eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـادر است دیگـر.....❤️ 😭 اشک خوشحالی مادران دخترهای کشف به خاطر محجبه شدن دخترانشان.... @parvaanehaayevesaal
کنفرانس بصیرتی.pdf
217.9K
🌠☫﷽☫🌠 🚨 سیاسی 📝 موضوع: ۳؛ ضربه‌ای که اسرائیل را از پا خواهد انداخت ارائه دهنده: مهدی اسلامی مدیر کانال آنتی‌فتنه 📅 تاریخ ارائه: 28 آذرماه 1403 حتما مطالعه کنید ✍️ مهدی اسلامی @parvaanehaayevesaal
🔰ضربه حشد الشعبی به در شرق فلوجه 🔸نیروهای حشد الشعبی با اجرای کمینی دقیق، دو عنصر وابسته به گروه تروریستی داعش را در شرق فلوجه به دام انداختند و دستگیر کردند. @parvaanehaayevesaal
📷 حضور حجت‌الاسلام سیدمحمدمهدی نصرالله فرزند در دیدار امروز رهبر انقلاب @parvaanehaayevesaal
🌷حکیمانه ای ازقرآن حکیم: 🌷فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره 🌷ومن یعمل مثقال ذره شر یره.سوره زلزال 🌷کوچکترین وکمترین کارخوب یابدانجام بدی نتیجه شو میبینی 🌷خیلی مواظف رفتار وکردار واعمال وگفتارمون باشیم @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️مداحی لری روسرم همیشه مهر دستاته؛ مادر بهشت زیر پاهاته 👆لحظاتی از مداحی آقای مهدی ترکاشوند به زبان لری در دیدار مداحان و شاعران اهل بیت(ع) با رهبر انقلاب به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س). ۱۴۰۳/۱۰/۲ 💻 Farsi.Khamenei.ir @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️🍮چای کاراملی🍮☕️ نکته‌ها: اگر نمیتونید به سرعت این کارو انجام بدین با مقدار کم شکر شروع کنید .چون اگر شکرِ داغ سرد بشه دمنوش ها بهش نمیچسبن . 💚نکته ی دیگه این که به هیچ عنوان‌ شعله ی گاز رو زیاد نکنید چون شکر میسوزه و طعمش تلخ میشه . 💚بلافاصله بعد از این که دیدید همه ی دانه های شکر آب شدن از روی حرارت بردارید و داخل قالب بریزید . 💚اگر قالب نداشتید چوب ها روی کاغذ روغنی بچینید و از مایع روی اونها بریزید و بعد سریع تزیینش کنید . آموزش @parvaanehaayevesaal 🍞🍳🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه سینه مرغ ۶ تا ساندویچ درست کن به صرفه و اقتصادی و خوشمزه 😍😋 مرغ با سس جذاب 🌯🍗 سینه مرغ یک عدد پیاز یک عدد متوسط قارچ _ رب گوجه یک ق غ ادویه @parvaanehaayevesaal 🍞🍳🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شات سلامتی🌱 🟠این شات برای تقویت سیستم ایمنی،سرشار از مواد معدنی(کلسیم،منیزیم ،آهن...) هست و برای پاکسازی خلط و روده عالیه👌 🔸کرفس: ۳ ساقه 🔸خیار: ۳ عدد 🔸لیمو ترش: ۲ عدد 🔸زنجبیل: یه تیکه متوسط 🔸اسفناج،شاهی،جعفری،گشنیز: از هر کدوم ۴۰ گرم 🔸آب: ۳ پیمانه همه مواد و بریزین داخل مخلوط کن و بعد بریزین داخل صافی و آب رو از تفاله جدا کنین. تا ۶ روز داخل ظرف در بسته تو یخچال میتونین نگه دارین سلامت باشین عزیزای دلم❤️ @parvaanehaayevesaal ☕️🍞🍳🍎
