز را استراحت کنید و از فردا هم کارهای خانه را به مساوات تقسیم می کنیم ،یک روز تو‌ کار کن و یک روز من....آیا راضی هستی؟! فضه همانطور که مانند مجسمه ای سنگی خشکش زده بود، سری تکان داد و گفت :ب...ب...بله بانوی من.. فضه وارد اتاقش شد ، اتاقی مانند دیگر اتاق های خانه ،با دیواری گلی و حصیری که بر کف آن گسترده بودند، یک کوزه آب و لیوان سفالین هم در طاقچه آن به چشم می خورد. فضه دلش از این همه سادگی یا به تعبیر او فقر، گرفته بود ، با خود می گفت : باید کاری کنم...باید چاره ای بیاندیشم تا وضع بهتر شود و در همین حین یاد آن گنجینه های طلای داخل قصرشان افتاد و یاد کیمیاگری اش و ناخوداگاه دستش به سمت گردنش رفت... آه...درست است ، کیسه ای را که در آن مواد ترکیبی برای کیمیاگری ،وجود داشت ،بر گردنش بود... با یاد آوری آن ، جرقه ای در ذهنش زد و سریع از جا برخواست... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت سی و چهارم : درب خانه باز شد و وارد خانه شدند. حسن و حسین دست فضه را رها ک
شاهزاده ای در خدمت سی و پنجم🎬: از جا برخواستم به سمت اتاقی که به عنوان مطبخ از آن استفاده می کردند رفتم ، چون در آنجا چند ظرف مسی دیده بودم ،مستقیم به طرف آنها رفتم . حسن و حسین هم که در حیاط مشغول جست و خیز بودند به دنبالم روان شدند‌. از بین ظروف مسی ، کاسه ای را که تقریبا بزرگ هم بود انتخاب کردم . کوزه آب را هم با یک دست گرفتم و چون می خواستم با این کاسه ،آزمایشم را تکرار کنم ،پس لازم دیدم از صاحبخانه اجازه بگیرم و در حضور ایشان ،آن کار را انجام دهم. درب اتاقی را که زهرا و علی در آنجا بودند زدم ، هنوز صدای کسی بلند نشد تا مجوز ورودم را صادر کنند که حسن و حسین با شتاب درب اتاق را گشودند و از زیر دستان من ، خود را به داخل کشانیدند. زهرا که چشمشان به من افتاد، اشاره کرد که داخل شوم و علی با لحنی پدرانه به من فرمودند: چه شده فضه؟ هنوز نیامده می خواهی کار را شروع کنی؟ بانوی خانه که گفتند امروز لازم نیست شما کاری انجام دهید. با حالت خجالت سرم را پایین انداختم ، با اجازه ای گفتم و داخل اتاق شدم و گفتم : اگر اجازه بدهید می خواهم با این ظرف مس، آزمایشی انجام دهم ... زهرا سری به نشانهٔ تایید و اجازه تکان داد و علی همانطور که لبخندی مهربان بر سیمایش نشسته بود فرمود: بنشین و کارت را انجام بده... با تمام وجود احساس کردم که مولایم علی می داند چه در سرم میگذرد ، اما به روی خود نمی آورد. در محضر علی و زهرا بر زمین نشستم و حسن و حسین کنارم نشستند و حرکاتم را زیر نظر گرفتند. آرام کیسه را از گردنم بیرون آوردم و مشغول کیمیاگری شدم و... همانطور که چندی پیش در قصر پدرم و آن انبار طلا ، این کار را انجام داده بودم ، با مهارتی تمام مشغول به کار شدم. با سر انگشتان هنرمندم آنچنان فرز و تند کار می کردم که در کمتر از ساعت، آن کاسهٔ قرمز رنگ مس به ظرفی زرد و طلایی بدل شد که هر جواهر فروشی از دور می دانست که بی شک این کاسه از طلای ناب ساخته شده است. کارم که تمام شد ، درحالیکه برق شادی و موفقیت در چشمانم می درخشید ، آن کاسه را بر داشتم و با تواضعی زیاد در پیش روی ، علی و زهرا قرار دادم و گفتم : بفرمایید ،اینهم طلای ناب، شما می توانید این را به بازار ببرید و با قیمت گزافی بفروشید و پولش را صرف خانه و زندگیتان نمایید... و چون دیدم علی لبخندش پر رنگ تر شد ، فکر کردم که ایشان باور ندارد این ظرف طلا باشد ، پس با صدایی لرزان ادامه دادم: به خدا که طلاست ،شما اگر آن را نزد زرگری چیره دست هم ببرید باز هم اذعان می کند که این ظرف نه مس ، بلکه طلاست.... علی که انگار دوست نداشت ،من بیش از این در افکار خودم دست و پا بزنم ، لب به سخن گشود و فرمودند:... ادامه دارد.... 🖍به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت سی و پنجم🎬: از جا برخواستم به سمت اتاقی که به عنوان مطبخ از آن استفاده می
