eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
زنان قوی با هر کسی به راحتی دوست نمی شوند. آن ها به راحتی می توانند آدم های منفی باف را از زندگی خود حذف کنند. زنان قوی اگر در دایره دوستانشان کسی باشد که مانع پیشرفت آن ها شوند به راحتی آن فرد را حذف می کنند. به همین دلیل است که زنان قوی دوستان کمی دارند و اگر با کسی دوست هستند آن فرد را دائمی و برای زندگی شان می خواهند. . سمر مدن‌پور 💕💕💕
••🥀 من‌دنیا‌را‌زطلاق‌دادم! ‌خداے‌بزرگ‌مرا‌در‌آتش‌عشق‌سوزاند ... مقیاسها‌ومعیار‌هاےجدیدبردلم‌گذاشت ‌وخواسته‌هاے‌عادی‌،مادی‌وشخصی‌ درنظرم‌حذف‌شد! ‌وروزگارےگذشت‌که‌دنیا‌ومافیها را‌سه‌طلاقه‌کردم‌وازهمه چیز‌خود‌گذشتم... و‌با‌آغوش‌باز‌به‌استقبال‌مرگ‌رفتم ... 🔏 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حضور زن تازه مسلمان شده هلندی درپیاده روی اربعین و حال و هوای عجیبش ➕داستان جالب مسلمان شدنش ...
✍️شهید سلیمانی: 💠 من با تجربه می گویم: میزانِ فرصتی که در بحران ها وجود دارد ، در خود فرصت ها نیست. اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم... " 💫🌟✨ یا فاطمه زهرا سلام الله🌺 💕💕💕
ولی، خیلی حواسمون‌به کارامون، رفتارامون، اخلاقیاتمون‌و...‌باشہ‌آاا!!.. خیلی هم‌خدا‌وهم‌ همه اونایی روکه شاهد‌وناظر‌برزندگیمون‌گذاشته، حواسشون‌بهمون‌هست‌و دونه به دونه وریزبینانه دارن ثبت‌می کنن‌همہ‌چیزُ... کنیم(: 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانه های وصال
@parvaanehaayevesaal💕 نیایش صبحگاهی پروردگارا! ای اندوخته تهی دستان، ای فریادِ دادخواهان، ای تمامتِ آرزومندان، ای صبح دل انگیز شب ماندگان، ای مُدامِ همیشه خواهان، ای روزهایِ پس از بارانِ در کویر افتادگان ای اجابت خانهٔ خواهشمندان، ای ساحلِ امن کشتی شکستگان، ای اوج آسمانیان، ای غایتِ شب زنده داران، ای دغدغهٔ دلتنگی های غروب باران، ای آسمان، ای باران و ای جانِ جانان! روز ما را از نورِ الهیت روشن و منور بگردان.. آمین ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
💠🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: آزردگی هایی كه مهدی ما از سوی نادانان روزگار خود متحمل می‌شود، بیش از زحماتی است كه به پیامبر از جاهلان زمان خود وارد شده" پیامبر در زمانی برانگیخته شد، كه مردم سنگ و درخت و چوب می‌پرستیدند، قائم آنگاه كه قیام می‌کند، مردم علیه او قرآن را تأویل می‌کنند!!! به خدا سوگند عدالت همانند سرما و گرما، وارد سراهای آنان خواهد شد. 📗الغیبة نعمانی، ۲۹۷ ‌@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
پادشاه به نجارش گفت : فردا اعدامت میکنم نجار آن شب نتوانست بخوابد ... همسر نجار گفت : مانند هر شب بخواب ... " پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار " کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ... صبح صدای پای سربازان را شنيد... چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ... با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند... دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی ... چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ... همسرش لبخندی زد و گفت : " مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند " فکر زيادی انسان را خسته می کند ... " درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ". ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن یا خواب می مانی...! یا از زندگی عقب ،،،، @parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 6 🔶 تا اینجا گفتیم که آدم باید سعی کنه که توی زندگیش زیاد اهل غر زدن نباشه و رنج
7 🔶 در مورد افزایش قدرت روحی باید به یه نکته خیلی مهم توجه کرد: ✅ واقعا مهم ترین کاری که ما باید در دنیا انجام بدیم همینه. این که "ظرفیت خودمون رو برای لذت بردن از خداوند متعال بیشتر کنیم". یه سوال؟ 🔹 مگه قرار نیست که خدا ما رو آخرش به بهشت ببره؟ خب چرا ما رو همون اول داخل بهشت خلق نکرد؟ که نخوایم انقدر توی دنیا رنج بکشیم؟🤔 👈🏼 تنها علتش اینه که ظرفیت انسان برای لذت بردن از پروردگار پایین هست و اگه بخواد ظرفیتش بالا بره هیچ راهی نیست جز اینکه در دنیا قرار بگیره و با مبارزه با نفس هایی که میکنه قدرت روحیش رو بالا ببره💥 👈🏼 تا در قیامت بتونه در بالاترین سطح ممکن از وجود و زیبایی های پروردگار عالم لذت ببره.💕🌷 ما مثل ظرف های کوچکی هستیم که اگه بخوان توش یه دریا آب بریزن باید اول بزرگش کنند... و بزرگ شدن انسان هم زمانی صورت میگیره که طبق برنامه پروردگار حکیمش با علاقه های سطحی خودش مخالفت کنه و سراغ دوست داشتنی های عمیق ترش بره. 🔵 بنابراین دقت کنید که سطح بحث افزایش قدرت روحی خیلی بالاتر از این حرفاست و هدف ما از این بحث در واقع رسیدن به اصلی ترین هدف خلقت ماست. ان شالله که با جدیت و تلاش بیشتر بتونیم طبق برنامه دین، ظرفیت روحی خودمون رو افزایش بدیم...🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| | بعضـی‌ از اعمال و گنـاهان مانع اجابتــ دعا هستنـد یکـی از آن هـا دل‌شکستن میبـاشد متاسفانـه بعضی از مـا به راحتـی دل‌میشکنیم و توفیقـاتـ را از خودمان سلب میکنیم!! مواظب‌زبـان‌خود‌باشید🌱 💕💕💕
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞💛❤️💞 ❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_پنجم _هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خ
