فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی پنجشنبه آخرسال به جمع زائران راهیان نور رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 ٣١٣ یار امام زمان از چه مناطقی هستند و آیا زنان هم جزو آنها هستند؟
🦋پاسخ را در کلیپ ببینید
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
23.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
✅ داستان شنیدنی ✨
توجه و عنایت
امام زمان عجلالله تعالی فرجه به ما❤️
🎤 حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#ماه_شعبان
#تلنگر
🔔
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺁﺭﺍﻡ میگیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ
که نمیدانی #ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺁﻥ ڪﯿﺴﺖ!
چگونه ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ #ﺁﺭﺍﻡ نمیگــیری
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ڪه میدانی ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ
ﺁﻥ خـــدا ﺍﺳﺖ به ⇩⇩⇩
#خـدوانداعتـــماد داشــته باشید.
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۳۴} 4) ادنی الانکاران ان تلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهره:[55] حداقل مرتبه
امر به معروف و نهی از منکر{۳۵}
بنابراین پس از دوست داشتن عمل صالح و صالحان، باید سعی کرد که همانند آنها شد تا دیگران نیز به این کار تشویق شوند. همچنین پس از حصول بغض و ناخشنودی در دل نسبت به گناه و گناهکاران، باید ناخشنودی خود را از عمل آنان به نحوی(ولو با ترشرویی)، آشکار نمود و متعاقب آن، باید خود نیز از قسمت «د» گفتار اول نیز که در بحث اهمیت امر به معروف و نهی از منکر آن را از قول امیرالمؤمنین علیهالسلام، آوردیم، ناظر به همین معناست؛ آنجا که فرمود: «هرگاه خیر را دیدید و به سوی آن شتاب نمودید و آنگاه که شر را دیده و از آن دوری جستید ... رستگار و پیروزید». اصولاً عامل بودن آمر و ناهی به اعتقادات و افکار خود، که توقع آن را از دیگران دارد، جزء شرایط حائز اهمیت است و در این میان، سیره عملی انسان در امور خیر، خود بهترین آمر به معروف میباشد. این موضوع در ضمن حدیث شماره 12 قسمت الف گفتار سوم نیز از قول مولای متقیان ذکر گردید که فرمود: «کسی که خود را مقتدای دیگران میداند باید اول خودش را آموزش دهد و کاری کند که تأثیرش بر دیگران به واسطه سیرهاش باشد نه زبان». از مجموع مطالب گذشته چنین نتیجه گرفته میشود که در کلام علی علیهالسلام، امر به معروف در مرتبه قلبی، دارای سه مرحله است:
پروانه های وصال
#درسهایی_از_حضرت #زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_صدوچهــــــــل💎 اگر پایه ها و بنیان کعبه و سنگهایی
#درسهایی_از_حضرت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صدوچهـــــــل_ویک💎
ما از بینایی چشم تو مضایقه نداریم اما بدان خدا نیز بتو ستم روا نداشته آنچه صلاحت بوده انتخاب کرده. میترسیم مردم نیز فریفته ما شوند و فضل و عنایت خداوند را نسبت به ما فراموش کنند ما را در مقابل خدا بپرستند با اینکه بنده ی او هستیم و از عبادتش سرپیچی نداریم و از فرمانبرداری او خسته نمی شویم و تسلیم او هستیم.
در روایت دیگر از زبان ابوبصیر آمده است:
حالا اگر میل داری چشم ترا همین طور بینا بگذارم و اگر میخواهی بهشت را برایت ضمانت کنم و چشمانت را به صورت اول برگردانم.
عرض کردم آقا! احتیاج بتماشای این مردم بدسیرت ندارم مرا بحاا اولم برگردان. هیچ چیز را با بهشت معاوضه نمی کنم. امام علیه السلام دست بر چشمم کشید مثل اول نابینا شدم.
ادامه دارد...
ڪم باش
اصلا هم نگراڹ
ڪم شدنت نباش
آنڪس ڪہ اگر
ڪم باشي گمت ڪند
همانيست ڪہ اگر زياد باشي
حيفت مي ڪند
سعي نڪڹ متفاوت باشي
فقط خوب باش
ايڹ روزها خوب بودڹ
بہ اندازہ ڪافي متفاوت است
❄️🌨☃🌨❄️
" آموختم " تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
" آموختم " گاهی از زیاد نزدیک شدن،
فراموش می شوی.
" آموختم " تا با کفش کسی راه نرفتم،
راه رفتنش را قضاوت نکنم.
" آموختم " گاهی برای بودن، باید محو شد.
" آموختم " دوستِ خوب پادشاهِ بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
" آموختم " از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنند، ولی زیاد که باشم حیفم میکنند.
" آموختم " برای شناخت آدم ها
یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم!
#مرتضی_خدام
❄️🌨☃❄️🌨
☘ جمله ای طلایی از مرحوم آیت الله حائری شیرازی :
🔷 امام زمان(عجل الله) اگر غايب مىشود ابتدا در دلها غايب مىشود و بعد از آن، در جامعه
💠 و اگر ظاهر میشود
ابتدا بر دلها ظاهر مىشود و بعد از آن بر جامعه.
#امام_زمان
«اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
❄️🌨☃❄️🌨
هفت سین براتون آماده کردم ، اونو تو سفره دلتون میذارم .
1- سایه خدا بر سرتون
2- سلامتی بر پیکرتون
3- سرسبزی در خانه تون
4- سخاوت خدا در مال تون
5-سرنوشت نیکو در عمرتون
6- سبد سنبل در دست تون
7-سیب خنده رو لباتون
پیشاپیش سال نو مبارک🌺
❄️🌨☃❄️🌨
#چاپلی_کباب «کتلت مرغ»
مواد لازم
۵۰۰ گرم سینه مرغ چرخ شده
۱ عدد پیاز
۲ عدد گوجه فرنگی
۱ عدد تخم مرغ
۲ قاشق غذاخوری نعنا
۱ قاشق غذاخوری گشنیز
۱ ق چ فلفل سیاه و قرمز
۱ ق م پودر گشنیز و زیره
۲ ق غ آرد ذرت
۱ ق غ نمک
مراحل
ابتدا پیاز و گوجه فرنگی ها را نگینی ریز خرد میکنیم و به سینه مرغ اضافه کرده
یک عدد تخم مرغ را با چنگال هم زده و نعنا و گشنیز و پودر فلفل و گشنیز و زیره را اضافه کرده
به سینه مرغ اضافه میکنیم آرد ذرت و نمک را افزوده و خوب مخلوط میکنیم
روغن را داغ میکنیم و مایه کتلت را با دست فرم داده و در روغن سرخ میکنیم.
#آشپزی
#آشپزی
#دسر_انبه
يه دسر فوق العاده ساده و خوشمزه براي اونايي كه عاشق انبه هستن مثلِ من 😍
مواد لازم:👇
شير ١/٥ ليوان
انبه يك عدد متوسط ( حتما پوست كنده و ميكس شود )
ژله انبه يك عدد
ژله انبه پرتقال يك عدد ( با يك و نيم ليوان اب بن ماري كنيد )
ابتدا انبه ميكس شده و ژله انبه و شير رو داخل يك قابلمه بريزيد و روي حرارت ملايم قرار بدين تا پودر ژله كامل حل بشه سپس داخل ظرف ريختم گذاشتم يخچال تا ببنده
سپس ژله انبه پرتقال رو بن ماري كردم وقتي كامل خنك شد روي لايه قبلي كه گرفته بود ريختم و داخل يخچال قرار دادم تا ببنده سپس روش انبه اسلايس شده ( به دلخواه ميريزيم ) ريختم و نوش جان ميكنيم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سینه_مرغ_شکم_پر👆🏻🦋
📍مواد لازم:
🥠سینه مرغ ۴ تکه
🥫رب گوجه فرنگی ۴ ق چ
🧀پنیر موزارلای تازه یا پنیر پیتزا به دلخواه
🥓سالامی یا ژامبون یا پپرونی به میزان لازم
🧀پنیر چدار یا پنیر پیتزا
🍃پونه کوهی🧂نمک و فلفل به میزان لازم
🌡پخت در دمای۱۸۰درجه سانتیگراد یا ۳۵۶ درجه فارنهایت به مدت:۲۰دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست کردن کیک به شکل اعداد 👆👆👆👆
#مرغ
مرغ رو با یه کم زعفرون توی روغن سرخ میکنم برش میدارم پیاز.۱حبه سیر.زردچوبه.رب رو سرخ کردم بعد فلفل دلمه و نمک میزنم.2لیوان آب و زعفرون میریزم جوش بیاد مرغها رو اضافه میکنم و میزارم بپزه
فردا !
ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی
نداشتیم،
خوب زندگی میکردیم.تمامی احساساتمان،
غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا...
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری.
پس امروز را زندگی🌸
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بدترین وضعیت روح بیرون از کالبد مربوط به چه کسانی است؟
▪️این قسمت: از جنس یقین
▫️تجربهگر : آقای محسن مهاجری
💢لینک فیلم کامل در تلوبیون:
https://www.telewebion.com/episode/2571645
📗#داستان_باد_آورده
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ در گرفت و در این جنگ ایرانیان پیروز نبرد شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم در آن زمان بود به محاصره ی ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد .مردم رم به سرعت فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر سقوط می دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ گذاشتند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا اگر پایتخت هم سقوط کند، گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد.هرقل اینکار را کرد. ولی کشتیها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتیها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتیها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد.ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و بخاطر اینکه گنج در اثر تغییر مسیر باد به دست ایرانیان افتاده بودخسرو پرویز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد.از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی می شود، آنرا بادآورده می گویند.
❄️🌨☃🌨❄️
📜#حکایتی_شیرین_و_خواندنی
مرد خیاطی "کوزه ای عسل" در دکانش داشت.
یک روز می خواست دنبال کاری برود.
به شاگردش گفت:
"این کوزه پر از زهر است!
مواظب باش آن را دست نزنی!"
"شاگرد" که می دانست استادش "دروغ" می گوید حرفی نزد و ...
استادش رفت.
شاگرد هم "پیراهن یک مشتری" را بر داشت و به "دکان نانوایی" رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام "عسل" را با "نان" خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با "حیرت" از شاگردش پرسید:
"چرا خوابیده ای؟!"
شاگرد ناله کنان پاسخ داد:
تو که رفتی من "سرگرم کار" بودم، "دزدی آمد" و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.
وقتی من متوجه شدم، از ترس تو، "زهر توی کوزه" را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از "کتک خوردن و تنبیه" آسوده شوم! 😊
❄️🌨☃❄️🌨
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_چهل_سوم #ازدواج_صوری با پریسا رفتیم سر مزار شهید سیاهکلی -پریسا من ی
بسم رب الصابرین
#قسمت-چهل_چهارم
#ازدواج_صوری
داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که گوشیم زنگ خورد
اسم فائزه سادات رو گوشیم
-سلام جانم فائزه سادات
فائزه سادات :سلام عشقم
پری یه خبر خوب برات دارم
-جانم چی شده
فائزه سادات:پری بیا بریم کربلاقسطی
بازم با اسم کربلا اشکام جاری شد
-سادات ما دستمون خیلی خالیه خودت که میدونی مامانم تازه جهاز پرستو رو داده
اما شاید قسطی بودنش بشه یه مزیت برای اومدن
حتما به مامان اینامیگم بهت خبر میدم
فائزه سادات:باشه عزیزم
رسیدم خونه اذان مغرب بود
قامت بستم نمازم خوندم
تو نماز از خود خدا و امام حسین خواستم
کمکم کنن
درحال جمع کردن جانمازم بودم که صدای مادر به گوش رسید
پریا بیا شام
وارد آشپزخونه شدم
-مامان میخوام باهتون حرف بزنم
مامان:جانم عزیزم
بگو منو بابات گوش میدیم
-فائزه سادات زنگ زد گفت بریم کربلا قسطی
بریم مامان؟😢😢😢😭😭😭
مامان:من فدای دلت بشم که شور کربلا داره
پریا عزیزم تو میدونی حقوق بابات اصلا کفاف زندگیمون نمیده
صبرکن عزیزم سال بعد،
-باشه 😭😭😭
نام نویسنده:بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت-چهل_چهارم #ازدواج_صوری داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که گوشیم زنگ خورد
بسم رب الصابرین
#قسمت_چهل_پنجم
#ازدواج_صوری
به فائزه سادات زنگ زدم گفتم به خاطر اینکه دستمون خالیه نمیتونم باهاشون برم کربلا
دلم گرفته بود😞چرا اخه چرا قسمت نمیشه یعنی اقا دلش ازم گرفته😭
۵روز بعد از اون فائزه سادات و زینب دوستم که من بهش میگم جوجه و رقیه و زهراسادات راهی کربلا
اونا رفتن دل منو باخودشون بردن کربلا😭😭😭
هرروز یکیشون زنگ میزد بهم و با امام حسین و حضرت عباس حرف میزدم
میتونستم چله نشین خونه بشم
غم و غصه بخورم
اما فقط باعث غصه و خجالت زدگی پدر و مادرم میشدم
روزها از پس هم میگذشتن بچه ها از کربلا برگشتن
چندروز بعداز برگشتن بچه ها
منشی فرمانده سپاه بهم زنگ زد و گفت فردا ساعت ۱۰صبح بیاید سپاه جلسه داریم
وارد سپاه شدیم باز این گوشی داغون هاوی منو گرفتن خخخخ
خوبه أپل 🍎 نیست
والا بخدا
فرمانده ناحیمون از راهیان نور گفتن
من مسئول خواهران بودم
عظیمی مسئول برادران بودن
خدایا عجب بدبختیم
من خیلی از این بشر خوشم میاد همه جا مارو باهم میندازن
جلسه که تموم شد رفتم پیش سرهنگ رفیعی
سرهنگ رفیعی از دوستان پدر آقای عظیمی بود
-سرهنگ رفیعی
چرا آخه همیشه ما دوتا رو باهم مسئول میکنید
سرهنگ رفیعی:چون هردوتون
غده
یک دنده
لجبازید
-خیلی ممنون 😕
قانعم کرد😑
۱۰اسفند راهی جنوب شدیم
کلا ۶نفربودیم ۳خانم ۳تا آقا
به همه دوستام گفته بودم که اومدن جنوب حتما بهم خبر بدن
سهمیه استان ما ۵۵تا مدرسه و پادگان شهید مسعودیان بود
زمان اعزام ما دقیقا برابر شد با هفتیم روز شهادت شهید حجت اسدی
اولین طلبه شهیدمدافع حرم استان قزوین
۱۱اسفند ساعت ۷صبح رسیدیم خرمشهر
تا ساعت ۹مثلا استراحت کردیم
بعد ۹تا ۱۲شب به تمام مدارسی که سهمیه استان ما بود سرزدیم
و محیط و امنیت و....
