eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 چگونگی تشرف دختر آیت الله اراکی خدمت امام زمان 🎤 حجت الاسلام عالی
🛑ظهور، تَـنـهـا راهِ نجات بشریت است! ‌
‏امروز اگر بزرگ شدیم به برکت کسانیست که در این آشوب روزگار سپر جوانیمان شدند و رنجهایمان را به دوش کشیدند کسانیکه امروز صورتشان پر از چین و چروک شده... قدر گنج های زندگیمان را بیشتر بدانیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است... آنان که میفهمند عذاب میکشند و آنان که نمیفهمند عذاب میدهند..! مهم نیست که چه مدرکی دارید مهم این است که چه درکی دارید، مغز کوچک و دهان بزرگ میل ترکیبی بالایی دارند، کلماتی که از دهان شما بیرون می آید ویترین فروشگاه شعور شماست...! پس وای بر جـماعتـی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن و زیاد گفتن مثل نداشتن و زیاد خرج کردن است.! پس نگذارید زبان شما از افکارتان جلو بزند...! 💕💖💕💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠عصبانیت رسانه‌های معاند از فراگیرشدن سلام فرمانده 🔹با فراگیر شدن سرود سلام فرمانده در بین نوجوان‌های ایرانی، رسانه‌های معاند و شبکه‌های لندن‌نشین فارسی زبان از این اتفاق خشمگین شدند و سعی در تخریب این فضا دارند.
36.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 توصیف نوری که تجربه کنندگان مختلف در آن دنیا مشاهده کرده اند. این نور در اظهارات کلیه ی تجربه کنندگان، بسیار عاشقانه ، دوست داشتنی و لطیف توصیف شده است.
🇮🇷بعد از تغییرات اقتصادی دولت و شروع جراحی اقتصادی ، بازارِ طعنه و کنایه به بچه های انقلابی حسابی گرم شده است      هر کسی تا بهشون می رسه شروع می کنند به کنایه که اینم از رئیس جمهوری انقلابیتون ، اینم نتیجه رای دادن و شرکت در انتخابات ، باز برید راهپیمایی ، باز مرگ بر امریکا بگید و... چطور روتون میشه با این وضع مملکت و گرونی‌ ها بگید انقلابی هستیم!!!.     ✍🏻 قبل از دادن جواب به اون دست از عزیزان معترض، چند کلمه خطاب به دوستان انقلابی : بزرگواران این روزا بچه انقلابی ها به چند دسته تقسیم شده اند : 1️⃣ دسته اول اونایی که سفت و سخت پای آرمان ها و عقایدشون وایسادن و کف خیابون دارند برا مردم روشنگری میکنند ، این دسته خیلی مظلومند چون علی رغم تلاش شبانه روزیشان برای مردم و انقلاب مورد هدف بیرحمانه ترین توهین و ناسزا ها قرار میگیرند ، اول از همه بهشون خسته نباشید میگم و براشون آرزوی موفقیت میکنم و نَوید این رو میدم که اندکی دگر مقاومت کنید طلوع فجر نزدیک است 2️⃣دسته دوم اونایی که سکوت پیشه کردن و فکر میکنند که سکوت کردن و توی بحث ها شرکت نکردن بهترین کارِ ولی باید گفت: نه بزرگوار ، نه تاج سر این راهش نیست!! حالا که دشمن در شیپور جنگ نواخته است وقت عمل است ، اکنون زمانیست که مرد از نامرد مشخص می شود ، امروز که جمهوری اسلامی‌ برای رسیدن به قله تنها یک قدم فاصله دارد نباید شانه خالی کرد ، بقول معروف (در کرب و بلا, بی طرفان, بی شرفانند ***تاریخ همان است ,حسینی و یزیدی) پس حواستان باشد کجا ایستاده‌اید ، پشیمانی سودی ندارد ، توابین توبه کردن ، شهید شدن ولی ، کربلایی نشدن!!.     3️⃣ و اما دسته سوم اونایی هستند که نسبت به آینده دولت و انقلاب ناامید شده‌اند و همراه با عده‌ای که یا از روی ندانستن ، افتادن در دام دشمن و یا از روی عمد و با داشتن افکار شوم شروع به تخریب و توهین به جریان انقلابی و دولت کرده‌اند ، باید به ایشان گفت اگر قرار بود فقط با افزایش مرغ و روغن دست از آرمان ها و عقایدمان بکشیم چه فرقی با لشکریان یزید و عمر سعد که لعن و نفرینشان میکنیم داریم!؟!؟ عمر سعد هم بخاطر گندمِ مُلک ری در مقابل امام حسین ایستاد ، شاید اگر ما هم آن زمان بودیم در کنار لشکر یزید خیمه میزیدم هر چه باشد آب واجب تر است تا روغن!! به قول مقام معظم رهبری ( این انقلاب تا آخر هست و به مهدویت وصل خواهد شد و هر کس پیاده شود باخته است).     ✅ و اخرین صحبتم رو هم با اون دسته از عزیزانی میکنم که می گویند چطور روتون میشه با این اوضاع گرونی بگید انقلابی هستیم!؟ باید به اینها گفت ما اگر میخواستیم با دیدن چند تکه کاغذ سر نیزه (گرونی ها) دست از علی بکشیم که انقلابی نبودیم میشدیم خوارج ، ما اگر میخواستیم با دو روز کم شدن مرغ و روغن دست از انقلاب ورهبری بکشیم می شدیم یزیدی نه امام حسینی!!!.      ما بسیجی ها ، ما انقلابی ها از مکتب امام حسین (ع) و مکتب حاج قاسم  یاد گرفتیم ممکنه روزی آب هم گیر نیاید ولی تا آخر بمونیم. 💕❤️💕❤️
