59.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در حرم مطهر حضرت معصومه سلاماللهعلیها
🔸 شب چهارم #فاطمیه ۱۴۰۳👆
⁉️ جهاد اکبر چه نوع جهادی است؟
❌ رکورد قسم در سوره شمس تنها برای یک نکته!!!
♨️ خواندن وصیتهای شهدا برابر با پنجاه سال عبادت!
⁉️ فرق دیپلمات با انقلابی در چیست؟
🔸 جهت دریافت از آپارات کلیک کنید
🔸 جهت دریافت از تلوبیون کلیک کنید
#ایام_فاطمیه
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازشدن درب خانه حضرت زهرا (س) برای اولین بار
دراین فیلم به درخواست رییس جمهور چچن، درب خانه #حضرت_زهرا (س) به دست سعودیها گشوده میشود و رمضان احمدوویچ قدیروف،جلوی چشم وهابیها، خاک کف خانه بی بی را میبوسد و به در و دیوار آن تبرک میجوید... #یافاطمهالزهراء
#فاطمیه
داخل بیت حضرت را تماشا کنید
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب ظهر امروز در دیدار اعضای جامعةالزهراء سلاماللهعلیها -حوزه علمیه خواهران قم- :
✏️ حوزههای علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیدههای جدید و مختلفی همچون مسائل پولی و اقتصادی و رمزارزها نظر بدهند.
✏️ دین درباره همه این مسائل، فکر، راهنمایی و منطق و سرمشق دارد.
✏️ باید این سرمشق را پیدا کرد و روی آن کار کرد. ۱۴۰۳/۸/۳۰ #وعده_صادق #ارسالی_مخاطب #اطلاع_نگاشت
💻 Farsi.Khamenei.ir
@parvaanehaayevesaal
🔴پزشکیان: ایران از حمایت دوستان خود دست برنخواهد داشت
🔸مسعود #پزشکیان در دیدار «بسام صباغ» وزیر خارجه سوریه تعاملات دو کشور را فراتر از روابط دیپلماتیک، مبتنی بر اشتراکات اعتقادی، فرهنگی و تاریخی توصیف و تصریح کرد: جمهوری اسلامی ایران علاقهمند به توسعه و تعمیق با کشور دوست و برادر #سوریه در زمینههای مختلف است.
🔸 #ایران دست از حمایت از دوستان خود برنخواهد داشت. باور داریم که انسجام و همکاری کشورهای اسلامی با یکدیگر میتواند پیشرفت و تعالی را برای همه مسلمانان به ارمغان بیاورد.
@parvaanehaayevesaal
🌸بسیجی ایستاده چون کوه طور است
بسیجی بحری از صبر و غرور است
🌸اعدوا ماستطعتم آیهای در
بیان حکمت ارگان نور است
🌸بسیجی حافظ فرهنگ اسلام
بسیجی بهر ایرانش غیور است
🌸نرید ان نمن وعده ای که
زمان قطعی اش صبح ظهور است
🌸بسیجی وارث آن ارض موعود
همان قُولِ کتبنا فیالزبور است
🌸بسیجی عاشق خط مقدم
شهادت شربتی پاک و طهور است
🌸ولا تحسب شهیدان مردگانند
کنار خاکشان عطر حضور است
#هفته_بسیج #ایران_همدل
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شش ماه از پرواز شهدای خدمت گذشت
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۳۰ آبان ۱۴۰۳
🔹#حاج_آقا_هارداسان؟
#رئیسی_عزیز🥺
#ابراهیم_شهید🥺
@parvaanehaayevesaal
59.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در حرم مطهر حضرت معصومه سلاماللهعلیها
🔸 شب پنجم #فاطمیه ۱۴۰۳👆
⁉️ کلید پیشبرد سایر جهادها چیست؟
⁉️ چه عاملی باعث شد داعشیها در مقابل جبهه حق بایستند؟
♨️ راز ماندگاری مکتب عاشورا...
⁉️ «لا اکراه فی الدین» یعنی هرکاری میخواهیم انجام دهیم؟!
⁉️ مهمترین خواسته حاج قاسم از مردم چه بود؟
⁉️ چرا سیدحسن نصرالله سوار بنز تشریفاتی نشد؟
🔸 جهت دریافت از آپارات کلیک کنید
🔸 جهت دریافت از تلوبیون کلیک کنید
#ایام_فاطمیه
@parvaanehaayevesaal
🌷هرکس نمازنخواند، دنیایش بد میشود:
🌷ومن اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا.۱۲۴طه
🌷آخرتش جهنم میشود:
🌷ماسلککم فی سقر.قالوا لم نک من المصلین.۴۲و۴۳مدثر
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
🌷 ۹ آرزوی انسان بعد از مرگ:
۱- يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا
ﺍی ﮐﺎﺵ خاک میبودم ...40نبأ
۲- يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي.۲۴فجر
ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش میفرستادم
۳- يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ.۲۵حاقه
ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی شد
۴- يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا.۲۸فرقان
ﺍﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمیگرفتم
۵- يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ۶۶احزاب
ﺍی ﮐﺎﺵ مطیع خداورسولش بودم
۶- يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا.۲۷فرقان
ﮐﺎﺵ راه رسول الله ص رامیرفتم
۷- يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا۷۳نسا
ﮐﺎﺵ من هم با آنها بودم وبه پیروزی بزرگ میرسیدم
۸- يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا۴۲کهف
ﺍی ﮐﺎﺵ کسی راشریک خدانمیدانستم
۹- يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين۲۷ انعام
کاش به دنیابرمیگشتیم ومومن میشدیم
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوره نخود سبز بسیار مقوی 🤤🎁
مواد لازم :
نخود سبز ۴۵۰ گرم
پیاز بزرگ ۱ عدد
سیر ۲ حبه
عصاره مرغ/سبزیجات یا آب ۱ لیتر
برگ اسفناج ۵۰ گرم(اختیاری)
کره ۲۵ گرم
نمک و فلفل به میزان لازم
@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#باقلوا
مواد لازم برای باقلوا :
خمیر باقلوا
شیر عسلی ۳ق غ
شکر ۱لیوان
آب یک لیوان
زعفران نوک ق چ
هل دوعدد
پسته یا گردو (دلبخواهی از هر مغزی میشه استفاده کرد )
کره ۱۰۰گرم
@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
املت قارچ و اسفناج وعده ی کامل 😎🍄
اسفناج:۳۰۰ گرم
پنیر پیتزا:۱۰۰ گرم
تخم مرغ:۳ عدد
ادویه ها:نمک،فلفل سیاه
قارچ:۵ عدد
پنیر خامه ایی:۱۵۰ گرم
پیاز:۱ عدد
پنیر گودا:۲ ورق
@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نودل مرغ و سبزیجات برای وعده های مجردی 🥺🍝
مواد لازم:
سینه مرغ
سیر و پیاز
هویج و فلفل دلمه
پیازچه و سویا سس
سس کچاپ
@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قول میدم اگه مصرف نخود آب رو ترک نکنی هیچ بیماری ای سمتت نمیاد 😎🦠
مواد لازم :
بلغور گندم : ۶ قاشق غذاخوری
نخود: ۶ قاشق غذاخوری
پیاز : ۱ عدد و سیر : دو حبه
ماهیچه گوسفندی : ۱ عدد
رب : ۱ قاشق غذاخوری
نمک و زرد چوبه و فلفل : بمقدار لازم
گشنیز : ۵ قاشق غذاخوری
@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_سوم🎬: دقایق به تندی می گذشت و ابراهیم بی وقفه با چاقو و چ
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_چهارم🎬:
ناگهان آزر همچون اسپند روی آتش از جا جست و با اشاره به بتی که شکسته بود گفت: چه کردی بچه؟! تو خدای ما را شکستی!! بی احترامی به بت ها عواقب بدی دارد.
ابراهیم ابروانش را بالا داد و فرمود: خدا؟! این یک تکه چوب بی جان است که به صورت تندیس تراشیده شده است و اینقدر ناتوان است که از سقوط خود نتوانست جلوگیری کند، این نشد یکی دیگر می تراشیم، عصبانیت ندارد، آخر اینان چگونه خدایی هستند و شما چگونه می توانید به این مجسمه هایی که ساخته دست خودتان است، اسم پروردگار را بدهید؟! مگر خداوند آن نیست که من و تو و ما و همه دنیا را خلق کرده؟!
آزر دندانی بهم سایید و گفت: دیگر نمی خواهم این سخنان سخیف را بشنوم و تو به خدای من توهین کنی و من هیچ نگویم.
ابراهیم که پیامبری بسیار راستگو بود نگاهی به بت شکسته کرد و رو به آزر فرمود: ای پدر چرا چیزی را میپرستی که نمی شنود و نمی بیند و نمی
تواند نفعی به تو برساند و یا در ضرری از تو دفاع کند و ضعفهای تو را برطرف نمیکند. ای پدر بدان من علمی (الهی)
دارم که تو و هیچکس دیگری توان آن را ندارید با آن مقابله کنید پس از من تبعیت کن تا تو را هدایت کنم.
آزر که از خشم صورتش سرخ شده بود دستش را مشت کرد و بر زانوی خود زد، او نمی دانست در جواب ابراهیم چه بگوید و نمی توانست از پشت پرده بت پرستی چیزی آشکار کند و اگر می گفت که این بت ها توان سخن گفتن و راهنمایی دارند، وجود ابلیس و اجنه در پشت بت ها مشخص میشد و دست آزر و تمام کاهنان رو میشد، پس اندکی سکوت کرد تا جوابی در خور به ابراهیم دهد در این هنگام ابراهیم لبخند ملیحی زد و فرمود:
ای پدر شیطان را نپرست و عبادت نکن و از من تبعیت کن تا رستگار شوی
و ابراهیم با این سخنش ،اشاره به پشت پرده بت پرستی میکند که در واقع به شیطان می رسد و این بت ها فقط نشانه هستند و این زنگ خطری ست برای آزر، چرا که متوجه شد ابراهیم کاملا بر تمام حقایق پوشیده آگاه است.
آزر در حالیکه به درب کارگاه اشاره می کرد گفت: یعنی تو از معبودهای من بیزاری؟! اگر فی الواقع اینچنین است دو راه بیشتر برای من باقی نمی ماند، یا اینکه تو را تبعید کنم و یا سنگسار شوی، حال از اینجا بیرون برو.
ابراهیم نفس آرامی کشید و فرمود: و اما من در مقابل این تهدیدها برای تو دعا می کنم که هدایت شوی.
این سخن از طاقت آزر بیرون بود، پس باید ابراهیم را تنبیه می نمود.
آزر به انتهای کارگاه رفت و چندین بت را در دست گرفت و جلو آمد و همانطور که آنها را در آغوش ابراهیم جای میداد گفت: تو دیگر حق نداری همچون استادی صورتگر در این کارگاه کار نمایی، تو باید مانند غلامانی که در خدمت من و خدایان معبد هستند، از این پس به بازار بروی و تندیس ها را بفروشی، هر وقت که به اشتباه خودت پی بردی می توانی به کارگاه برگردی.
ابراهیم با تندیس هایی که در دست داشت به سوی بازار رفت، او پاکترین فطرت را داشت و می بایست فطرت فراموش شده را در دیگر بندگان بیدار کند، فطرت خداجویی که اینک درگیر عادت های ناروا شده بود و این فطرت با عادت بت پرستی پنهان شده بود و انسان ها میل فطری به پرستش و تقدیس پروردگار را با ستایش بت ها برطرف می کردند.
حالا ابراهیم می بایست با تلنگرهای روشنگرانه، بابلیان را کمی از خواب غفلت بیدار سازد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_چهارم🎬: ناگهان آزر همچون اسپند روی آتش از جا جست و با اشا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_پنجم🎬:
ابراهیم با توبره ای پر از بت های مختلف وارد بازار شد، ابتدا مانند همیشه نگاهی به مردم اطراف کرد و با انها خوش و بشی نمود، اکثر بازاریان او را می شناختند و می دانستند یکی از نوابغ در صنعت بت تراشی ست و در کارگاه پدرش آزر مشغول این کار است.
با دیدن ابراهیم در گوشه بازار تعجب کردند و زمانی تعجبشان افزون شد که متوجه شدند ابراهیم برای فروش بت های ساخته شده در کارگاه آزر آنجاست.
ابراهیم بند توبره را گشود و تعدادی بت بیرون ریخت، او بت ها را با نظم جلویش چید و مانند پسرکی که در بازاریابی هم بسیار هوشمند است، بتی را به دست گرفت و همانطور که آن را تکان می داد فرمود: بیایید بت بخرید، تندیس های بسیار زیبا، بنگرید چه چشمان زیبا و کشیده ای دارند،چشمانی که نمی بیند، به به! بشتابید که از دستتان نرود، بخرید این صورتک های بی جان را که نه می بینند و نه می شنوند و نه می توانند حرف بزنند، بفرمایید بخرید از این مجسمه های شکیل و در خانه خود نگهدارید که اینان نه می توانند بلایی بر سر شما فرود اورند و نه توانایی دارند که بلایی از جان شما دفع کنند، بخرید و خوشحال باشید که خدایی ناتوان و ضعیف در خانه خود دارید و....
