eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ] مواظب چشمات باش..:) نڪنہ بہ چیزے نگاه ڪنے ڪہ اون دنیا بگے اےڪاش ڪور بودم..:)💔✨ ______ اللهم عجل لولیک الفرج☘✨ 💕💕💕
نوشته بود ؛ براے شناخت دلتان ، ببینید اشکتان به چه خاطر جارے مے شود...(: 💕💕💕
خداحافظ محرم..❤️ مُحَرَّم ماه حسين؛ خدانگهدارت!...❤️ نمی دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!...❤️ اما اگر وزیدی و از سَرِ کوی من گذشتی، سلامَم را به اربابم برسان!...❤️ و اگر این آخرین محرمم باشد، بگو همیشه برایَت مشکی به تَن می کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!...❤️ گر چه جوانی می کرد، اما از اعماق وجودش تو را از تَهِ دل دوست داشت و اردتمند شما بود..❤️ با چای روضه، صفا می کرد و سَرَش درد می کرد برای نوکری!...❤️ مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا می سپارم و دلم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" می رسد!...❤️
﷽❣ ❣﷽ نور را از صبحگاهت می خریم عشق را ما از نگاهت می خریم مهربانی را همیشه صبح به صبح از میان دکه چشم سیاهت می خریم 🌼
🌸🍃 🍃 علیه السلام: 🌸اگر خواهان جهان باقی هستید، پس به جهان فانی زُهد بورزید... 📚 💕💕💕
•••🍃🌸JOiN👇🏻 •••••••❥• 🌸 روزے جوانے از پدرش پرسید معنے حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان ڪن در شهر می‌روے و سلطان تو را می‌بیند و سلطان بدون این‌ڪه به او چیزے ببخشے، وزیر را صدا ڪرده و به تو ڪیسه‌اے طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشڪر می‌ڪنے یا سلطان؟؟ پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنے شڪر هم این‌ است ڪه بدانے هر نعمتے ڪه وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر ڪسے به تو نیڪے می‌ڪند او وزیر است و این نیڪے به امر خدا است. پس او لایق حمدها هست... 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پادشاهي در يک شب سرد زمستان از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پيري را ديد که با لباسي اندک در سرما نگهباني مي داد از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان پير گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يکي از لباس هاي گرم مرا را برايت بياورند.. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالي قصر پيدا کردند، در حالي که در کنارش با خطي ناخوانا نوشته بود اي پادشاه من هر شب با همين لباس کم سرما را تحمل مي کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاي درآورد. مواظب وعده هامون باشيم..........! 💕💕💕
از مادری پرسیدند... کدام فرزندت را بیشتر دوست داری؟ مادر گفت: بیمار آنها تا وقتی کہ خوب شود؛ غایب آنها تا وقتی کہ بازگردد؛ کوچکترین را تا وقتی کہ بزرگ شود... همہ آنها را تا وقتی کہ بمیرم... 💕💕💕
•• استغفار‌کن؛غم‌از‌دلت‌میرھ‌ اگر‌استغفار‌کردی‌و‌غم‌از‌دلت‌نرفتـ یعنے‌داری‌خالے‌بندی‌میکنیـ[☝️🏻] بگرد‌گناهتو‌پیدا‌کن‌و‌اعتراف‌کن‌بهش... اینھ‌‌رازِ‌موفقیت‌و‌آرامش... :)✨ 💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
همين يكبارفقط به مهدي فاطمه .س.فكركنيم وازته دل براي ظهورش دعاكنيم😭 تو را به حضرت زهرا بیا زغیبت کبری دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی!
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍃🍃✨🍃🍃🍃 #حدیث_مهدوی امام زمان عج فرمودند: هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي‌کند. بحارالانوار ج ۵۱، ص ۳۳۱
هدایت شده از پروانه های وصال
🍁🍂 به گمانم اینکه بدانی غرورت را کجا و برای چه کسی کنار بگذاری، سخت ترین کار باشد. . . گاهی مغرورترین آدم هم باشی برای کسی که دوستش داری غرورت را نادیده میگیری. . سخت تر و دردناک تر از آن زمانی ست که می فهمی غرورت را برای یک آدم اشتباه کنار گذاشته ای، آنوقت تمام باورهایت خراب میشود و هیچکس را چاره ی دردهایت نمی یابی... 🍁🍁🍁🍃🍁🍁🍁🍃🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰شنیدی خیلی ها میگن: آب که از سر گذشت، چه یه وجب، چه صد وجب؟🍃 🍃اما خدا میگه: ✨قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ✨ (ای پیامبر،از جانب من) بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف(و ستم) کرده اید! از رحمت خدا نا امید نشوید همانا خداوند همه گناهان را می بخشد یقیناً او بسیار آمرزنده مهربان است. 📚 زمر آیه_53 🔰یادمون باشه، از آب یک وجب خیلی راحتتر میشه بیرون اومد تا آب صد وجب... 💕💕💕
کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود! ✅ این روزها باشیم 💕💕💕
اگه گرفتار و هستیم اگه ظاهرمون خوبه وباطن مون... ختم کلام اگه مذهبی نما هستیم و گرفتارنفسیم زود خودمون رو اصلاح کنیم و به راه حق و برگردیم وگرنه بجای که شده شعارمون به میرسیم ، چون با اعمالمون هلاکت رو انتخاب کردیم... 💕💕💕
شهید حمید باکری در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است: دعا کنید که خداوند شهـادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامی رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند: ۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمانند. ۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمی گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند. ۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد. پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود.