*🔆یک نفر خدمت آیت الله بهجت عرض می‌کند :* *” میخواهیم که گناه نکنیم، اما نمی‌شود ”* *ایشان در پاسخ میفرمایند :* *” روغن چراغ کم است ”* *- روغن چراغ یعنی چه ؟!* *یعنی معرفت ما به خدا کم است .* *چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم ؟!* *باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم .* *چگونه فکر کنیم ؟!* *خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم .* *بعد آن چه می شود ؟!* *کم کم بساطِ گناه جمع می‌شود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه، گشایش‌هایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را می‌بیند .* *فکر کنیم!* 💕💜💕💜
💞 معراج پیامبر 💕 🟢آسمان اول _ قسمت سوم 💐 در کتب معتبر و به سند صحیح از ابن عباس روایت شده که گوید :رسول خدا ص فرمود : وقتی مرا به معراج بردند بویی پاکیزه از پیش رویم گذشت . به جبرئیل گفتم :این بوی خوش از کجاست ؟ گفت :بوی آرایشگر خانواده ی فرعون بود ، چرا که او روزی مشغول شانه زدن به گیسوان دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و گفت : بسم الله. دختر فرعون گفت :مقصودت نام پدر من است ؟ گفت :خیر ،مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت می‌باشد . پرسید :مگر تو غیر از پدر من پروردگار دیگری داری ؟ گفت :آری. پرسید :به پدرم بگویم ؟ گفت :بگو. دختر فرعون نزد پدرش رفته و جریان را برای او نقل کرد. فرعون آرایشگر و دخترش را احضار کردو پرسید :آیا غیر از من پروردگار دیگری داری ؟ گفت :آری پروردگار من و تو خدایی است که در آسمان ها است . فرعون دستور داد مجسمه گاوی که از مس بود گداخته کردند و آن زن بیچاره و بچه هایش را در آن افکندند، همین که خواستند زن را در آن مس گداخته بیندازند ، گفت :من در خواستی از تو دارم . پرسید :چیست ؟ گفت :حاجتم این است که وقتی مرا و فرزندانم را سوزاندی استخوان های مارا جمع آوری نموده و دفن کنی . فرعون قبول کرد و گفت :این کار را میکنم زیرا ، تو به گردن ما حق داری. آنگاه به نوبت آنان را در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند که طفل شیر خوارش را بسوزانند ، مادرش فریادی کشید ، طفل گفت :ای مادر ! پیش بیا و عقب نرو که تو بر حقی ، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسی سوختند . ابن عباس اضافه کرده است که چهار نفر در کودکی به زبان آمده اند ، یکی همین کودک است . 💞منبع 💕 مسند احمد ۳۰۹:۱ الدرالمنثور ۱۵۰:۴ تاریخ مدینه دمشق ۴۱۸:۱۶ کنزل العمال،حدیث۴۰۴۷۳ ترجمه ی تفسیر المیزان ۴۸:۱۳ 💞آسمان اول و پوشاندن گناهان💕 💐در حدیث است که چون آسمان اول به منزله ی آئینه ای است برای زمین وفرشتگان افعال بندگان خدا را در زمین می‌بینند چون به عیوب و معاصی آن ها بنگرند شرم مینمایند، لذا خطاب می‌شود :ای فرشتگان من !معایب بندگان من را بپوشانید . پیامبر ص فرمودند :برای هر مومن هفتاد و دو پرده می‌باشد که عیوب مومن با آن پوشیده میشود ، پس هرگاه از خطا و لغزش خود توبه کند حجاب پوشش گناه بر طرف میشود و اگر کسی اسرار بر معصیت کند آن پرده ها کنار می‌رود. آسمان اول به منزله ی آئینه ای است برای زمین که تمام حرکات و اعمال و رفتار بشر را ضبط و در روز قیامت نمایان می‌سازد. 💞منبع 💕 💐 به نقل از معراج محمد ص ۱۸۱ 💐 برگرفته از کتاب معراج پیامبر ص أللَّھُمَّ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌ألْفَرَج‌بحِّق‌الزینب؏ 💕💖💕💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشت رو معکبی کنین ۲عدد سینه و۲عددمغز ران دوتا پیاز رو خلالی کنین وروی گوشت بریزین زعفران غلیظ ۱قاشق غ ماست چکیده پرچرب ۱لیوان نمک ۲قاشق چ فلفل پاپریکا۲قاشق چ فلفل تند۱قاشق چ پودرگل محمدی یه غنچه تخم گشنیز۱قاشق چ بادستتون بشکنین وبعد اضافه کنین لیموترش تازه ۲عدد روغن زیتون یا مایع یه فنجان (من حذف کردم)