شاهزاده ای در خدمت سی و ششم🎬: علی رو به من فرمودند: اما اگر این ظرف مس را حرارت می دادید و به صورت مذاب در می آمد و سپس از فلان مواد هم استفاده می کردید ،طلای ناب تری بدست می آوردید... با تعجب به مولایم چشم دوختم و برایم باور پذیر نبود که مولا علی هم سر از کیمیا گری دربیاورد و اینچنین عالمانه همه چیز را در این باب بداند ، پس با مِن ومِن گفتم : یعنی...شما هم علم کیمیا گری می دانید؟! علی لبخند ملیحی کل رخسارش را پوشانید و فرمود : آری ،علم کیمیا هم می دانم و نه تنها من می دانم و با اشاره به حسین کوچک ادامه داد: حتی این کودک هم علم کیمیا می داند... و همانطور که در دریای بهت و حیرت خودم غرق بودم ایشان ادامه دادند : علم، یک نوع دانستنی الهی است که بر هر کدام از بندگان که لطف خدا شامل حالش شود ، می بارد و زمانی که من از کوثر مبارک آب دهان پیامبر نوشیدم ، هزار درب علم و از هر دری هزار درب دیگر به رویم گشوده شد و براستی که به فرمودهٔ رسول خدا : انا مدینة العلم و علیٌ بابها...همانا پیامبر شهر علم است و من درب آن هستم و هرکس که بخواهد به شهر علم وارد شود ، باید از درب آن بگذرد... وقتی که مولایم علی سخن می گفت ،تازه فهمیدم که من در چه عالمی دست و پا میزنم و ایشان در چه عالمی سیر می کنند. همانا که مولایم با این سخنان به من فهماند که مال و منال این دنیا برای ما اهل بیت کمترین اهمیتی ندارد چرا که تمام علوم و گنجینه های دنیا در دستان ماست ، اگر می بینید که اینچنین فقیرانه و ساده زندگی می کنیم ، بدانید که این رویهٔ ماست ، رویهٔ بندگان مخلص خدا و رویهٔ اولیاء الله است وگرنه ما از هر ثروتمندی، ثروتمندتریم... آری مولایم علی ،با اشاره ای کوچک مرا به وادیی برد که تا به حال در ان وادی پای نگذاشته بودم و چه خوش وارد شدم و چه زیبا فهمیدم...به راستی که نه من شاهزاده ام و نه پدرم شاه...بلکه پادشاه این عالم و شاهزاده های این عالم کسی جزء این خانواده نمی تواند باشد... آرام از جا برخواستم و رو به علی و زهرا گفتم : مرا عفو کنید، قصد جسارت نداشتم ، بر من ببخشید که شاگردی نوپا در مکتب علوی و کلاس درس فاطمی و مسلمان محمدی هستم و از اتاق بیرون آمدم... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠درختان رنگارنگ توصیف زیبایی های آن دنیا توسط تجربه گر ✅ هرروز ساعت 17:15 بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠 زندگی پس از زندگی 🔸 این قسمت: حلالیت تجربه‌گر: سید امید متقی ✅ هرروز ساعت ۱۷ بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
101.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فیلم کامل برنامه زندگی پس از زندگی قسمت ٢٣، پانزدهم فروردین ١۴٠٣ برخی عناوین این قسمت 🔻 پدر شرمنده پسر تاثیر رفتار پدر در تربیت و رشد فرزند 🔻تاریکی بی انتها خودکشی روح را در چه وضعیتی قرار میدهد؟ 🔻غذای روح روایت تجربه‌گر از چگونگی بدست آوردن دل در برزخ 🔻به فکر تو هیبت نورانی که در شرایط سخت همراه تجربه گر بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجةالاسلام مهدوی ارفع: باید اهمیت سحرخیزی را متوجه شویم، چرا که در احادیث آمده در مسیر قرب الی الله جز به برکت شب زنده‌داری نمی‌توان رفت. به همین دلیل است که ۹۹ درصد ما می‌خواهیم انسان‌های بزرگی شویم ولی نمی‌شود، چون از لوازم که بیداری سحر و خواندن نماز شب است غافل مانده‌ایم. بنابراین هرچه می‌خواهید از بیداری سحر بخواهید.
حجةالاسلام مهدوی ارفع: باید اهمیت سحرخیزی را متوجه شویم، چرا که در احادیث آمده در مسیر قرب الی الله جز به برکت شب زنده‌داری نمی‌توان رفت. به همین دلیل است که ۹۹ درصد ما می‌خواهیم انسان‌های بزرگی شویم ولی نمی‌شود، چون از لوازم که بیداری سحر و خواندن نماز شب است غافل مانده‌ایم. بنابراین هرچه می‌خواهید از بیداری سحر بخواهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا ✨ شب را در سکوت و تاریکی 🌸 آفریدی تا همه ✨ از هیاهو و شلوغی روز 🌸 در دامنش به آرامش برسند. 🌸 خدایا ✨ آرامشی راستین، 🌸 خیالی آسـوده ✨ و خوابی آرام 🌸نصیب همـه بگردان شبتـون بخیـر 🌙 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸به نام گشاینده کارها ✨زنامش شود سهل 🌸دشــــوارها ✨باتوکل به نام الله 🌸سلام صبحتون زیبا ✨دلتان آرام وشاد 🌸وجدانتان آسوده ✨لبتان پرخنده و 🌸دستتان بخشنده ✨لطف خدا همیشه 🌸شامل حالتان باد. 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  پنجشنبه ☀️  ۶  اردیبهشت   ١۴٠۳   ه. ش   🌙 ١۶   شوال    ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ٢۵    آوریل   ٢٠٢۴    ميلادی 🌸🍃
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا🙏 درآخرین روز هفته 🌺🍃 حال خوب رزق بسیار برکت زیاد موفقیت ، سلامتی 🌺🍃 وآرامش رابه همه ما عطا فرما 🌺🙏 آمیـــن ای فرمانروای حق و آشکار 🙏 🌸🍃