اگر خاطرات کودکی ام روی آسمان شب پخش می شد برادر شهیدم ستاره درخشان آن تو بودی همیشه به یادتم برادر عزیزم
[• 👨‍👩‍👧‍👦 •] امام‌رضا‌‌﴿؏﴾: سزاوار است کہ مرد نسبت به خانواده‌اش گشاده دست باشد تا آنها آرزوی مرگ او را نکنند ..❤️ 📚من‌لایحضره‌الفقیه؛ج۲؛ص۶۸ 💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 این قشنگترین پیامی بود که خوندم؛ در زندگی یاد گرفتم: ✅با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. ✅با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. ✅از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود. ✅وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم : 1 . به همه نمی توانم کمک کنم 2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم 3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!! https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal ┄┅═══❁☀❁═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایتان صبحی زیبا پرازرحمت و کرامت الهی پرازخیرو برکت پراز عشق و مهربانی و خالی ازغم وغصه و نامهربانی آرزومندم سلام دوستان خوبم✋ صبحتون بخیر و شاد🌸
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_بیست_و_دوم ￿ _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ _با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ.... خانم محمدے❓ بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام❓ خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما... لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید❓ _باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم: داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم. _خانم محمدے❓ ایـݧ شهید شماست دیگہ❓ ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر❓ سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد. _هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم _البتہ اگہ شما هم قبول کنید ... خیلے داشت تند میرفت خندم گرفت و گفتم: اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید❓ اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت: معذرت میخوام اسماء خانم اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد یجورے شدم. انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂 _متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده❓خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده _دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت: خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد... کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود گوشے هنوز دست سجادے بود گوشے و گرفت طرفم گوشے و ازش گرفتم جواب دادم _ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم الو❓ اسماء❓ معلوم هست کجایے❓چرا جواب نمیدے❓نمیگے،نگراݧ میشم❓چرا انقد تو بی فکرے❓😡 انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید... بلند شدم رفتم اونور تر سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے❓ بهشت زهرا. چے بهشت زهرا چیکار میکنے❓برداشتت بردتت اونجا چیکار اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد😂 داستان ادامه داره😁بنظرتون بعدش چی میشه ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣ ❤ ￿ _اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد.... باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت اخمام رفتہ بود تو هم درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم _چیزے شده خانم محمدے❓ _فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ گوشیشو داد بهم و گفت: بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ تشکر کردم و گوشے و گرفتم تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم" خیلے برام جالب بود _چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم... خندید و گفت: چیشد❓زنگ نمیزنید❓ کلے خجالت کشیدم شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد: بلہ بفرمایید❓ سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ _گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت: خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم _نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم سجادے تشکر کردو گفت: نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم. _بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ در ماشیـݧ رو برام باز کرد سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم تو راه پلاک همش تکوو میخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ. دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز. سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود مداحے قشنگے بود😂 "منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ😂 دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ" اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد برام جالب بود چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام ￿ _بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت:قبول باشہ خانم محمدے تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم _وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت. _تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم _اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم با تعجب گفتم: فردا❓زود نیست یکم از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ تشکر کرد _رسیدیم جلوے در.میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم کلید وانداختم درو باز کردم ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم سلاااااااام ماماݧ جاݧ دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت: _سلام علیکم خوش اومدے گونشو بوسیدمو گفتم مرسے اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت کجا❓ازدستت عصبانیم خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:عصبانے براے چی❓ماماݧِ اسماء و عصبانیت❓شایعست باور نکـ.ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا نتونست جلوے خندشو بگیره خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا😁❓ اومدم کہ جواب بوم تلفـݧ زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...... ادامه داره😂 بامــــاهمـــراه باشــید🌹