فردا هم قراره بریم یه سر به مناطق سر بزنیم
نام نویسنده :بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_چهل_پنجم #ازدواج_صوری به فائزه سادات زنگ زدم گفتم به خاطر اینکه دستمون خ
بسم رب الصابرین
#قسمت_چهل_ششم
#ازدواج_صوری
از خستگی درحالت غش بودم
صبح بعداز اذان صبح با تویتا راهی مناطق جنگی شدیم
منو آقای عظیمی هم پای هم تو شلمچهـ راه میرفتیم
تو حسینه شلمچه گفتم
برادر عظیمی
هماهنگ کنید حتما قبل از بیستم همه ی واحدهای فرهنگ تا قبل از اولین کاروان حتما اینجا اسکان بشن
برادرعظیمی:چشم
وووویییییی حرف گوش کن شده این عظیمی
بعد از شلمچه رفتیم طلائیه
عظیمی:خواهر احمدی فردا تمامی خادمین میان
فقط منو شما بیسیم داریم
-حواسم هست
بعد هوزیه
-برادرعظیمی چفیه ها کی میان ؟
عظیمی:تا آخرشب میان
۳روز مونده به اولین کاروان هم نون ها میان
گوشیم زنگ خورد
اسم زینب جوجه رو گوشی نمایان شد
-ببخشید
از برادر عظیمی فاصله گرفتم
جوجه :سلام سلام پری
سلام
-علیک سلام
چه خبرته بچه
جوجه :وای پریا
دارم میام خادمی
-وای واقعا راست میگی؟
جوجه:بخدا با اولین کاروان میام جنوب
و حدود ۱۵روز خادم
-عزیزدلم
خوشحالم که میای عزیزم
نام نویسنده :بانو....ش
آیدی نویسنده :
@Sarifi1372
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرام است
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_چهل_ششم #ازدواج_صوری از خستگی درحالت غش بودم صبح بعداز اذان صبح با تویت
بسم رب الصابرین
#قسمت_چهل_هفتم
#ازدواج_صوری
بچه ها خادم اومدن از سمت سپاه برای من اسم سمیه انتخاب کردن برای آقای عظیمی یاسر انتخاب شد
وجدانا یکی بیاد به من بگه این اسمارو برای چی برای ما گذاشتن
خدایی خنده دارها
وای امان از لحظه ای که این زینب جوجه اومد شلمچه و من برای سرکشی رفتم اونجا
خاک عالم بر سرم
بچم نتونست هیجانش رو کنترل کنه و یهو وسط خادمین خودشو پرت کرد بغلم
خیلی ممنونم
روزهااز پس هم میگذشت
و زینب دوستم که اهل کرمان بود با نامزدش اومدن راهیان نور
شوهرش مدافع حرم بود و این موضوع از دوستامون فقط من و پریسا میدونستیم
به بقیه گفته بود که شوهرش یه پاسدار عادیه
اما شوهرش جزو سپاه قدس بود
اومدن دوستام خیلی خوشحالم میکرد
تمام مناطق پابرهنه میگشتم و فقط از شهدا کربلا میخواستم
❤️کم کم به قسمتهای اصلی و عاشقانه داستان نزدیک میشویم ❤️
نام نویسنده:بانو....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده مجازه 🚫
💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚
بامــــاهمـــراه باشــید🌹