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️❤️ جلوی درشو بودیم علی صدام کردو گفت: با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا⁉️ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ... حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰‌ مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل _خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد. بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم _از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ. _موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم... ادامه دارد... ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_ششم جلوی درشو بودیم علی صدام کردو گفت: با تعجب نگاهش
❤️💞❣💛❤️💞❣💛💞 ❤️❤️ _تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم... دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمو دارم با علے میرم  اونم چہ زیارتے... یہ هفتہ اے بود ارلا زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیو و عوض میکرد ماماݧ هم کلافہ و نگرا، تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود بابا هم داشت روزنامہ میخوند _اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنوا نزاریم ماما و زهرا اخبار نگاه کـنـݧ زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے"تکفیرے هادر مرز سوریہ" رسید _یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ سریع رفتم پیش زهرا و با هیجا گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الا او سریال شروع میشہ کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم _بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش در اومد: اسماء بز اخبار ببینم چے میگفت بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم بز اونجا بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد _ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش: یا ابوالفضل اردلا بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماما کو اردلا❓اردلاݧ چے❓ منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست بہ تلوزیو اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ اخبار تموم شده بود _بابا کلافہ کانال ها رو اینورو اونور میکرد   براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردلا و کجا دیدے❓ دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت بابا عصبانے شدو گفت: آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود❓مگہ واضح دیدے❓چرا با خودت اینطورے میکنے❓ _بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو ماماݧ آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو و پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلا میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشہ _یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم  بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم اردلاݧ سعادتے دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت _زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود پس چرا تو اینطورے شدے❓ هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام❓ اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم إزهرا بخدا اسمش نبود، فقط یہ اسم اردلا بود ولے فامیلیش سعادتے بود زهرا پووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشو راحت بشہ _بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونہ رو زد آیفوݧ و برداشتم:کیہ❓ کسے جواب نداد. دوباره پرسیدم کیہ1❓ ایندفہ جواب داد مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ آیفوݧ و گذاشتم زهرا پرسید کے بود❓ شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت _چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم.... ادامه دارد... ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼داغی صحرای محشر ✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 💫پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، جلد۱ صفحه۱۹۰  💕💕💕
✨﷽✨ ✅واقعا زیباست ✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد ؛ برایش آوردند و آن را به آرامی ؛ در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید ؛ روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است ؛ مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ؛ ببین چه می خوری؟ 💕💕💕
امشـب هـوای کـربــلا دارد دل من حال و هوایـی آشـنــا دارد دل من شش گوشـه ات را تـا نبینـم بی قـرارم اصلا مگــر بـی تـو صـفـا دارد دل من!
4_5814294152845721982.mp3
2.82M
راه رسیدن به امام زمان (عج) با گریه بر امام حسین (ع) ... 💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـا صاحب الزمان (عج) شب جمعہ است، بیا حال مرا بهتر ڪن فکر دلواپسے قلب منہ مضطر ڪن ایڹ شب جمعہ اگر مقصد تو ڪرببلاست نزد ارباب دعایے بہ منہ روسیه ڪڹ
بهترین آرزویی که میتونم امشب براتون داشته باشم اینه که خدا آنقدرعاشقانه نگاهتون کنه که حس کنید مهم ترین و خوشبخت ترین موجود کائنات هستید 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا