👌👌👌
كارهاي مهمي كه بعد از قرنطينه همه مردم بايد انجام دهند به اين ترتيب است '''
١-چشم پزشك (در اثر زياد نگاه كردن به موبايل چشم همه مون ٢ نمره بالا رفته)
٢-متخصص بيماريهاي تنفسي(به علت استفاده بيش از حد وايتكس)
٣-دكتر اعصاب و روان (همه به وسواس فكري و عملي مبتلا شديم)
٤-دكتر پوست (همه دستها دچار اگزما شده)
٥-محضر سر خيابان (براي طلاق)
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
*⃣هیچ رازی برای موفقیت وجود نداره.
موفقیت حاصل آماده سازی، کار سخت، و یاد گرفتن از شکست هاست...
💕💕💕
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست.
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست.
تا غمی نباشد، لبخندی نیست.
تا مشکلات نباشند،
آسایشی وجود نخواهد داشت.
پس همیشه به خاطر داشته باش:
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی،
هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند، و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند...
💕💕💕
🎯رفع بلا با صدقه
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 #بلا، با #صدقه رفع میشود؛ اگرچه محکمِ محکم شده باشد. نه اینکه فقط روایت است که صدقه، دافع بلیات است؛ نخیر، #درایت هم هست.
🔸 میدانیم که از لطف و احسان است که شارع فرموده: «إِسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَة؛ روزی را با صدقه نازل کنید».
📚 گوهرهای حکیمانه، ص١٣٧
#کلام_بزرگان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_دوم هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪرد
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_سوم
روزها از پے هم گذشتند ومن تبدیل بہ یڪ دخترے با شخصیت دوگانہ و رفتارهاے منافقانہ شدم.اڪثر روزها با ڪامرانی ڪہ حالا خودش رو بہ شدت شیفتہ و والہ ے من نشان میداد سپرے میڪردم و قبل از اذان مغرب یا در برخے مواقع ڪہ جلسات بسیج وجود داشت ظهرها در مسجد شرڪت میڪردم! بلہ من پیشنهاد فاطمہ رو براے عضویت بسیج پذیرفتم چون میخواستم بیشتر ڪنار او باشم و بیشتر بفهمم.!
بہ لیست برنامہ هام یڪ ڪار دیگہ هم اضافہ شده بود و آن ڪار، دنبال ڪردن آقاے مهدوے بصورت پنهانے از در مسجد تا داخل ڪوچہ شون بود.اگرچہ اینڪار ممڪن بود برایم عواقب بدے داشتہ باشد ولے واقعا برام لذت بخش بود.
ماه فروردین فرا رسید و عطر دل انگیز گلهای بهارے با خودش نوید یڪ سال دلنشین و خوب را میداد.ڪامران تمام تلاشش را میڪرد ڪہ مرا با خودش بہ مسافرت ببرد و من از ترس عواقبش هربار بہ بهانه اے سرباز میزدم.ازنظر من او تا همینجا هم خیلے احمق بود ڪہ اینهمه باج بہ دخترے میداد؟ڪہ تن بہ خواستہ اش نداده.! شاید اوهم مرا بہ زودے ترڪ میڪرد و میفهمید ڪہ بازیچہ ای بیش نیست.اما راستش را بخواهید وقتے بہ برهم خوردن رابطہ مون فڪر میڪردم دلم میگرفت!
او دربین این مردهاے پولدار تنها ڪسے بود ڪہ چنین حسے بهم میداد.احساس ڪامران بہ من جنسش با بقیہ همتایانش فرق داشت.او محترم بود.زیبا بود و از وقتے من بہ او گفتم ڪہ از مردهاے ابرو بر داشتہ خوشم نمیاد شڪل و ظاهرے مردانہ تر برای خودش درست ڪرده بود.اما با او یڪ خلا بزرگ حس میڪردم.وهرچہ فڪر میڪردم منشا این خلا ڪجاست؟ پیدا نمیڪردم!.
هرڪدام از افراد این چندماه اخیر نقشے در زندگے من عهده دار شده بودند و من احساس میڪردم یڪ اتفاقے در شرف افتادنہ! روزے فاطمہ باهام تماس گرفت و باصداے شادمانے گفت:اگر قرار باشہ از طرف بسیج بریم مسافرت باهامون میاے؟
با خودم گفتم چرا؟ڪہ نہ! مسافرت خیلے هم عالیہ! میریم خوش میگذرونیم برمیگردیم.ولے او ادامه داد ولے این یڪ مسافرت معمولے نیستا
با تعحب پرسیدم :
-مگر چہ جور مسافرتیہ؟
گفت اردوے راهیان نوره.قراره امسال هم بسیج ببره ولے اینبار مسجد ما میزبانے گروه این محلہ رو بعهده داره.
با تعجب پرسیدم:راهیان نور؟!!! این دیگہ چہ جور جاییہ؟!
خندید:
-میدونستم چیزے ازش نمیدونے!راهیان نور اسم مڪان نیست.اسم یڪ طرحہ! و طرحش هم دیدار از مناطق جنگے جنوبہ.خیلے با صفاست. خیلے..
تن صداش تغییر کرد.
وچنان با وجد مثال نزدنے از این سفر صحبت ڪرد ڪہ تعجب ڪردم!
با خودم فڪر ڪردم اینها دیگہ چہ جور آدمهایے هستند؟! آخہ دیدار از مناطق جنگے هم شد سفر؟! بابا ملت بہ اندازه ے کافے غم وغصہ دارن..چیہ هے جنگ جنگ جنگ!!!!!
فاطمہ ازم پرسید نظرت چیہ؟
طبیعتا این افڪارم رو نمیتونستم باصداے بلند براے او بازگو ڪنم!!! بنابراین بہ سردے گفتم نمیدونم! باید ببینم!حالا ڪے قراره برید؟!
-برید؟!!! نہ عزیزم شما هم حتما میاے! ان شالله اوایل اردیبهشت.
باهمون حالت گفتم:مگہ اجباریہ؟!
-نہ عزیزم.ولے من دوست دارم تو ڪنارم باشے.
اصلا حتے یڪ درصد هم دلم نمیخواست چنین مڪانے برم.بهانہ آوردم :
-گمون نڪنم بتونم بیام عزیزم.من اردیبهشت عمہ جانم از شهرستان میاد منزلم .ونمیتونم بگم نیاد وگرنہ ناراحت میشہ و دیگہ اصلا نمیاد.
با دلخورے گفت:
-حالا روز اول اردیبهشت ڪہ نمیاد توام!!بزار ببینیم ڪے قطعیہ تا بعد هم خدابزرگہ.
چند وقت بعد زمان دقیق سفر معلوم شد و فاطمہ دست از تلاشش براے رضایت من برنمیداشت.اما من هربار بهانہ اے میاوردم و قبول نمیڪردم.او منو مسؤول ثبت نام جوانان ڪرد و وقتی من اینهمہ شورو اشتیاق را براے ثبت نام در این اردو میدیدم متاسف میشدم ڪہ چقدر جوانان مسجدے افسرده اند!!!
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_سوم روزها از پے هم گذشتند ومن تبدیل بہ یڪ دخترے با شخصیت دوگانہ
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_چهارم
یڪی دوهفتہ مانده بود بہ تاریخ اعزام، ڪہ حاج مهدوے بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام ڪردڪہ چنین طرحے هست و خوب است ڪہ جوانان شرڪت ڪنند.و گفت در مدت غیبتش آقایے بہ اسم اسماعیلے امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!!
باشنیدن این جملہ مثل اسپند روے آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمہ ڪہ مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید ڪہ من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزے شده؟!
من من ڪنان گفتم:
-مگہ حاج آقا مهدوے هم اردو با شما میان؟
فاطمہ خیلے عادے گفت:
-بلہ دیگہ.مگہ این عجیبہ؟
نفسم را در سینہ حبس ڪردم وبا تڪان سر گفتم:
-نہ نہ عجیب نیست.فڪر میڪردم فقط بسیجیها قراره برن.
فاطمہ خندید:
-خوب حاج آقا هم بسیجے هستند دیگہ! !!
نمیدونستم باید چڪار ڪنم.
براے تغییر نظرم خیلے دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمہ هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتے منو از میدان بہ در میڪرد.اے خدا باید چڪار ڪنم؟ یڪ هفتہ دورے از حاج مهدوے رو چطور تحمل میڪردم؟!تمام دلخوشے من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا ڪردنش بود.! از ڪنارش رد شدن بود.انگار افڪارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمہ دستے روے شانہ ام گذاشت و با نگرانے پرسید:
-چیزے شده؟ !انگار ناراحتے؟!
خنده اے زورڪے بہ لبم اومد:
-نہ بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلے درد میڪنہ.فڪر ڪنم بخاطر ڪم خوابیہ
او با دلخورے نگاهم ڪرد وگفت:
چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونہ استراحت ڪن..
در دلم غر زدم:
آخہ من ڪجا برم؟! تا وقتے راهے براے آمدن پیدا نڪنم چطور برم خونہ واستراحت ڪنم؟ ! اے لعنت بہ این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبہ ازم میپرسیدے ڪہ نظرم برگشتہ از انصراف سفر یا خیر ولے الان هیچے نمیگے.!!!
گفتم.:
-نہ خوبم!! میخوام یڪ ڪم بیشتر پیشت باشم.هرچے باشہ هفتہ ے بعد میرے سفر.دلم برات تنگ میشہ.باید قدر لحظاتمونو بدونم
بہ خودم گفتم آفرین.!!! همینہ!! من همیشہ میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونہ ڪہ میخوام مدیریت ڪنم!
او همونطور ڪہ میخواستم،آهے ڪشید و گفت:-حیف حیف ڪہ باهامون نیستے.
از خدا خواستہ قیافمو مظلوم ڪردم و گفتم:وسوسہ ام نڪن فاطمہ…این چندروز خودم بہ اندازه ڪافے دارم با خودم ڪلنجار میرم.خیلے دلم میخواد بدونم اینجا ڪجاست ڪہ همہ دارن بخاطرش سرو دست میشڪنند.
فاطمہ برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و بہ گوشہ ای برد.با تمام سعے خودش تصمیم بہ متقاعد ڪردن من گرفت.غافل از اینڪہ من خودم مشتاق آمدنم!
-عسل.بخدا تا نبینے اونجا رو نمیفهمے چے میگم.خیلے حس خوبے داره.خیلیها حتے اونجا حاجت گرفتند!!!
حرفهاش برام مسخره میومد.ولے چهره ام رو مشتاق نشون دادم..
بعد با زیرڪے لحنم رو مظلومانہ ومستاصل ڪرد و گفتم:
-اخہ فاطمہ! ! جواب عمہ ام رو چے بدم؟! اگر عمہ ام خواست بیاد خونمون چے؟!
اون خیلے ریلڪس گفت:
-واے عسل..بخدا دارے بزرگش میڪنے..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمہ ات ڪے بیاد.دوما اگر خواست در این هفتہ بیاد فقط ڪافیہ بهش بگے یڪ سفر قراره برے و آخرهفتہ بیاد.این اصلا ڪار سختے نیست
بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟!
گفت: البتہ ڪہ نہ!!!
گفتم :راست میگے بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم ڪے میاد.شاید بیخودے نگرانم.اما..
-اما چے؟
با ناراحتے گفتم:فڪر ڪنم ظرفیت پرشده
او خنده ی مستانہ ای تحویلم داد و گفت:
-دیوونہ.
تو بہ من اوڪے رو بده.باقیش با من!!
من با اینڪہ سراز پا نمیشناختم با حالت شڪ نگاهش ڪردم و منتظر عڪس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزے میفهمید ڪہ چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!
براے لحظہ اے عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمے بودم؟!
چقدر دروغگو شدم!!
عمہ اإ ڪہ روحش هم از خانہ و محل سڪونت من اطلاعے ندارد حالا شده بود بهونہ ے من براے رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!!
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
پروانه های وصال
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به لذت بندگی💖 قسمت 42 🔷✅🔷🔴💠 #برای_عبد_شدن 9 "ترک تکبر" 🔶یکی از نیازهای پ
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی💖
قسمت 42
🔷✅🔷🔴💠
#برای_عبد_شدن 9
"ترک تکبر"
🔴اگه از راه نامعقولی بخوایم بزرگ بشیم
⬅یا اگه بخوایم برای بزرگ شدن "عجله" کنیم❗
❌ و شتابزده عمل کنیم، یه "آدم متکبر" خواهیم شد.
❌آدم خیلی ارزون و راحت متکبر میشه.⚠
❎ به آدما بر میخوره که بهشون بگی توبزرگ نیستی!
تکبر یعنی:
⬅ "پاسخ دادن غلط به نیاز درست انسان...
💎امیر المومنین علی علیه السلام فرمود: اقبح الخلق التکبر
🔴زشت ترین خصوصیت اخلاقی، تکبر هست.
❌تکبر از حیله های ابلیس هست..
#رهایی_از_تکبر
✴🔹✴🔹
✅ کیک یزدی 😋
✍ مواد لازم:
آرد سفید 300 گرم.تخممرغ 3عدد.شکر 200 گرم.ماست 175گرم.روغن مایع ۱۷۵ گرم
بیکینگ پودر یک قاشق چایخوری .جوش شیرین نصف قاشق چایخوری(یا نصف قاشق چایخوری نمک میوه فرقی نمیکنه )
هل سبز ساییده یک قاشق چایخوری.وانیل کمی.گلاب یک چهارم پیمانه
🍲 طرز تهیه:
شکر، تخممرغ، ماست و روغن مایع و وانیل را در کاسهای با همزن مخلوط میکنیم.بکینگ پودرو جوش شیرین(یا نمک میوه) را با آرد و هل مخلوط میکنیم و الک می کنیم و به مخلوط شکر و تخممرغ اضافه میکنیم و هم میزنیم تاحدیکه مواد کیک یکدست بشه. از مواد داخل قالبها تا نیمه پر میکنیم با یه قاشق که داخل روغن مایع زدین وسط کیکها فرو میکنید تا بهتر کیک قله ای بشه بعد پخت و بشکافه روی کیک در فر از قبل گرم شده با درجه حرارت 200درجه در (درطبقه بالا)به مدت ده دقیقه یا تا زمانیکه روی کاپ کیک ها قله ای بشه و رنگ بگیره بعد از اون ریز ریز دما فر بیارید پایین تا به صد و هشتاد درجه برسه و کاملا کیک ها بپزه کلا برای من بیست دقیقه زمان برد
🧨اگر میخواین کیک یزدی هاتون خوش رنگ بشه یک قاشق غذا خوری عسل داخل تخم مرغ و شکر حین هم زدن بزنید 🧨برای اینکه آجیل روی کیک یزدی ها بمونه و زیادی برشته نشه من بلافاصله بعد پخت وقتی از فر دراوردم کمی عسل رقیق شده روی کیک های داغ میزنم و اجیل رو میریزم هم روی کیک براق میشه هم اینکه اجیل رنگش تیره نمیشه خوب میمونه روی کیک
🧨من داخل مواد کیک موقع هم زدن دو تا سه قاشق چایخوری زعفران دم کرده هممیزنم که دلبخواه هست
🧨گلاب قابل حذف شدن هست
🧨ماست هرچه چرب تر و غلیظ تر بافت کیک بهتر #کیک_یزدی
قدیم دستتو میشستی تا یه هفته ازش استفاده میکردی
الان شده مثل *رمز پویا* 😐
دو دقیقه اعتبار داره باید دوباره بشووری 🤦🏻♂🤦🏻♂
@parvaanehaayevesaal💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چالش ایرانی برقص یا چالشی برای دیوانگان؟
این کلیپ عالیه حتما ببینید......
ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﺍﯾﻨﮏ ﺑﻬﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺷﺘﻬﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻭﺳﺒﺰﻩ ﻫﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻏﻨﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺨﮏ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﭼﻮﻥ ﮔﻞ ﻧﺮﻗﺼﯽ ﺑﺎ ﻧﺴﯿﻢ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻢ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻣﯽ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ
ﮔﺮﻧﮑﻮﺑﯽ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ
ﻫﻔﺖ ﺭﻧﮕﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺭﻧﮓ...
#فریدون_مشیری
💕💕💕
🍎 پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب سهم قلبتان باشد
و نورستاره ها روشنی بخش
تمام لحظہ هایتان!
خدایا ستارههاۍ آسمانت را
سقف خانہ دوستانم ڪن
تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