29.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چلو گوشت عروسی با زرشک پلو عالیه 🥩🍚👌 ◗ گوشت گوسفندی ◗ پیاز و سیر ◗ کره و رب گوجه ◗ چوب دارچین ◗ هل و آب ◗ زرشک خیس شده ◗ برنج دم کشیده ◗ زعفران دم کرده ◗ خلال پسته و بادام ◗ کمی روغن @parvaanehaayevesaal ☕️🍞🍳🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شناسنامه کتاب نام کتاب :ویشکا 1 نام مولف :مائده افشاری وارد خانه شدم در را که باز کردم از پله ها بالا رفتم مامان با صداےبلندے گفت : آمدے سلام بیا داخل آشپزخانه دوباره چند پله ای که رفته بودم را برگشتم به سمت آشپزخانه رفتم مامان مشغول پخت پای سیب بود🥧 بوی خیلی خوبی توی آشپزخانه پیچید بود ویشکا شب باید بریم مهمانی استراحت کن و یک لباس خیلی زیبا آماده کرد ویشکا با بی حوصلگی به مامان نگاه کرد کجا دوباره باید بریم ؟ شب عمه روژین مهمانے گرفته شایان تاره از فرانسه برگشته مے هم جمع ڪنه ڪلے دختر👱🏻‍♀ توے جمع هستند ڪه عاشق شایان هستند، تو هم بیا خودے نشون بده بلاخره هر چے باشه پسر عمه ات أه مامان خسته شدم از این همه مهمانےهاے مسخره همش رقص ، شراب ،آهنگ دیگر حالم بهم مے خورد من امشب نمیام😱 یعنے چے نمیام؟ این شب خیلے مهمے هست! مامان حوصله ے بحث ندارم همین ڪه گفتم به طرف پله ها رفتم با ناراحتے کیفم را روے زمین مےڪشیدم ، در اتاق را باز ڪردم روز تخت نسشتم در فڪر فرو رفته بودم آخر چطور مے توان این مهمانے را نرفت؟ طولے نڪشید در اتاقم به صدا در آمد گفتم مامان حوصله ندارم برو تنهام بزار حال حوصله ے ما را هم ندارے با هیجانے ڪه آڪنده از خجالت بود گفتم : چرا داداشے بیا تو ڪه دلم برات یه ذره شده وردشاد چند وقتے بود ڪه مسافرت بود ، من اصلا متوجه برگشتن او نشده بودم چے شده خواهرے چرا این قدر بهم ریخته هستے؟! گفتم مامان گیر داده ڪه باید شب توے مهمانے عمه روژین شرڪت ڪنم! خوب این ڪه ناراحتے نداره نرو🙃 وردشاد در بست و رفت منم ڪه خیلے خسته بودم ، تازه از دانشگاه آمده بودم چشمانم را بستم و همان جا روے تخت خوابم برد چشمانم را باز ڪردم ساعت ۸ شب بود بلند شدم ، داخل آشپزخانه رفتم ڪمے غذا خوردم مادرم آمد پس تو چرا هنوز آماده نشدی من ڪه گفتم نمیام😐 ویشڪا با من بحث نڪن دم در منتظرتم مامان امشب اصلا میل شما نیست من باید برم پیش دوستم با سڪوتے ڪه پر از خشم بود از ڪنار مادرم گذشتم و داخل اتاق رفتم لباس هایم عوض ڪردم به سمت ماشین رفتم بعد از سوار شدن نمے دانستم ڪجا باید بروم همین طور سرگردان در حرڪت بودم ڪه ڪنار پارڪے ایستادم چند قدمے راه رفتم روے یڪ نیمڪت نسشتم خیلے فڪرم مشغول بود ڪه ناگهان دو پسر جوان حدود بیست سه یا چهار ساله به من نزدیڪ شدند و مشغول شوخے و اذیت ڪردن من شدند من هم سعے مےڪردم با داد و فریاد آن ها را از خودم دور ڪنم، اما مقاومت نتیجه اے نداشت دو پسر به آزارشان ادامه دادند و من هم با صدای بلند جیغ می کشیدم ناگهان یک مرد جوان با ظاهری متفاوت از آن دو پسر به سمت ما آمد @parvaanehaayevesaal نویسنده: تمنا 😘🌸
با صداے بلند فریاد زد براے چے مزاحم دختر خانم شدین ؟! دو پسر در حالے ڪه به مرد نگاه مے ڪردند خودشان را ڪمے جمع جور ڪردند و با صداے بلند گفتند آقا به شما چه ربطے دارد ؟ در همین حین یڪ خانم چادرے با چهره ے نگران دست مرا ڪشید گفت: عزیزم بیا این جا همسرم داره سعے مے ڪند آن ها را دور ڪند من ڪه خیلے ترسیده بودم چیزے نگفتم خانم چادرے ادامه داد روے نیڪمت بشین تا ڪمے برایت آب بیاورم نگاهم را به آن سمت پارڪ بود دل شوره ی عجیبے داشتم ، نگران بودم اتفاقے براے آن آقا بیفتد ڪمے بعد مرد در حالے ڪه نفس نفس مے زد برگشت و رو به خانمش ڪه داشت لیوان آب را براے من مے آورد گفت قصد دعوا نداشتم فقط مے خواستم از مزاحمت شان جلو گیرے ڪنم آن دو سوار بر موتور شدند و رفتند خانم چادرے به آرامے به آرامے ڪنار من نشست و گفت این موقع شب توے این پارڪ چه مے ڪنے ممڪن بود خطرات بدترے تهدیدت ڪند ؟ اصلا متوجه گذشت زمان نبودم حالم خوب نبود گفتم ڪمے بیام تا هوایے عوض ڪنم خانم چادرے : به آرامے اتفاقے افتاده اگر مشڪلے دارے ؟! می خواهے ڪمڪت ڪنیم، ببین اسم من نرگس هست مے تونے راحت صدا بزنے به نظرم امشب برو خونه اگر دوست دارے فردا با هم صحبت ڪنیم احساس خاصے در وجودم مے ڪرد نمے دانست چرا شنیدن صداے آن خانم حس خوبے بهم مے داد قبول ڪردم نرگس : عزیزم این شماره ے من هست هر موقع دوست دارے باهام تماس بگیر راستے اسمت چیه ؟ _______________________________ سوار ماشین شدم حوصله ے خانه رفتم نداشتم اما مے دانستم الان کسی در خانه نیست وارد خانه ڪه شدم چشمانم گرد شد سلام سلام پس چرا این قدر دیر آمدے نگرانت شدم خواهرے رفتم یکه دوری بزنم پس چرا تو نرفتے مهمانے ناسلامتے خسته بودم تازه از سفر برگشتم لبخندے زدم و از پله ها بالا رفتم وردشاد دوباره صدایم ڪرد نمے خوای یڪ قهوه با هم بخوریم خیلے وقت هست با هم صحبت نڪردیم باشه بگذار لباس ها را عوض ڪنم متنظرم وارد اتاق شدم چقدر بهم ریخته بود تازه چند روزے مے شد ڪه دستے به اتاق نڪشیده بودم لباس هایم را عوض ڪردم و از پله ها پائین رفتم وردشاد قهوه را آماده ڪرده بود هر دو شروع به قهوه خوردن ڪردیم چے شد تو یهو این قدر تغییر ڪردے ؟ چطور مگه ؟ بیخیال تو این طورے نبود ؟ راستش را بخواهی خودم هم دقیق نمےدانم اما دیگر علاقه اے به این جور مهمانے ها ندارم وردشاد سڪوت در ڪرد و قهوه اش☕️ را نوشید. به ساعت دیواری بزرگ سالن نگاه ڪردم وردشاد من سرم خیلے درد مے ڪنه میرم بخوام امروز خیلے خوابیدے باشه برو شب بخیر شبت تو هم بخیر وقتے رفتم توے اتاق شماره ے نرگس توے گوشیم ذخیره ڪردم احساس ڪردم یڪ دوست جدید پیدا ڪردم متفاوت از بقیه دوستانم روے تخت دراز ڪشیدم و چشمانم را بستم سعے ڪردم به هیچ چیزی فڪر ڪنم @parvaanehaayevesaal نویسنده :تمنا 🌹🤍
صبح روز بعد دانشگاه کلاس نداشتم چشمانم را باز ڪردم خیلی خوابیده بودن بلند شدم و تختم را مرتب ڪردم از پله پائین رفتم نگاهے به خانه ڪردم هیچ ڪس نبود مامان، وردشاد ڪه مثل همیشه بیرون رفته بودند بابا هم ڪه چند روزے مے شد در سفر بود داخل آشپزخانه رفتم و با زیر رو ڪردن یخچال توانستم صبحانه ای براے خودم آماده ڪنم من خیلی ڪار خانه انجام نداده بودم و مواقعے که تنها هستم خیلے برایم سخت هست صبحانه آماده ڪنم مشغول صبحانه ڪه شدن یادم افتاد ڪه به نرگس پیام بدم و احوال پرسے ڪنم بابت دیشب هم از او هم تشڪر ڪنم صفحه ے پیام را باز ڪردم ڪ نوشتم سلام خوبید من ویشڪا هستم همون ڪه دیشب جمله را ادامه ندادم و فقط نوشتم مے خواستم تشڪر ڪنم پیام را ارسال ڪردم طولے نڪشید دینگ گوشے به صدا درآمد نرگس : سلام عزیزم الحمدالله شما خوبید شب خوبے را گذرانید ؟🥰 من هم نوشتم بله خوب بود این قدر خوابیدم ڪه تازه الان صبحانه مے خورم ببخشید میشه امروز همو ببینم خیلے دلم می خواهد باهاتون آشنا بشوم ؟ نرگس بله عزیزم نظرت چیه ساعت ۵عصر توے همون پارڪ همو ببینم نوشتم عالیه بعد از خوردن صبحانه تصمیم گرفتم حمام ڪنم یڪ دوش آب سرد می توانست ڪمے حالم را بهتر ڪند تا عصر فرصت چندانے نداشتم باید خودم را زودتر آماده مے ڪردم بعد از حمام دوباره به اتاق رفتم سعے ڪردم لباس مناسبی براے عصر انتخاب ڪنم یڪ مانتوے بلند و یڪ شال مناسب ڪه خیلے ڪوتاه یا نازڪ نباشد بعد از آن مشغول ڪتاب خواندن شدم این بهترین ڪارے بود ڪه می توانستم در تنهایے انجام بدهم و باعث مے شد حالم را خوب ڪند @parvaanehaayevesaal نویسنده :تمنا❤️🤍🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷کلیدخوشبختی:تقوا وترک گناه اتقواالله لعلکم تفلحون.۱۸۹بقره 🌷کلیدعاقبت بخیری:تقوا العاقبه للمتقین.۱۲۸ اعراف 🌷کلیدقبولی اعمال:تقوا انما یتقبل الله من المتقین.۲۷مائده 🌷کلیدباارزش شدن:تقوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم.۱۳ حجرات 🌷کلیدبهشت:تقوا اعدت للمتقین.۱۳۳آل عمران 🌷کلیدافزایش روزی:تقوا.۲و۳ سوره طلاق من یتق الله یجعل له مخرجاویرزقه من حیث لایحتسب 🌷کلیدحل مشکلات زندگی:تقوا.۲و۳ طلاق من یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لایحتسب @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شوخی های یک شهید در هنگام مصاحبه 💥احسان محبوبی؛ همین جوان شوخ این فیلم سال ۶۵ در سن بیست سالگی، در عملیات کربلای پنج شهید شد. داداش بزرگ‌ترش حسن، هم سال۶۲ در والفجر چهار شهید شده بود. نثار روح باصفای این شهید عزیز صلوات و فاتحه‌ای بخوانیم. ‌‌‌ @parvaanehaayevesaal Y‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_پنجم🎬: فرعون جوان مستاصل شده بود، او تعبیر خوابش را
🎬: ساقی یا به روایتی سفره دار فرعون به زندان نزد یوسف رفت و با تعریف کامل خواب فرعون، از او درخواست نمود تا تعبیر خواب فرعون را بازگوید. یوسف‌چنین فرمود: تعبیر خواب فرعون واضح است، این رویایی صادقه هست که خواسته به فرمانروایی مصر هشدار دهد که همانا هفت سال بارندگی و فراوانی نعمت خواهید داشت و پس از آن هفت سال خشکسالی دامن مصر و ولایات اطراف را خواهد گرفت. ساقی فرعون با ذوقی در کلامش گفت: آفرین، به راستی که بهترین تعبیر همین است که شما فرمودید و کاهنان معبد آمون از پاسخ به آن عاجز بودند، حال که خواب اینگونه پیامی دارد به نظر شما چه باید کرد؟ یوسف لبخندی زد و فرمود: شما باید هفت سالی که فراوانی هست را پی در پی گندم بکارید و به جز مقدار کمی برای خوردن، بقیه را با خوشه انبار کنید زیرا بعد از این هفت سال، هفت سال سخت و قحطی می آید که جز آنچه انبار کرده بودید چیزی برای خوردن ندارید و بعد از آن سالی بسیار پر برکت پر از بارش و فراوانی میوه ها خواهد آمد. ساقی که جوابش را دریافت کرده بود با سرعت از زندان بیرون آمد و خود را به قصر فرعون رساند، و هر آنچه را که شنیده بود برای فرمانروای مصر گفت. فرمان روا که در این چند روز که خوتبش تعبیر نمیشد، بسیار پریشان بود با شنیدن پیغام یوسف، مانند کودکان ذوق زده شد و‌ از جا برخواست و همانطور که بی هدف در تالار بزرگ قصر قدم میزد گفت: حقیقتا تعبیر خواب من آن است که این زندانی خردمند نموده و بعد رو به ساقی نمود و گفت: آیا این زندانی راهکاری برای برون رفت از قحطی نداد؟! ساقی سری تکان داد و گفت: چرا، ایشان راهکاری خردمندانه داد و شروع به شرح سخنان یوسف در قبال خشکسالی نمود. فرعون که از اینهمه تیز بینی وهوش و ذکاوت یک زندانی سر ذوق آمده بود رو به ساقی گفت: اینچنین کسی حیف است که در زندان بماند، او را سریعا از زندان آزاد و به اینجا بیاورید که از او باید در امورات مملکت داری مشاوره بگیرم و از وجود ایشان باید نهایت استفاده را کرد. ساقی تعظیمی کرد و به همراه جمعی از درباریان راهی زندان شد تا یوسف را با عزت و احترام آزاد کنند. آنها به زندان رسیدند و خبر آزادی را به یوسف نبی دادند، اما یوسف آزادی را نپذیرفت و برای آزادی خود،شرط و شروطی گذاشت و فرمود: از جانب من به فرمانروا درود بفرستید و بگویید اگر خواهان آزادی من هستید، داستان زنانی را که دستهای خود را بریده بودند جویا شوید زیرا پروردگار من به نیرنگ آنها آگاه است. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_ششم🎬: ساقی یا به روایتی سفره دار فرعون به زندان نزد
🎬: یکی از ویژگیهای اساسی اولیا خدا صبر آن ها است زیرا قرار است امر هدایت در مواجه با موجود مختار صورت بگیرد. خواسته اولیای الهی دولت مستعجل نیست؛ آنها با صبر و طمأنینه به دنبال دولت مستقر هستند، دولتی که بتوان در سایه ی آن با بزرگترین نیروی مخالف که همان ابلیس است مقابله کنند. هدف اصلی یوسف نیز هدایت تمدنی و اقامه دین بود و آزادی از زندان مقدمه این هدف محسوب میشد پس برای آزادی خودش صبر کرد و شرطی را قرار داد. اینکه فرعون ماجرای بریدن دستان زنان مصر را جویا شود. یوسف نبی بر خلاف زلیخا به دنبال رسوایی او نبود زیرا انبیا مبرا ازمقابله به مثل هستند او با بزرگواری خیانت زلیخا به عزیز را مطرح نکرد. این شرط به منظور اعاده حیثیت خود نیز بود زیرا پیامبران باید بری از خطا و برای مردم قابل اعتماد باشند تا حرفشان در مردم اثر کند و دعوتشان به سوی خداوند همه گیر شود. فرعون با شنیدن این شرط یوسف کنجکاوی اش تحریک شد و از افراد حاضر در جلسه سوال کرد که ماجرای بریدن دست زنها چیست و چون این ماجرا در آن زمان به گوش اکثر مردم مصر رسیده بود پس کسی از میان برخواست و شنیده هایش را راجع به این داستان گفت، فرعون جوان که متعجب شده بود، دستور داد در وقتی معین مجلسی بزرگ برپا کنند و جارچیان در کوی و برزن به اطلاع همه رساندند که چنین مجلسی بر پا خواهد شد پس از آن فرعون زنان مصر همانهاذکه در مجلس بزم زلیخا حضور داشتند و چون دلبریشان مورد توجه حضرت یوسف قرار نگرفت او را با حیله ای به زندان انداختند را در مجلسی دعوت کرد. مجلس برپا شده بود و همهمه ای بسیار در گرفته بود، هیچ کس از زنان از علت دعوتشان به این جلسه خبر نداشت، هر کسی سخنی می گفت تا اینکه زلیخا هم از راه رسید. این زلیخا با زلیخای چند سال قبل بسیار فرق کرده بود، انگار غمی بزرگ در چهره داشت، دیگر خبری از آرایش صورت و مو و لباس های زیبا و حریر و چشم نواز خبری نبود، انگار روح در جسم زلیخا مرده بود. زلیخا هم که علت دعوتش را نمی دانست با تعجب نگاهی به جمع پیش رو کرد و با دیدن چهره های آشنا به فکر فرو رفت او به یاد همان جلسه بزم افتاده بود و دوباره یاد یوسف بود و هجرانش که قلبش را از جا می کند ادامه دارد.... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_هفتم🎬: یکی از ویژگیهای اساسی اولیا خدا صبر آن ها است
