👈👈👈راز دونات های تپل بازاری👉👉👉
وای باورم نمیشه کسی بگه من دونات دوست ندارم،درسته پرکاری و یکم هم مضره اما واقعا خوشمزه است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
مواد مورد نیاز برای حدود ۱۰ تا دونات بزرگ:
✅️سه چهارم لیوان شیر ولرم گرمای شیر باید در حدی باشه که دست رو نسوزونه.
✅️چهار ق غ شکر یک قاشق رو با خمیر مایه و شیر مخلوط کنید.
✅️ یک ق غ پودر خمیر مایه
✅️چهار پیمانه آرد قنادی الک شده
✅️پنجاه گرم کره ذوب شده
✅️یک سوم لیوان آب ولرم
✅️دوتا تخم مرغ
✅️نصف ق چ نمک
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
شیر،خمیر مایه و یک ق غ شکر رو با هم مخلوط کرده در ظرف رو ببندید ده دقیقه کنار بزارید تا روش کاملا حباب بزنه،اگه در این مرحله درست حباب نزنه مشخصه که پودر خمیر مایه کهنه است و در نهایت پیراشکی ها پف نمیکنه پس به این نکته دقت کنید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
به تخم مرغ نمک و شکر رو اضافه کرده و کمی هم بزنید بعد کره،آب و سه پیمانه آرد رو اضافه کنید کمی با همزن مخلوط کنید سپس خمیر مایه فعال شده رو بهش اضافه کنید دوباره با همزن مخلوط کنید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
از این مرحله به بعد دستتون رو کاملا چرب کنید و یک پیمانه دیگه آرد قنادی اضافه کنید و ده دقیقه ورز بدید یا صد بار به کف ظرف بکوبید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
به هیچ وجه بیشتر از ۴ پیمانه آرد استفاده نکنید اگه خمیر شل بود کافیه دستتون رو چرب کنید و خمیر رو ورز بدید .
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
کف ظرف رو چرب کنید و خمیر رو داخل ظرف بزارید روش سلفون بکشید و در جای تاریک و گرم یک ساعت و نیم تا دوساعت استراحت بدید تا حجم خمیر دو برابر شه.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
بعد از دوساعت خمیر رو دوباره ورز بدید تا پف اضافه اش بخوابه و به ضخامت ۲ سانت پهن کنید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
با هر کاتر گردی که تو خونه دارید دونات ها رو قالب بزنید اگه کاتر نداشتید یه بطری نوشابه رو برش بزنید و طبق کلیپ دونات ها رو قالب بزنید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
کاغذ روغنی ها رو به اندازه ی دونات ها برش زده روش کمی آرد بپاشید و دونات ها رو روی کاغذ روغنی بزارید تا زمان جابجایی راحت باشید و ظاهر دونات ها خراب نشه.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
روغن رو روی شعله بزارید تا کاملا داغ شه بعد شعله رو متوسط کرده و دونات ها رو داخل روغن سرخ کنید.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
در حین سرخ شدن روی دونات ها روغن بریزید که هر دو طرف سرخ شه
از دوست عزیز
#آشپزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳 #کوبیده.مرغ محشره😍 ✧1✧ 🥄
بااین کوبیده ی مرغ انگشتاتم میخوری😁😋😋
خییلی خوشمزه شد حتما یبار امتحانش کن، چیزای بدی یادت نمیدم😎🤌
کلی آموزش خوشمزه ی دیگه هم هست🤤👇👇👇
----------------------------------------
مواد لازم :
مرغ :500 گرم
فلفل دلمه: کلا یک عدد
پیاز: یک عدد
سیر :دو حبه
پودر سوخاری : دو ق غ
نمک، فلفل، زرد چوبه،پودر پاپریکا از هر کدوم یک ق چ
جعفری خشک یا تازه :یک ق غ
آبلیمو :یک ق غ
زعفران غلیظ :دو ق غ
-----------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فینگرفود_ماکارونی
اینم یه فینگرفود ماکارانی برای مهمونیا😍
مواد روی ماکارانی بستگی به خودتون داره
حتما ماکارانیارو ۴ قسمت کنید
داخل قالبتون اگه نچسب نیست حتما کاغذ روغنی بزارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دسر_طالبی😍😋
پودر ژلهی طالبی: ۱ بسته
میوهی طالبی: ۱ عدد بزرگ
آب جوش: دو لیوان
میوه طالبی رو با ابزار گردبر به شکل دایره برش بزنید و به مدت نیم ساعت داخل فریزر قرار دهید تا کمی سفت شود. در این فاصله ۱ بسته پودر ژلهی طالبی را در ۴۰۰ میلیلیتر آب جوش حل کنید. طالبی ها را داخل قالب بریزید و مایع ژله را بعد از اینکه کاملا خنک شد به آرامی بر روی میوه بریزید و به مدت ۵ ساعت داخل یخچال قرار دهید تا ببندد.
