فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پرسید: اگر ادعای امام حسینی دارین چرا از ظلم به دختران در خیابون حمایت می کنید؟!!
❌ عزیزانی که تعصب دارن این کلیپ رو نبینن🙏
یا #امام_زمان ادرکنا 🥀
#پایان_مماشات برای امنیت
#لبیک_یا_خامنه_ای تنها ره رهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساندویچ_کتلت
با صدا ببینید🔈
مواد لازم
سیب زمینی ۲ عدد
هویج ۱ عدد
پیاز ۱ عدد
تخم مرغ ۱ عدد
ارد سوخاری ۲ قاشق
گشنیز و جعفری ۲ قاشق
نمک ۱ قاشق چای خوری
فلفل سیاه و فلفل قرمز و پاپریکا از هر کدوم ۱ قاشق چای خوری
گوجه ۴ عدد
ماست ۴ قاشق
جعفری گشنیر ۱ قاشق
لیمو نصف
پودر سیر نوک قاشق چای خوری
✦
🧇کیک سه دقیقه ای خوشمزه و آسان بپزید
🥞مواد لازم :
🔸تخم مرغ : یک عدد
🔸۱/۸ قاشق چایخوری : وانیل
🔸۳ قاشق غذا خوری : شکر
🔸۳ قاشق غذا خوری : روغن مایع
🔸۶ قاشق غذا خوری : شیر
🔸۶ قاشق غذاخوری : آرد
🔸۱ قاشق چایخوری بکینگ پودر
🔸پودر کاکائو و پودر نارگیل در صورت نیاز
🥞طرز تهیه کیک سه دقیقه ای
ابتدا یک عدد تخم مرغ را با ۱/۸ قاشق چایخوری وانیل و ۳ قاشق غذاخوری شکر بزنید تا کرم رنگ شود ۳ قاشق غذاخوری روغن مایع بریزید ۶ قاشق غذاخوری شیر اضافه کنید.در آخر ۶ قاشق غذاخوری آرد را با ۱ قاشق چایخوری بکینگ پودر الک کرده به مواد اضافه کنید اگر بخواهید کاکائویی باشد یک قاشق غذاخوری پودر کاکائو بریزید دستگاه ساندویج ساز را روشن کنید تا داغ شود آنرا چرب کرده و از مواد به اندازه یک قاشق داخل آن بریزید در آنرا ببندید بعد از ۳_۵ دقیقه کیک حاضر است می توانید با شکلات و پودر نارگیل و پسته آن را تزیین کنید. به همین راحتی و به همین خوشمزگی.
#صبحونه_مقوی
محتویات برای هر نفر:
توتفرنگی ۱/۲ فنجان
گوجهفرنگی ۱/۲ فنجان
هویج ۲ عدد
آب پرتقال ۱/۲ فنجان
همه مواد را در بلندر با هم کاملا مخلوط کنید تا یکدست شوند.
صبحانه شما آماده است.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دونات_کیک_دورنگ
مواد لازم
ارد 150 گرم
تخم مرغ 3 عدد
شکر 100 گرم
کره ی ذوب شده 100 گرم
شیر 50 سی سی
وانیل کمی
بکینگ پودر یک دوم ق چ
شکلات تخته ای 60 گرم
خامه یک و نیم ق س
اول تخم مرغ هارو زرده و سفیده جدا میکنیم
زرده رو با شکر و وانیل میزنیم حسابی روشن و کشدار بشه
و کره ی ذوب شده و شیر و ترکیب آرد و بکینگ پودر که سه بار الک شده به ترتیب گفته شده به مخلوط زرده اضافه میکنیم
در ادامه شکلات رو ذوب میکنیم بصورت بن ماری و با خامه مخلوط میکنیم
سفیده رو با همزن خوب میزنیم تا سفید بشه و از کاسه برنگرده
و در اخر سفیده رو به ارومی به مواد کیک اضافه میکنیم وقتی یک دست شد یک سوم مواد رو جدا میکنیم و مخلوط شکلات و خامه رو بهش اضافه میکنیم
و داخل دو قیف جدا میریزیم و قالب دونات رو تا نصفه پر میکنیم (ورق بزنید ببینید)
میره داخل فر 180 درجه بمدت 25 دقیقه
این قالب هارو لوازم قنادی ها دارند 🤗
📸 دیدار شیاطین
🔹علینژاد حامی تروریسم با امانوئل ماکرون رئیس جمهور فرانسه که به دلیل حمایتهایش از توهین به پیامبر اعظم(ص) و دین مبین اسلام در ایران به ابلیس پاریس معروف شده، با خوشحالی رسانه سعودی اینترنشنال روبرو شده است.
🔹چندی پیش یک موسسه امنیتی وابسته به رژیم صهیونیستی که با نام پوششی «اندیشکده واشنگتن» فعالیت میکند هم به علینژاد به دلیل «تلاش برای تضمین منافع آمریکا و صهیونیستها در منطقه» جایزه داد!
🔹علینژاد طی سالهای اخیر یکی از نمادهای براندازان و اقدامات ضدایرانی در خارج از کشور محسوب میشود که رفتارها و مواضع او شاخص روشنی از ماهیت و بافت این طیف به دست میدهد. او در دوره کمپین فشار حداکثری ترامپ نیز با وزیر خارجه او یعنی پومپئو دیدار و در آن از تحریمها علیه ایران حمایت کرد!
🔹وی در موارد بسیاری از طریق رایزنی با مقامات و رسانههای غربی خواستار تشدید تحریمها علیه مردم ایران شده است!
#حجاب #زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آگاهی
✨﷽✨
#تلنگر
🛑۷۰ سال عمر ما چطور می گذرد؟
🔸۲۵ سال آن را می خوابیم.
🔸۸ سال آن را درس می خوانیم.
🔸۶ سال آن را به استراحت می گذرانیم.
🔸۷ سال آن را صرف تعطیلات و تفریح می کنیم.
🔸۵ سال آن را با ديگران صحبت می کنیم.
🔸۴ سال آن را غذا میخوریم.
🔸۳ سال آن را در رفت و آمد می گذرانیم.
🔷بنابراین برای کار موثر ۱۲ سال بیشتر وقت باقی نمی ماند.
💠پس مواظب زمان اندک خودتان باشید.🙏
🍁🍂🍁🍂
#ضرب_المثل
#جواب_ابلهان_خاموشیست
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.
خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.
قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است ؟
روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.
قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟چه گفت؟
صاحب خر گفت: او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند. قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد:
"جواب ابلهان خاموشی ست"
📚 #امثال_و_حکم
#علی_اکبر_دهخدا
🍁🍂🍁🍂
✍ #تلنگر
وقتی پرندهای زنده است،
مورچه را میخورد.
وقتی میمیرد مورچه٬
او را میخورد!
شرایط به مرور زمان تغییر میکند!
هیچوقت کسی را تحقیر نکنید!
شاید امروز قدرتمند باشید ،
اما... زمان از شما قدرتمندتر است
یک درخت،
هزاران چوب کبریت را میسازد،
اما وقتی زمانش برسد ،
یک چوب کبریت میتواند هزاران درخت را بسوزاند!
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 14 ☢ حتماً شنیدید که میگن سربازی رفتن، انسان رو مرد میکنه👌 — چرا
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 15
🌸 " لذّت بیشتر ...." 🌸
🔶ما توی این قسمت میخوایم
با کسانی که اصلاً دین و خدا و قیامت رو قبول ندارن صحبت کنیم ؛
🌱برای شروع بهتره به یه سوالِ مهم پاسخ بدیم ؛↓
🔰آقا شما از همین "زندگی مادّی" که داری، چی میخوای و چه توقعی داری؟؟!!
🔰دوست داری که لذّتِ بیشتری ببری یا نه؟؟ !!
🔰شما مگه نمیخوای توی زندگی مادّی خودت لذّتِ بیشتری ببری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک گوشه از عشق جوان و نوجوان ایرانی
🔺نسل آینده در مسیر ایرانی متحد و یکپارچه؛
دهه هشتادی هایی که انقلاب را به نتیجه
میرسانند
#لبیک_یا_خامنه_ای
#عمامه_بوسی
#پایان_مماشات
#عاشقانھ_ای_ڪوتاه
#قسمت_اول
چادر گلدارش را دوگره ریز دور ڪمرش زد و سرجاروی زهوار دررفتھ را در آب زلال حوض نقلے حیاط فرو برد . نسیم پرچارقدش راشبیھ بھ عشوه ی نوعروسان بھ بازی گرفت.همان چارقدی ڪھ آقاسید عید سال گذشتھ سرش ڪرد و گفت: این را ڪنار بگذار مخصوص هربهار،گل بانو جان!
تداعی طنین صدای مرد خانھ اش ، نقش شڪوفھ های انار را روی گونه هایش پررنگ کرد. خجالت زده دستی بھ صورتش ڪشید و لب برچید.دیگر چیزی بھ تنفس صبح نمانده...صبح آمدنش!رشته های خشکیده ی جارو روی زمین میکشید و گل بهار زیر لب زمزمه مےکرد:سیدجان!
تصدقت بشھ بهار!ڪجایـے تاج سر؟
اسپند هم آماده اس
بیا دورت بگردونم ..
حیاط را ڪھ آب و جارو ڪرد ، نگاه تب دارش را بھ در دوخت ،دستھ ی ابریشمےموهایش را ڪھ روی چشمان مخمورش سایھ انداختھ بود ڪنار زد و باقدمهای آرام بھ خانھ برگشت. چادر را از دور ڪمر باز ڪرد و بھ رخت آویز آویخت.
پیش از رفتن بھ آشپزخانھ در آینھ ی قدی راهرو نگاهش بھ پیراهنش افتاد.شونیز بلند و یاسے رنگ ڪھ قدری از دامنش را پوشانده بود. رد تیره ی سرمھ درون چشمانش خبر از اتفاقـے شیرین داشت.شیرینے سیب سرخ هفت سینشان!
دمپایـے های رو فرشے اش را بھ پا ڪرد و بھ آشپزخانھ رفت.ڪاسھ ی سفالے فیروزه ای را از روی میز برداشت ومقابل صورت گرفت . عطر شڪوفھ های نرگس درونش را با ولع نوشید.چرخے زد و درحالیڪھ گوشھ ای از دامنش را با دستے و ڪاسھ را با دست دیگر گرفتھ بود ، بھ اتاق نشیمن رفت.ترمھ ی سبزیشمے را ڪنجے از خانھ باز ڪرده و آینھ و قران را رویش گذاشتھ بود.دوماهے قرمز درون تنگ بلور مدام بھ دور هم میگشتند. یادش آمد سالے ڪھ گذشت؛آقاسید جان!خودش شب عید دوتا ماهے خرید ڪھ یڪے ازانها دم بلند و حریر داشت، هربار نگاهش بھ گل بهار مےافتاد مےگفت : ماهے تنگ دلے خانوم جان!ان یڪے ڪھ دم حریر و سفید دارد تویـےها!ببین چھ دلبری میڪنے . پوستم را ڪندے تو !بعداز آن،زمان ماموریت و خط جبهھ ڪھ میشد ، غرمےزد: آخر زن هم اینقدر خوب مےشود! ترو بھ خدا اخمے قهری ، چیزی! دلم گیر باشد نمیتوانم بپرم ها!حداقل انطور با چشمانت نگو برگرد! دلم آب شد زن!..گل بهار اما بار آخر نگاهش را زیر انداختھ بود.
دقیق تر بھ تنگ خیره شد یڪے ازماهےها،همانے ڪھ دم حریرداردها!گوشھ ای غمبرڪ زده!مریض است یا شاید دلش ڪوچڪ شده،برای یارش!همان دم صدای زنگ خانھ درجان گل بهار پیچید!برگشت! از جا پرید و بھ دو خودش را بھ راهرو انداخت؛برای باراخر خودش را در آینھ نگاه کرد،صورتش گل انداخته!بھ حیاط دوید و بلند پرسید: ڪیھ؟!