برنج يك و نيم پيمانه عدس يك و نيم پيمانه،پياز ٤عدد،ارد ٣قاشق غذاخوري،روغن براي سرخ كردن پياز نصف پیمانه زيره٢ق چ،تخم گشنيز ١ق چ،شكر ١ق،نمك،زردچوبه دارچين ،فلفل سياه .ابتدا زیره و تخم گشنیز را داخل قابلمه ریخته حدود یک دقیقه تفت میدیم و برنج خیس خورده و شسته شده و سپس ادویه ها و عدس پخته شده بهمراه آبش اضافه میکنیم اگر اب عدس کم بود به اندازه ای که یک بند انگشت آب روی برنج را بگیرد اب اضافه میکنیم نمک را اندازه میکنیم اجازه میدیم آب برنج تمام شود سپس دم میکنیم. بمدت ۴۵ دقیقه اجازه میدیم برنج با حرارت ملایم دم بکشه . پیاز را خلالی خورد کرده آرد را بهش اضافه میکنیم با هم مخلوطش میکنیم درون روغن داغ سرخ میکنیم و نیمی از پیاز را موقعی که برنج دم کشید بهش اضافه میکنیم و نیمی دیگر را موقع سرو روی پلو میریزیم و نوش جان . 🏡
چهار اسموتی مناسب روزهای گرم اسموتی کاکائویی: ۱ عدد موز ۱ لیوان شیر چند تکه یخ ۱ ق غ بستنی کاکائویی ۱ ق م عسل همه مواد را با هم مخلوط کنید🍸 اسموتی میوه های جنگلی: نصف لیوان شیر ۴ ق غ ماست ۱ ق م عسل ۲ ق غ جو پرک ۶ عدد توت فرنگی ۶ عدد گیلاس ۴ عدد تمشک قرمز و سیاه همه با هم مخلوط شوند ‌🍒 اسموتی اسفناج و کیوی: ۱ لیوان شیر چند تکه یخ ۱ عدد کیوی چند برگ اسفناج ۱ ق م عسل همه با هم مخلوط شوند 🥝 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
زرشکای پاک شده رو میشوریم. (برای سس، دیگه لازم نیس دون کنیم. فقط خوشه ها رو از شاخه اصلی جدا میکنیم) مقداری آب روش میریزیم؛ البته نه خیلی زیاد. میذاریم روی حرارت ملایم حدود ده دقیقه بجوشه. بعد توی صافی صاف میکنیم و تفاله هاش رو جدا میکنیم. و دوباره آب زرشک رو روی حرارت ملایم میذاریم تا بجوشه کمی غلیظ بشه مثل رب انار. میتونید از کمی فلفل و نمک هم استفاده کنید. از این سس خوشرنگ و خوشمزه میتونین برای تهیه مرغ شکم پر، ماهی شکم پر، روی بعضی دسرها مثل فالوده و بستنی و ... استفاده کنین. 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_چهارم_رمان_نسل سوخته: انتظار توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صد
: حبیب الله گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم ... اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ... آخرین روز رمضان هم تمام شد ... و صبر اندک من به آخر رسیده بود ... شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت ... گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود ... اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد ... 20 دقیقه بعد ... و من همچنان غرق فکر ... شک ... و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ... - مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد ... با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز ... حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده ... با کلمات خود قرآن ... - خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو ... پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ... شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم ... و شیرینی تعارف می کردم که ... چشمم گره خورد به عکسش ... نگاهش خیلی زنده بود ... کنار عکس نوشته بودن ... - من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ... هر کس که مرا یافت می شناسد ... هر کس که مرا شناخت ... دوستم می دارد.. هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود ... هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ... . .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_پنجم_نسل_سوخته: حبیب الله گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها .
_سوخته: نماز شکر ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ... چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی و فارسیش رو ... دونه های درشت اشک ... از چشمم سرازیر شده بود ... - چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران ... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ... جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... حالم که بهتر شد از جا بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ... - ممنونم که واسطه جواب خدا شدی ... اشک هام رو پاک کردم ... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد ... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... دو رکعت نماز شکر خوندم ... وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت زد توی سرم ... - کدوم گوری بودی الاغ؟ ... اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما فقط لبخند زدم ... - ببخشید نگران شدید ... این بار زد توی گوشم ... - گمشو بشین توی ماشین ... عوض گریه و عذرخواهی می خنده ... مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ... - حمید روز عیده ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ... و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ... کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ... گوشم سرخ شده بود و می سوخت ... اما دلم شاد بود ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ... - تو امتحان خدایی ... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند میزنم ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_ششم_رمان_نسل _سوخته: نماز شکر ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ... چند بار خوندمش
: والسابقون قرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ... دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ... قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل حدیث های کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد... - سیره اهل بیت یکی از بهترین چیزهاست ... برای اینکه با اخلاق و منش اسلامی آشنا بشیم ... برید داستان های کوتاه زندگی اهل بیت رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ... تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه اومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ... قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ... هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ... - من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم ... پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید ... هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ... خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ... کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن ... و پدرم همچنان سرم غر می زد ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ... با خودم مسابقه گذاشته بودم ... امام صادق (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ... چهل حدیث امام خمینی رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ... اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ... حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_هفتم_نسل_سوخته: والسابقون قرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و
: پسر پدرم هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ... چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ... با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ... وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ... - اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ... منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم ... تا اینکه اون روز ... از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم ... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ... - تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ... پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 -کوتاه 🌐موضوع : چرا امام صادق(ع) احتکار کنندگان رو لعنت فرمود؟ 🎙حجه الاسلام محمد رضا _______ 🔷🚩 هر روز یک سخنرانی کوتاه 🚩🔷