بعد از اینکه ژله کاملا بست دسر را از قالب خارج و سرو کنید. نوش جان 😋
⭐️اگر دسر خود را به صورت لیوانی درست کنید، به دلیل مقدار کم، میتونید مدت زمان کمتری داخل یخچال قرار بدید تا ببنده.
🍃🌸🍃
آینده را نمی دانم
ولی برای حال این روز هایم تلاش می کنم
نگران آینده نیستم
ولی با تمام مشکلات این روز هایم خواهم جنگید
موفقیت آینده ام،
در حال این روزهایم خلاصه می شود
اگر آینده ای درخشان،موفق و خوب می خواهم
باید توان عبور از دل مشکلات را داشته باشم
موفقیت و رسیدن آسان بدست نمی آید
#پیمان_چینی_ساز
💕💚💕💚
❖
خیلی خیلی زیباست 🌺🍃
از دیوید راکفلر میلیاردر پرسیدند
چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟
گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟
گفت من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره یک منزل نقلی را داشته باشم.
چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست بکار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده.
کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری.
در کوره لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم.
اما حقوق اش اندک بود.
به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.
پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد.
گفتم خدایا میدانم خانه نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن.
اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست،و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم.
هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.
رابطه من و خدا هنوز به همین صورت پیش میرود و او هنوز به من اعتماد کافی دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم.
همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد و من با پای خویش جلو میروم.
خدایا متشکرم که بجای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم.
💕🖤💕🖤
🔘 داستان کوتاه
روزی حضرت موسی (ع) روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بارالها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم
ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند.
حضرت موسی گفت: این بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم.
ندا آمد:آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است.
هنگام شب موسی(ع) به در ورودی شهر رفت و دید آخرین نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا چگونه ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟!
ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمانها.
فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است.
فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدرکه دیگر طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 10 🔔 البته علاوه بر اینکه ما نباید از رنج بترسیم باید "سراغِ برخی رنج ها" هم ب
#عبور_از_لذتهای_پست 11
💎 " رنج گذراست ... "🔷
↪️ در جلسات قبل عرض کردیم،
مخالفت با دوست داشتنی ها باید طبق برنامه خداوند متعال
و کاملاً حساب شده باشه ؛
♨️چون هوای نفسِ فریبکار ، ممکنه حتی دینداری رو هم به نفع خودش مصادره کنه....