🎬: با آمدن زلیخا، پازل زنان مصری که در به زندان انداختن یوسف نبی نقش داشتند کامل شد. جمعشان جمع بود که فرعون جوان وارد مجلس شد و بر تخت زرین نشست، نگاهی از زیر چشم به زنان پیش رویش کرد و گفت: حتما از خود می پرسید که این چه مجلسی ست؟! و چرا فرمانروای مصر، زنان شاخص مصر را بدون همسرانشان به این مجلس دعوت کرده، بدانید که این مجلس به درخواست جوانی دانا و فرهیخته که اینک در زندان به سر می برد برپا شده، این جوان بسیار دانشمند است از تمام علما و معبرین مصر برتر است ما خواستیم که او را از زندان آزاد کنیم تا به نزد ما آید اما ایشان قبول نکرد و برای من شرطی گذاشت و گفت که از ماجرای زنان و بریده شدن دست هایشان پرس و جو کنم. در این هنگام تمام جمع حاضر سرشان را پایین انداختند، سکوت بر مجلس حکمفرما شده بود، گویی آنها از شرم، حتی توان سخن گفتن در خود نمی دیدند‌ فرعون که وضع را اینچنین دید، فریاد زد: چرا مهر سکوت بر لب زده اید؟! چرا پرده از کاری که کردید بر نمی دارید؟! در این زمان، زلیخا قدمی پیش گذاشت و گفت: جناب فرمانروا! گناه اصلی را من مرتکب شدم، یوسف جوانی زیبا و برازنده بود، او برده من بود و از کودکی در قصر من قد کشید، من کم کم و ذره ذره در وجود او محو شدم و زمانی به خود آمدم که واله و شیدای او شده بودم، یوسف به جوانی زیبا تبدیل شده بود و من به علشقی شیدا، دیگر طاقت از کف دادم و روزی یوسف را بخود خواندم و از خواستم از من تمکین کند، اما او دست رد به سینه ام زد و این ماجرا در شهر پیچید، شنیدم همین زنانی که اینک در اینجا جمع شده اند مرا شماتت می کنند، پس تصمیم گرفتم آنها نیز یوسف را ببینند چون اطمینان داشتم آنها هم چون من عاشق او خواهند شد. یک روز مجلس بزمی به راه انداختم نارنج و کارد به دست این زنان دادم و به یوسف امر کردم لحظه ی خود را به اینان نشان دهد، او نیز چنین کرد و این زنان آنقدر از خود بیخود شده بودند که نادانسته به جای پوست ترنج نازک، دستام خود بریدند و پس از آن هر یک از این زنان در پی جلب توجه یوسف برآمپ، هر کدام میخواست این گوهر را از آن خود کند، اما یوسف جوانی پاکدامن بود که هیچ کدام از زنان را توجه نکرد و اینجا بود که ما با هم همداستان شدیم تا یوسف را تنبیه کنیم، پس تهمتی دروغ و ناروا به او زدیم و او را به زندان افکندیم. در این هنگام صدای زنها یکی یکی بلند شد که می گفتند: زلیخا راست می گوید، یوسف جوان پاکی ست و بی جهت به زندان افتاده، او گناهی ندارد و گناهکار اصلی ما هستیم. زلیخا گلویی صاف کرد و گفت: اینک من در محضر فرمانروای مصر اعتراف می کنم که خطا از من بوده و یوسف از هر گناهی مبرّاست و بی شک همین اعتراف زلیخا تاثیری بسیار در آینده او داشت تا راه رسیدن به خدا را زودتر طی کند. فرعون سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: وای برشما که چندین سال از عمر جوانی دانا و فرهیخته را در زندان به هدر دادید، همانا شما مستحق مجازاتید و مجازات شما را یوسف باید تعیین کند. خبر این اعتراف در شهر پیچید و همه مناظر بودند تا یوسف از زندان بیرون آید و زنان مصر را به عقوبت خطایشان برساند. جمعی از دربار با عزت و احترام به نزد یوسف رفتند و شرح ماجرا را دادند، یوسف از زندان بیرون آمد و وارد جلسه شد. چشم ها همه خیره به جوانی بود که چونان خورشید می درخشید. فرعون از یوسف خواست تا خود حکمی برای زنان صادر کند و یوسف رو به فرمانروا فرمود: از آنها گذشتم! قصد من این بود لکه ی این تهمت از دامانم پاک شود و همگان بفهمند که یوسف خطایی نکرده... ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