✒نویســنده:
#میم_سادات_هاشمی
♡ داستان ڪوتاهھ ۲ قسمتی♡
#نشر_دهیم
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#عاشقانھ_ای_ڪوتاه #قسمت_اول چادر گلدارش را دوگره ریز دور ڪمرش زد و سرجاروی زهوار دررفتھ را در آب
#این_عاشقانھ_روازدست_ندید
#قسمت_دوم
#بخش_اول
در طوسے رنگ با صداے جیر ڪوتاهے باز شد . برق شوق در شفق چشمان گل بهار بھ خاموشے نشست. مردی چهار شانھ با مو و محاسن جوگندمے ڪھ در چهار چوب در ایستاد برادرش هادی بود . یڪ دستش را بھ پر چارقدش گرفت و باسر سلامے ڪوتاه ڪرد..نھ انڪھ از دیدن هادے ناراحت باشد...نھ ! انتظار امدن دیگرے را داشت... هادی یڪ قدم عقب رفت و مهتاب نیمے ازچهره ی گرفتھ اش را روشن ڪرد. چشمانش خستھ تراز آن بود ڪھ بخواهد با اشڪ حرفش را بزند! لب هایش بهم خورد و تنها بھ یڪ جملھ اڪتفا ڪرد : چادرتو سر ڪن ، بیا! ڪارت دارن...
سوز بھ جان گل بهار نشست، بھ خود لرزید و ڪاسھ ی فیروزه ای روی زمین افتاد و...
صدتڪھ شد...
✽✽✽
هادی مردد قدمے دیگر برداشت و چیزی درگوش پاسدار جوان گفت. پاسدار نیم چرخے زد و نگاهے گذرا بھ چشمان گل بهار انداخت... راهروی بلندے ڪھ درآن جلو مےرفتند نمور ، تاریڪ و سرد بود. گویے قصد تمام شدن نداشت... گل بهار چادرش را ڪمے بیش از قبل جلو ڪشید و ڪیپ رو گرفت. دیگر خبری از گونھ های انارے اش نبود...درعوض گرد مرده بھ صورت و حتے چادرش پاچیده بودند. انتهای راهرو دری بود ڪھ رو بھ سالنے بزرگ باز مےشد. دو طرف سالن محفظھ هایـے ڪوچڪ ردیف بھ ردیف قرار داشتند...محفظھ هایـے ڪھ بوے مرگ میداد...بوے سرد خانھ.
پاسدار چندقدم بلند برداشت و رو بھ مردی ڪوتاه قد ایستاد... گل بهار از پشت سر پیراهن هادی را ڪشید . هادی اما شرم داشت ڪھ برگردد...نمیدانست از چھ! تنها دیگر روے نگاه ڪردن بھ چشمان معصوم گل بهار را نداشت...چشمانے ڪھ مدام سوالے جدید در آن جان مےگرفت...سوالے مانند: اشتباه نیامده ایم!؟...اگر سید بیاید و پشت در بماند چھ؟...آن مرد قد ڪوتاه چھ ڪسے است؟...نڪند شوخےات گرفتھ؟...بیا برگردیم....
مرد چشمے آرام بھ پاسدار گفت و با تواضع جلو آمد..سلام مختصرے ڪرد و گفت: اینجاست...
انگشت اشاره اش محفظھ ی میانے درردیف دوم را نشان میداد...
گل بهار دست انداخت و بازوی هادی را محڪم گرفت!...تنها برادرش...گویـے مےخواست بفهماند ڪھ باز باید مثل بچگےشان هادی ڪارے ڪند...تا همھ چیز درست شود...مرد ڪھ بنظر مےرسید مسئول سردخانھ باشد در محفظھ را باز ڪرد و ڪشوی بزرگے را بیرون ڪشید...ڪیسھ ای مشڪے رنگ روی ڪشو دل گل بهاررا آشوب ڪرد..