🔺➖🌀🔻
💢 امّا عامل مهمی که باعث میشه انسان مبارزه با هوای نفس نکنه
"" فرار از رنج "" هست ؛
⚠️کسی که پذیرشِ برخی رنج ها رو نپذیرفته باشه
نمیتونه مبارزه با نفس کنه.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جشن در آرژانتین در پی مرگ ملکه انگلیس
🔹سانتیاگو کونئو مجری کانال ۲۲ آرژانتین در حین پخش برنامه، مرگ ملکه انگلیس را جشن گرفت و گفت: ملکه عوضی بالاخره مرد. پیرزن بالاخره به جهنم رفت
🔹لازم به ذکر است که انگلیس و آرژانتین بر سر جزایر فالکلند اختلاف ارضی تاریخی دارند
🔹تاریخچه جنگ فالکلند: جنگ فالکلند جنگی اعلاننشده بود که در سال ۱۹۸۲ در زمان نخستوزیری مارگارت تاچر در بریتانیا بین این کشور و آرژانتین برسر مالکیت سرزمینهای فرادریایی بریتانیا در جنوب اقیانوس اطلس شامل جزایر فالکلند و جزایر جورجیای جنوبی و ساندویچ جنوبی درگرفت.
🔹جزایر فالکلند ۴۰۰ کیلومتر با سواحل آرژانتین فاصله دارند و انگلیس از سال ۱۸۳۳ بر این جزایر حاکمیت دارد.
🔹این نبرد ۷۴ روز ادامه داشت و به مرگ ۲۵۵ بریتانیایی و ۶۴۹ آرژانتینی و ۳ نفر از ساکنان فالکلند انجامید.
🔹این جنگ در ۲ آوریل ۱۹۸۲ با حمله و اشغال جزایر فالکلند توسط آرژانتین آغاز شد.
🔹در روز ۵ آوریل نیروهای دریایی و هوایی بریتانیا به منطقه فرستاده شدند. جنگ پس از حدود ۱۰ هفته در ۱۴ ژوئن با تسلیم شدن نیروهای آرژانتین پایان یافت
مستند صوتی شنود.mp3
17.06M
🔉#مستند_صوتی_شنود
🔰 نیروی امنیتی که #زندگی_پس_از_زندگی را درک کرد
📣 جلسه یازدهم
🔷 جاسوس بودن يکی از شخصیتهای نظام
#شنود
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ
وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این #صوت را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
#تلنگـــــــر
✍مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ...
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
✨﷽✨
🔰غلط ننویسیم و غلط تلفظ نکنیم
✍️تلفظ درستِ کلمات و معنی صحیح آنها را یاد بگیریم:
غلط: شلیته
درست: سَلیطه (زن زبان دراز و بد زبان)
غلط: خواب زَن چپه
درست: خواب ظن چپه
ظن: شک و گمان (منظور از خواب ظن به این معنی است که با شک و گمان به چیزی خوابیده باشی و خواب دیده باشی، نه خواب زن!)
غلط: گرگ باران دیده
درست: گرگ بالان دیده
بالان: تلهای که برای گرفتن و یا کشتن جانوران از آن استفاده میشود (گرگی که از تلههای مرگبار زیادی، جان سالم به در برده باشد)
غلط: بَعضِ شما نباشه
درست: به از شما نباشه
به: بهتر، برتر
غلط: پیار سال
درست: پیرار سال
پیرار: دو سال قبل!
غلط: تخمه ژاپنی
درست: تخمه جابانی
جابان: منطقهای در دماوند هست که در گذشته این محصول را تولید میکرد! به همین دلیل در زمانهای قدیم، این محصول به عنوان "تخمه جابانی" شناخته میشد که با گذشت زمان، کمکم تلفظ آن از تخمه جابانی به تخمه ژاپنی تغییر یافت
غلط: پهباد
درست: پهپاد
مخفف پرنده هدایتپذیر از دور
غلط: تیلیت (آبگوشت و آبدوغ)
درست: تِرید
غلط: ضربالعجل
درست: ضربالاجل
غلط: طاق زدن
درست: تاخت زدن
تاخت: معاوضه کردن
غلط: پارس کردن سگ
درست: پاس کردن سگ
پاس: نگهبانی، پاسبانی (سعی کنید هرگز، هیچ کجا و در هیچ زمانی نگویید: این سگ پارس میکند، چرا که ریشه و اصالت ایرانی، کلمه "پارس" میباشد و از قدیم ایرانی به اسم "پارسی" شناخته میشد. سگ پاس میکند، یعنی مشغول پاس و نگهبانی است. لذا هر وقت بگوییم "سگ پاس میکند" یعنی دارد با صدایش، پاسبانی میکند و نگهبانی میدهد)
غلط: ارج و قرب
درست: اجر و قرب
غلط: فلاکس چای
درست: فلاسک چای
غلط: جد و آباد
درست: جد و آباء
آباء: پدران
غلط: ظرص قاطع
درست: ضرس قاطع
ضرس: دندان. ضرس قاطع تشبیهی از فردی است که با فشردن دندانهایش روی هم، هنگام صحبت، اطمینان از درستی کلامش را به مخاطب القا میکند.