ابراهیم پشت سر هم جملاتی با این معنا و مفهوم تکرار می کرد، عده ای از مردم او را دوره کردند و از سخنان به حق ابراهیم متعجب شده بودند، آنها که عمری تحت تعلیم کاهنان، روزگار گذرانیده بودند و به گفته کاهنان ایمان داشتند که در گوششان خوانده بودند: این بت ها روزی دهنده شما هستد ، اینان برآورنده حاجات و آرزوهای شما هستند و تقدیس در برابر اینها باعث جاری شدن برکت به جان و مال و زندگی شما می شود
حال از ابراهیم می شنیدند: بیایید بخرید خدایانی که خود ساخته دست انسان هستند، خدایانی که خود را از خطر سقوط و شکستن نمی توانند در امان دارند، خدایانی که دست کمک به سمت شما دراز می کنند تا همیشه مراقبشان باشید تا مبادا بیافتند و بشکنند، خدایانی....
انگار این سخنان ابراهیم تلنگری بود بر فطرت خفتهٔ آنها که با عادت پرستش بت ها، پنهان شده و از یادشان رفته بود.
آن روز گذشت و ابراهیم به خانه برگشت و زمانی که با آزر برخورد کرد باز هم ادامه داستان کارگاه بت تراشی و بحث پیرامون خدایان بالا گرفت.
کاملا مشهود بود که ابراهیم دست برتر را دارد و از خدایی سخن می گوید که واقعی ست و آزر چیزی در چنته ندارد و نمی توانست قدرت خدایش را در برابر ابراهیم رو کند، چرا که اگر سخنی از قدرت خدایش به میان می آورد، ابراهیم به راحتی اثبات می کرد که آن خدای موهون چیزی جز اجنه ابلیسی نیست و دست آزر و کاهنان برای اطرافیان آزر که اینک خانواده و فرزندانش بودند رو می شد.
بونا در همه حال پشت ابراهیم را می گرفت و ابراهیم در دل از داشتن مادری که کل وجودش مملو از مهر پروردگار یکتا بود به خود می بالید.
آزر که در این مباحث شکست خورده بود، سعی می کرد دیگر از این مباحث سخنی نگوید ولی در ذهن دنبال نقشه ای بود که ابراهیم را مغلوب خود کند.
روزها و هفته ها گذشت تا اینکه یک روز یکی از سربازان دربار نمرود که ارادت خاصی به آزر داشت، به کارگاه او آمد و چیزی در گوش آزر گفت که آزر را همچون ببری زخمی عصبانی نمود و آزر به همراه آن سرباز به بیرون کارگاه رفت.
آزر از کارگاه بیرون آمد و همانطور که از زیر چشم اطراف را نگاه می کرد سر در گوش سرباز برد و گفت: تو مطمئنی که ابراهیم چنین می گوید؟!
سرباز سری تکان داد و گفت: به مردوک بزرگ سوگند که خودم با گوش های خود شنیدم ابراهیم بتی را به مردم عرضه می داشت تا بخرند و درباره بت ها حرفهای بسیار وحشتناکی میزد و بی شک اگر این سخنان به گوش نمرود برسد، سر از تن ابراهیم جدا می کند و برای موقعیت شما هم خطرناک است و به پاس رفاقتی که با شما داشتم گفتم قبل از اینکه دیر بشود به خدمت برسم و مراتب را به شما بگویم تا راه چاره ای بجویید و جلوی ابراهیم را بگیرید.
آزر از ان سرباز که جزء هسته اطلاعاتی دربار نمرود بود تشکر کرد و با سرعت از او دور شد تا خود را به ابراهیم برساند، او راه حلی به ذهنش رسیده بود که زودتر باید عملی اش می کرد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_پنجم🎬: ابراهیم با توبره ای پر از بت های مختلف وارد بازار
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_ششم🎬:
جمع کاهنان در تالار بزرگی که بالای برج بابل وجود داشت، جمع بود، از همه سنی در انجا به چشم می خورد
آزر طبق اطلاعیه ای کاهنان نخبه را از سرتاسر بابل به اینجا فراخوانده بود و هیچ کس نمی دانست دلیل این جلسه که آزر تاکید کرده بود هیچ کس خبری از آن به بیرون درز نکند چه می باشد.
کاهنان دور میز بزرگ چوبی که در اطرافش تعداد زیادی صندلی با پشتی بلند قرار داشت جمع شده بودند، هر کسی روی یک صندلی نشست و همهمه ای در تالار پیچیده بود، هر کس حرفی میزد و سوالی می پرسید اما تمام سوال ها، حول همین جلسه سرّی بود و هیچ کس نمی دانست در ذهن آزر چه می گذرد.