مسئول سردخانھ بعداز مڪثے ڪوتاه و نگاهے پر درد بھ چهره ے هادی ، زیپ ڪیسھ ے مشڪے را بھ ارامے ڪشید... عطرے آشنا درفضا پیچید...
پاهای گل بهار بھ سستے نشست و اورا وادار ڪرد ڪھ خود را میان بازوان برادرش بیندازد... شانھ ے راستش را بھ سینھ ی هادی تڪیھ داد و رو گرداند از چیزے ڪھ مقابلش اورده بودند. درمانده مرگ را فروخورد ...هادی دستش را بھ دور گل بهار حلقھ ڪرد و پرسید: خودشھ...؟
گل بهار بارے دیگر بھ ڪیسھ نگاه ڪرد... دنیایش رو بھ همان رنگ میرفت. ظلماتے محض... چھ چیز را باید شناسایـے مےڪرد...؟ از ڪجا باید مےفهمید ڪھ پیڪر مقابلش سیدجان اوست...؟ از پیڪرے ڪھ بےسر مانده یا... پرنده ی وجودش درسرماے بے ڪسے مےلرزید.اما بغض چون تڪھ سنگے سخت در گلویش گیر ڪرده بود!...بهت و ناباوری بھ جانش چنگ مےزد. قرار بر آمدن بود...اما نھ اینطور!... نگاهش میلغزید و چفیھ ی نیم سوختھ پیڪر را میڪاوید .
سوسوے امید در جانش اخرین تلاش را مےڪرد تا روشن بماند!...دست دراز ڪرد و چفیھ را ڪمے بالا آورد نگاهش ڪھ بھ گره ڪور قسمت پایینش افتاد ، سرے تڪان داد و زمزمھ ڪرد : یازهرا !... نھ!
بهارے ڪھ تبدیل بھ باران خزان شده بود ....از گوشھ پلڪش فروریخت...چفیھ را روی صورتش گذاشت و تمام توانش را خرج باران وصالش ڪرد.سید عادت داشت پلاڪ و زنجیرش را درمیان چفیھ اش گره مےزد.
✒نویســنده:
#میم_سادات_هاشمی
#نشر_دهیم
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#این_عاشقانھ_روازدست_ندید #قسمت_دوم #بخش_اول در طوسے رنگ با صداے جیر ڪوتاهے باز شد . برق شوق در ش
#این_عاشقانھ_روازدست_ندید
#قسمت_دوم
#بخش_دوم
گل بهار خم شد و سرش را روے سینھ ے پیڪر گذاشت... صدای زجھ اش درفضای سردخانھ مےپیچید...بھ پیراهن خاڪے سید چنگ زد و آخرین توانش را وقف جان دادن ڪرد...بوے خون مشامش را پر ڪرد؛ خونے ڪھ آغشتھ بھ عطر نرگس شد.سرش را بلند ڪرد و نالھ زد : حالا چجورے اسپند دور سرت بگردونم...
هادی شانھ های رنجور و ظریف گل بهار را گرفت و بلندش ڪرد، او اما دست برادرش را پس زد و دیوانھ وار دڪمھ های پیراهن سید را یڪے یڪے باز ڪرد... مسئول سردخانھ گوشھ ای آرام اشڪ میریخت..هادے مبهوت و باملایمت زمزمھ ڪرد: دورت بگردم دارے چیڪار مےڪنے....نڪن بهار !
او گوش نمیداد...تنها بھ یڪ چیز فڪر میڪرد...سربندے ڪھ وصلھ ے سینھ همسرش بود!... مقابل چشمان هادی سربند را ازاد ڪرد و روی قلبش گذاشت... وجودش از هجوم اشڪ و بغض سخت تڪان مےخورد و دستانش پیڪر مردش را نوازش مے ڪرد... باری دیگر خم شد و لبهایش را روی دست زخمے سید گذاشت... انگشتر عقیق و فیروزه اش را بوسید ... همھ چیز سرجایش بود...جز سری ڪھ بھ امانت داده بود...