غلط: راجبِ
درست: راجع به
غلط: پیشِ قاضی و مَلَقبازی
درست: پیشِ غازی و معلقبازی
غازی: بندباز، آکروباتباز (پیش آدم آکروباتباز، معلقبازی نکن)
✅ فارسی را پاس بداریم
💕❤️💕❤️
حدیث
❤️امام کاظم علیه السلام
🌷لايَنبَغى لِلرَّجُلِ أَن يَدَعَ الطّيبَ فى كُلِّ يَومٍ فَإن
لَم يَقدِر عَلَيهِ فَيَومٌ و َيَومٌ لا،
فَإِن لَم يَقدِر فَفى كُلِّ جُمُعَةٍ وَ لا يَدَع🌷
🌷شايسته است كه مرد هر روز از عطر استفاده كند،
اگر هر روز نتوانست، يك روز در ميان عطر زند
و چنانچه اين هم مقدورش نبود
جمعه ها را ترك نكند.🌷
📕كافى(ط-الاسلامیه) ج6، ص510، ح4
🌸🍃
هوای هم را داشته باشید و نگران هم باشید.
گاهی برای دلخوشیهای همدیگر کاری کنید، بیهوا برای هم هدیه بگیرید، وسط مکالمه، کاملا دور از انتظار، از خوبیهای هم تعریف کنید. و احساساتتان را... احساساتتان را خالصانه ابراز کنید و فراموش نکنید:
وقتی صحبت از سیاست و اقتصاد و مسائل بیربط است، شنیدنِ اینکه:
عزیزم، چه چشمهای قشنگی داری!
چقدر قشنگ حرف میزنی و
چقدر قشنگ میخندی و
این لباس چقدر به تو میآید؛
بینهایت دلنشینتر از زمانیست که از شما در مورد آنها نظرخواهی کردهباشند...
برای هم وقت بگذارید، برای حرفهای تلنبار شده و مشکلات حل نشده.
گاهی بیهوا از هم بپرسید:
چیزی هست بخواهی من بشنوم؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
پروانه های وصال
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_پنجم امروزم را نوشتم: آمده ا
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_ششم
بلاخره بعد از یک عالمه وقت سوار اتوبوس شدیم.سریع با نرگس و زینب سه تا صندلی کنار هم پیدا کردیم و نشستیم.وای خدا.بالاخره تموم شد.بالاخره داریم راه میوفتیم.خدایا شکرت.هوا خیلی گرم بود و بلافاصله بعد از راه افتادن اتوبوس کولر ها هم روشن شد.من و نرگس و زینب هم شروع کردیم به حرف زدن از این ور و اون ور.
-وای رضوان یک مشکلی دارم من نرگس گفت نمی تونه تو می تونی کمک کنی.
—آره عزیزم.اگر از پسش بر بیام چرا که نه.
-ببین موضوع یه ذره پیچیده شده.یکی از دختر عمو های مامان من که گفتم توی دانشگاهه!
—خب خب آره یادمه که گفتی دین و مذهب آن چنانی هم ندارن.
-آره دیگه.چند روز پیش با هم بحثمون شد.سر همین حجاب و ....خلاصه بهش گفتم با بیاد تا بفهمه این حرف ها یعنی چی
—وا یعنی الان اومده؟
-آره.ردیف اول نشسته چادرش هم افتاده روی دوشش.اولش می خواست بدون چادر بیاد ولی دید خیلی تو چشم میشه.ببین می تونی راضیش کنی یک ذره؟
—یعنی چی کار کنم؟
-یعنی از این چاهی که افتاده توش نجاتش بدی.
—باشه ببینم چی میشه.
و پاشدم و به طرف جلوی اتوبوس راه افتادم تا بشینم کنار صندلی خالی کنارش.هدفون گذاشته بود توی گوشش و داشت آهنگ گوش میداد.صدای آهنگ با اینکه از توی هدفون بود اما تا گوش من میرسید.با لبخند نشستم کنارش و گفتم:
-گوشت درد نگیره خواهر جون.
در حالی که پوزخندی به لب داشت گفت:
-نترس خودم صاحابشم.
—آخ ببخشید دخالت کردم.می تونیم با هم صحبت کنیم؟
-بفرما امرتون؟
هنوز حرفم رو شروع نکرده بودم که پرید وسط حرف و گفت:
-اگر می خواهی درباره غنا و ... این ها صحبت کنی از الان بدون که من راضی نمیشم.
منم همین موضوع رو نشونه گرفتم و ادامه حرفش گفتم:
-حالا حرف بزنیم چیزی نمیشه که.
—ببین خواهر محترم که نمی دونم اسمتون چیه...
-زینب هستم عزیزم.
—منم گلی هستم.خب داشتم می گفتم من کل قران رو زیر و رو کردم.هیچ آیه مستقیم درباره این نداره که آهنگ گوش ندید.
از همین جا فهمیدم که طرف حسابم اطلاعات زیادی داره برای همین عزمم رو جزم کردم تا بتونم راضیش کنم.
-ببین اگر تو قران رو خونده باشی حتما به این عبارت رسیدی که:اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر.
—خب اره شنیدم این چه ربطی داره؟
-ببین گلی جونم موضوع همین جاست.خدا گفته اطاعت کنید از خدا و رسولتون و ولی امرتون.حالا بیا بریم یک سری به حرف های رسول و امام هامون بزنیم.تا اینجا موافقی که خود قران این دستور رو به ما داده؟
—خب اره.موافقم.
-حالا که خدا گفته اطلاعت کنیم از حرف رسول و امام ها مون باید بگردیم حرف امام و رسولمون رو پیدا کنیم.حرف رسول و مولا چیه؟حدیث و روایت.حالا ما توی هرکدوم از روایت ها می بینیم که همه اون ها غنا و لهو و لعب رو حرام کرده.
و در آخر لبخندی تحویلش دادم.
-بهش فکر می کنم.الان خسته ام و خوابم میاد.
منم پاشدم و فعلا ازش خداحافظی کردم و رفتم طرف صندلی های خودمون.
-آخی.یک نفس راحت کشیدم.زینب این دختر عمو مامانتون چقدر وارده ها.
—گفتم که.
منم سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشم هامو بستم.همون موقع بود که صدای پسر های اتوبوس بلند شد:
کربلا کربلا ما داریم میاییم...
امروز را هم نوشتم:
تصویر قشنگیست که در صحنه محشر
ما دور حسینیم و بهشت است که مات است
🌸 پايان قسمت ششم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_ششم بلاخره بعد از یک عالمه و
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_هفتم
#بخش_اول
-رضوان.رضوان جان.پاشو دیگه چقدر می خوابی تو دختر.نمی دونستم انقدر خواب الویی .پاشو یه ذره بریم پایین یه آبی به دست و صورتت بزن حالت جا بیاد.الان اتوبوس حرکت می کنه ها.
باشه ای به نرگس گفتم و خمیازه کشیدم و پاشدم.هیچکس توی اتوبوس نبود.نگاه که به ساعت انداختم دیدم ساعت 9 شبه.ای وای چقدر خوابیدم من.از پله های اتوبوس که پایین اومدم یک راست رفتم و آب زدم به صورتم.خواب از سرم پریده بود و خستگی ام حسابی در رفته بود.تازه اونجا بود که فهمیدم زینب خانم و نرگس هم پا به پای من خوابیده اند.الحمدالله هر سه تا مون تا خود صبح بیداریم دیگه.وضو گرفتم و از وضو خونه اومدم بیرون.نسیم خنکی به صورت خیسم خورد و حسابی حالم رو خوب کرد.اومدم برم سمت نماز خونه که گلی رو دیدم.تکیه داده بود به درخت و با موبایلش ور میرفت.چادرش دوباره روی شونه اش بود و موهاش ریخته بود روی پیشونیش.بسم الله گفتم و رفتم برای برداشتن قدم دوم.با لبخند رفتم سمتش و :
-سلام گلی جونم.
برای اولین بار بهم لبخند زد و گفت:
—سلام بر رضوان خانم گل
تعجب کردم که انقدر باهام خوب شده.وقتی تعجب من و چشم های گرد شده ام رو دید خندید و گفت:
-ببین من پشیمون شدم چرا اونجوری باهات حرف زدم.آخه هر چادری که دیده بودم اصلا شبیه تو نبود.می دونی چی میگم همشون خشک و خشن.
می فهمیدم چی میگفت و از اینجا بود که اشتباه خودمون رو فهمیدم.ما می خواهیم بهشون کمک کنیم اما با بعضی از رفتار هامون گاهی اوقات هم خشن و مستبد اون ها رو نه تنها از خودمون می رونیم بلکه از خدا و دین و پیامبر هم می رونیم.بایدنرم باشیم.درست مثل خود پیامبر.نرم و مهربون.که اگر این جوری نبود نمی شد پیام آور خدا.
بهش گفتم:
-خوش حالم که باهام دوست شدی.
—اره منم خوش حالم ولی این دلیل نمیشه اعتقادت رو هم زود قبول کنم ولی واقعا درمورد غنا خوب گفتی.من قبول کردم.
-خوشحالم.خیلی زیاد.
در حالی که دستم رو بردم سمت شالش و موهاش گفتم:
-حیف این موهای قشنگ تو نیست که اینجوری میزاری نامحرم ببینه؟
—وا خب موهام خوشگله می خوام نشون همه بدم دیگه!
-ببین گلی خانوم.خدا بهت می گه برای خودت ارزش قائل شو.خودت رو محترم بشمار.نگاه کن به خلقت خدا.یک مثال برات می زنم مگه ندیدی مروارید توی صدفه؟مروارید خیلی ارزشمنده و چون ارزشمنده به وسیله صدف نگه داری میشه.حالا هم نمازمون داره دیر میشه.الان هم اتوبوس حرکت می کنه.بیا بریم نماز بخونیم باقی حرف ها باشه برای توی اتوبوس.راهی نمونده تا مرز.تا پس فردا توی بغل خود امام علی هستیم.
وضو بلد نبود رفتیم و ریز به ریز یادش دادم.وقتی رفتیم توی نماز خونه نگاهی به چادر های کثیف روی چوب لباسی انداخت.قبل از اینکه چیزی بگه گفتم:
-صبر کن الان میام....
🌸 پايان قسمت هفتم پخش اول #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim👈🏻👈🏻👈🏻
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_هفتم #بخش_اول -رضوان.رضوان جان.پ
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_هفتم
#بخش_دوم
سریع رفتم از توی کوله پشتی ام دوتا چادر گل گلی خیلی خوشگل که مامان بزرگ از مکه برام اورده بود رو در اوردم و رفتم توی نماز خونه.یکی از چادر ها رو که گل های ریز صورتی داشت گرفتم سمتش و گفتم:
-بیا خانوم خانوم ها.این چادر تمیز و نو است.برای خود خودت.عطر یاس میده.بیا بگیرش دیگه.
گلی همین طوری مات و مبهوت نگاهم میکردم.چادر رو توی دستش جا دادم و خودم هم چادرم رو عوض کردم.وقتی برگشتم و نگاهش کردم این دفعه من بودم که مات و مبهوت او شدم.چقدر چادر بهش میومد.صورتش شده بود یک گوله نور.نتونستم جلوی اشک هامو بگیرم و همون جا نشستم رو زمین و گریه کردم.دستش رو گذاشت رو شونه ام گفت:
رضوان.رضوان چی شدی؟مگه من چی کار کردم.بد شدم؟
—نه عزیزم چه بدی.خیلی خوشگل شدی.
مکثی کردم و ادامه دادم:
—حتی خوشگل تر از قبل.
هیچی نگفت و همین جوری نگاهم کرد.بلند شدم و قامت بستم.او هم کنار من.بلند بلند نمازم را خواندم.بعد از نماز دستش را گرفتم و فشار دادم:
-حاج خانوم تقبل الله.
خندید و گفت:
—اتوبوس رفت ها بدو بریم.
سریع آماده شدیم و از نمازخونه بیرون رفتیم.سریع تر راه رفتیم تا به اتوبوس برسیم.ناگهان چادرم پیچید توی پاهام و خوردم زمین.دست هام رو حائل زمین کردم تا با صورت نخورم.گلی جیغ کوتاهی کشید و دست هایم رو گرفت و بلندم کرد.از پله های اتوبوس بالا رفتیم و روی صندلی هامون نشستیم.تازه فهمیدم کف دستم خون اومده و دست گلی هم خونی شده.سریع از توی کوله پشتی اش دستمالی در اورد و گذاشت رو دست های زخمی ام.بهم گفت:
- میگم چادر دست و پاگیره می گی نه.
لبخندی زدم و گفتم:
-آره چادر دست و پام رو میگیره تا نرم سمت گناه.
—مگه حجاب فقط چادره؟
-تو قبول داری حضرت زهرا بهترین بانوی عالم هستند؟
—خب آره.
-چادر حجاب حضرت زهراست پس بهترین حجابه منم همیشه بهترین هارو دوست دارم.
—درسته.ولی سخته.گرمه و کلی چیز های دیگه.
-می دونی الماس چه جوری تشکیل میشه؟ببین الماس اول یک چیز سیاه و بی ارزش بوده.اما بر اساس یک سری فشار ها و گرما و ترکیب ها از اون چیز بی ارزش میشه الماس.ببین الماس از اول الماس نبوده یه چیز هایی رو تحمل کرده که شده الماس.
—هنوز کلی سوال دارم ازت رضوان.انگار تو یک آبی و من دارم از تو سیراب میشم.ولی الان خستم.خیلی خسته.بزار برای بعد.
دستمال رو از دستش می گیرم و پا میشم.لبخند میزنم میگم:
-بخواب عزیزم.شب بخیر.
—رضوان رضوان چادرت خاکی شده ها.
-عیب نداره بزار مثل چادر مادرم بشه.
—مگه چادر مادرت چه جوری بوده؟
-جوری نبوده.هولش دادن خورده زمین.چادرش خاکی شده.
امروز با بغض نوشتم:
حجاب همان چادری بود که پشت در خانه سوخت،ولی از سر فاطمه نیوفتاد...
🌸 پايان قسمت هفتم پخش دوم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim👈🏻👈🏻👈🏻
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔴 خاطرات مرحوم شیخ احمد کافی، منبری مشهور مشهدی از پیادهروی اربعین:
خداوند لطف کرده و شاید قریب 30سفر از نجف پیاده به کربلا آمده باشم. سالی پنج مرتبه میآمدیم، الان هم آقایان میآیند؛ علما، مراجع، طلبهها، فضلا و مدرسین.
آقا سیدالشهدا(ع) سالی پنج زیارت مخصوص دارند؛ اول رجب، نیمه رجب، نیمه شعبان، عرفه و اربعین. 10تا 10تا، 20تا 20تا با هم جمع میشوند و مقداری نان خشک کرده و کمی هم ماست و نعناع با هم مخلوط کرده به همراه یک کاسه و نمک با خودشان برمیدارند. قبا و عبایشان را هم تا کرده و داخل کولهپشتی قرار میدهند، نعلینهایشان را هم می گذارند درون کولهپشتی.
اندکی که از شب میگذرد، از مدرسهها و خانهها بیرون میآیند به حرم آقا امیرالمؤمنین(ع) میروند، سلامی به حضرت میدهند و میگویند: «علی(ع)! ما داریم میرویم کربلا، امری ندارید؟ داریم میرویم کنار قبر ابی عبداللهالحسین(ع)»
این گروه به کوفه میرسند و گاهی اوقات برخی از افراد از مسیر خشکی میآیند که حدوداً 13 فرسخ است، اما اگر از راه کوفه بیایند 17 فرسخ است و سه روز در راه هستند. البته بسیاری هم از کنار رو فرات می آمدیم. سه روز در راه بودیم و تقریباً روزی ششفرسخ پیاده میرفتیم. چه حال خوشی؛ افراد در مسیری که طی میکنند با هم بحث میکنند، حدیث میخوانند، مطالب دینی به هم میگویند، دور هم مینشینند، واقعاً انسی است، انس دینی و معنوی.
در راه وقتی در حال حرکت هستیم، عربها «مُضیف» (مهمانخانه) درست کردهاند، تشریفاتی نیست، چهار تکه حصیر را روی هم انداختهاند و یک تکه هم حصیر پهن کردهاند به عنوان مهمانخانهشان. بیچارهها در طول سال برنج میکارند، برنجهایشان را کنار میگذارند و به بچههای خود در آن هوای گرم نان و خرما میدهند. به جای هندوانه، آب فرات و به جای خورشت، خرما میدهند و اندکی که برنج دارند میگویند صبر کنید این زوار سیدالشهداء بیایند.
زائران اهلبیت(ع) که آمدند، ده ـ بیست نفر به پیشواز زائران آمده و ازآنها دعوت میکنند تا در این مضیفها بیایند. برنج را ریخته و به آنها میدهند. برق نبود، چراغ فانوس روشن کرده، ظرف دوغ و آب در دست میگیرند و از زائران پذیرایی میکنند. وقتی زائران غذا خوردند، هر چه که باقی ماند آنها را برمیدارند و به جمعیت اطرافشان میدهند و میگویند اینها را بخورید که از باقیماندههای زوار سیدالشهداء(ع) است.
این چه حُسن نیتی است! این چه اخلاصی است! این چه عقیدهای است! چه ایمانی است! صفای درونی است، این چه دلی است خوشان به حال آنها.
یک زمانی، تابستانها شب راه میروند و روز، زیر نخلها میخوابند، چرا که هوا گرم است و نمیتوان راه رفت. اول مغرب شد، نماز مغرب و عشاء را خواندیم، کمی نان و دوغ درست کردیم و خوردیم و به راه افتادیم، برای چه زمانی؟ برای زیارت اربعین، شلوغترین زیارتیها. 2 هزار موکب و دستههای عزاداری از اطراف عراق میآیند. خدایا وسیلهای درست کن که این مرقد مطهر و راه امام حسین(ع) برای مردم باز شود و مردم به زیارت ایشان نائل شوند.
#اربعین
💕💝💕💝
💚کربلا کعبه کمال
قال ابوعبدالله علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام حتى یموت کان منتقص الایمان منتقص الدین، ان ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها. (۲۳)
🕊امام صادق (علیه السلام) فرمود:
هر کس به زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود به بهشت هم که برود پایینتر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.
📗وسائل الشیعة، ج14، ص 430
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🏴