بالاخره بعد از گذشت دقایقی آزر به آن جمع نخبگان که عموما از کاهنانی که نسبت قرابت و خویشاوندی با آزر داشتند انتخاب شده بودند، وارد شد.
با ورود آزر همه ساکت شدند، آزر بر صدر میز قرار گرفت و بی آنکه بر جای خود بنشیند، همانجا ایستاد، نگاهی از زیر چشم به جمع پیش رو انداخت و بعد از اینکه گلویی صاف کرد گفت: سپاس بر خدایگان نمرود و سپاس و ستایش به مردوک بزرگ و دیگر خدایان بابل، از اینکه دعوتم را قبول کردید و به اینجا آمدید از شما سپاسگزارم، حقیقتا موضوع مهمی رخ داده که من به کمک شما نیازمندم و روی یاری شما حساب ویژه ای باز کردم.
در این هنگام مردی میانسال از آخر میز گفت: درود بر آزر، کاهن بزرگ معبد بابل، برای ما جای بسی شگفتی ست که این کاهن بزرگ و این منجم حاذق در کاری دربماند و از ما کمک بخواهد، بفرمایید این امر که احتمالا امری مهم است چیست و ما چه کمکی می توانیم بکنیم؟!
آزر سری تکان داد وگفت: من با یکی از پسرانم در مورد اعتقاد به مردوک بزرگ و دیگر خدایان به مشکل برخورده ام، او سخنان کفر آمیزی میزند و من می خواهم در یک جلسه که شما نخبگان حضور دارید، هر کدام با روش خودتان با او سخن گویید و دلایل خودتان را مبنی بر خدایی خدایان بابل برای او بر شمارید تا او از ابهام و انحراف خارج شود و دوباره به آغوش معبد بازگردد، آخر در وجود او چیزیست که در دیگر فرزندانم نیست و من نمی خواهم این فرزند باهوش و با استعداد را از دست دهم و در پی اش اعتقادات او باعث انحراف مردم بابل شود، البته باید به این امر واقف باشید که او بسیار زیرک است و انگار در عرصهٔ گفتگو و سخن، او خداوندگار سخن وران است و مغلوب کردن او کاری بس سخت است.
آزر که این سخنان راگفت، یکی دیگر از کاهنان که به نظر می رسید پیرتر از آزر باشد گفت: آیا آن فرزند، همان جوان خوش سیمایی نیست که چند سالی ست همراه خود به معبد می آوردی و حکم دست راست تو را داشت؟ همانکه گفتی در علم نجوم که سرامد علوم در بابل است، مهارت دارد و استادی چیره دست در کارگاه بت سازیست؟!
آزر سری تکان داد وگفت: آری! او همان ابراهیم است، انگار که تنها برای من جذاب نبوده و جذابیتش شما را هم گرفته، پسری جوان که اعتقادات مرا به سخره گرفت و من نتوانستم جواب او را دهم.
همه جمع با گفتن آری آری جواب او را دادند چون همه ازهوش و محبوبیت ابراهیم داستان ها شنیده بودند و بزرگواری و استعداد او را با چشم خویش دیده بودند.
آزر نفسش را محکم بیرون داد و گفت: امروز نهار میهمان معبد هستید و بعد از ظهر، همگی به خانه من بیایید، می خواهم این جلسه پرسش و پاسخ در خانه خودم برگزار شود و از الان تا بعد از ظهر که به مصاف ابراهیم میرویم، با یکدیگر به شور و مشورت بنشینید تا در مجموع سوالاتی از ابراهیم بپرسید که او در همان اول راه از جواب دادن عاجز شود و چنان از مردوک و دیگر خدایان دفاع کنید که حقانیت خدایان در ذهن ابراهیم حک شود تا دیگر به خود اجازه ندهد که درباره خدایان سوالی بپرسد و یا احیانا برای آنها شریک قائل شود.
جمع پیش رو همزمان با هم چشمی گفتند و از همان لحظه بحثی بزرگ در گرفت و هر کس نظریه ای میداد.
ابراهیم طبق حکم پدربزرگش آزر از فروش بت در بازار منع شده بود و می بایست در خانه بماند تا نظر آزر تغییر کند و او را به کاری بگمارد.
دم دمهای ظهر بود که آزر با حالتی مشکوک به خانه آمد و از حضور ابراهیم در خانه مطمئن شد و ساعتی بعد، کاهنانی که عموما از اقوام آزر بودند، دسته دسته درب خانه را می زدند و توسط غلامان خانه به تالار بزرگ پذیرایی خانه آزر راهنمایی می شدند
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