✽✽✽
گل بهار خودش را تا دم سفره ی رنگے اش ڪشاند...ساڪ خاڪے را ڪناراینھ گذاشت.. نگاه سردش را گرداند...چهره ی مظلوم سیدجانش میان قاب گردویـے... اشڪے ڪھ بےاراده مےآمد را با پر چارقدش گرفت و قاب عڪس را از روی دیوار برداشت. شیشھ ی وجودش را ڪھ ترڪ خورده بود گوشھ اے نشاند. قاب را بھ سینھ چسباند و سربند را از درون ساڪ بیرون آورد...لڪھ های خون بخشے از نوشتھ ی یاحسین را پوشانده بودند. سفره را از زیر نظر گذراند...سھ سین از پیش آماده شده...با ساک و سربند و.... سیدجان...شد شش عدد...یڪے دیگر مانده.چشمانش راریز ڪرد... ماهے دم حریرِ تنگ بلور روی آب آمده ... مرده بود!... همانے ڪھ گل بهار بود!....تبسمے تلخ لبهاے گل بهار را پوشاند.. باری دیگر بھ عڪس نگاه ڪرد... لبخندے سیاه و سفید چون آتش بھ جانش افتاد..
_ هفتمین سین سرت بود ڪھ جا ماند....
✒نویســنده:
#میم_سادات_هاشمی
❧ کپی باذکر نام نویسنده...
❧ این داستان ذهنـےمرتبط بھ ۸ سال دفاع مقدس میشھ
#نشر_دهیم
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، سرلشکر پاسدار شهید حسن طهرانیمقدم
مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
✍🏻#لبیک_یا_خامنه_ای نائب برحق #امام_زمان رهبر عزیز #ایران✌🏻✌🏻✌🏻
.
💢💢💢💢
#نـمازشـب_خانوادگى
🔆پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
🍂اِذا اَيْقَظَ الرَّجُلُ اَهْلَهُ مِنْ اللَّيْلِ وَصلَّيا كُتِبا مِنَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثيرا وَالذَّاكِراتِ
🍂هنگامى كه مرد (از خواب بيدار شود و) خانواده اش را از خواب بيدار كند و نماز بخوانند
خدا آنها را جزء مردان ذاكر و زنان بسيار ذاكر مى نويسد 📖 اشاره است به آيه 35 سوره احزاب
(كه خداوند در قرآن از آنها نام برده و براى آنها پاداش بزرگ و غفران آماده كرده است).
📚بحارالأنوار، ج 87، ص 158
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خدا ما را رها نمیکند!
📌نحوه توسل به امام زمان (عج)
#آیتاللهمصباحیزدی
#امام_زمان♥
💞سلامتی امام زمان صلوات
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج.
#حساب_کتاب
#استاد_شجاعی
▪️مــرز بخشش و #گذشت ما تا کجاست؟؟
- یادت هست!!
خطایی کرد و پشیمان شد و گفت بگذر، و تو با لبخند گفتی بخشیدم...
- چه شده که هروقت او را میبینی، موضوع بحث را میکشانی به همانجا...به همان روز...به همان اشتباه...
- چه شده در مراوداتت، به او کدهایی میدهی که یادآور اشتباه اوست؟ مگر نگفتی بخشیدهای؟
🔺خانم جان، آقاجان!
این کدورتی که از او در قلبت انباشتی، شبیه لختهای شریانهای روحت را بند خواهد آورد...
برای انسان ماندن، قبل از هرچیز، باید بیاموزی؛ چه چیز را فراموش و چه چیز را یادآوری کنی!
#خطاها را فراموش کن تا شبیه خداوند "کریم الصفح" شوی و به جای آن، خوبیهایشان را در ذهنت نگهدار و به زبان بیاور ...
•| یادآوری اشتباهات دیگران، هم روحت را سنگین میکند
هم انسانها را از تو فراری میدهد...|•
🍁🍂🍁🍂