eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
21.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷السلام علیک یاصاحب الزمان عجل الله فرجک 🌷۱.امربه معروف ، نشانه یاران امام زمان ع.۴۱حج 🌷۲.امربه معروف ، صفت صالحین.۱۱۴آل عمران 🌷۳.امربه معروف ، صفت مومنین.۷۱توبه 🌷۴.امربه معروف ، صفت بهترین امت.۱۱۰آل عمران 🌷۵.امر به معروف ، نصیحت لقمان حکیم. ۱۷ لقمان 🌷۶.امربه معروف ، نشانه مومن.۷۱توبه 🌷۷.امربه منکر ، نشانه منافق۶۷توبه 🌷۸.امربه معروف ، نشانه رستگاران۱۰۴آل عمران 🌷۹.فرزندان رابه نمازتشویق کنید۱۳۲طه 🌷۱۰.فرزندان راازگناه بازدارید.۶تحریم 🌷🌷🌷.روش امر به معروف بانرمی وبامنطق و حکمت وبازیبایی: 🌷۱.با زبان نرم ،فرعون راارشادکنید.۴۴طه 🌷۲.ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه ۱۲۵نحل بابیان حکیمانه مردم رابه راه خدادعوت کنید اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
📗 داستان دختری که بهترین کمدین های تاریخ نیز نتوانستند او را بخندانند در سال ۱۹۰۷، بازیگری به نام سوزان کلی در تئاتر ویکتوریایی هامرستین در نیویورک شروع به اجرای برنامه کرد. لقب او Sober Sue به معنای «سو موقر» یا «سو سنگین» بود زیرا هرگز نمی خندید و حتی لبخند هم نمی زد. به همین دلیل تئاتر مذکور جایزه ای ۱۰۰۰ دلاری برای کسی در نظر گرفت که بتواند این دختر را بخنداند. کمدین های بزرگی حضور یافته و سعی کردند او را بخندانند اما موفق نشدند. افراد بسیاری روی صحنه حاضر شده اند و خنده دارترین داستان هایشان را بازگو کردند تا سو را بخندانند اما هیچ کدام توفیقی در خنداندن او نداشتند. هر بار که سو سنگین به روی صحنه می رفت جماعت بزرگی برای تماشای او حاضر می شدند. هیچ کسی به برنامه او علاقه نداشت اما می خواستند ببینند کسی می تواند او را بخنداند یا نه. پیشنهاد ۱۰۰۰ دلاری که در فصل تابستان مطرح شده بود در فصل پاییز نیز همچنان برقرار بود اما در فصل زمستان دیگر این پیشنهاد برداشته شد. بعدها مشخص شد هیچ کس نتوانسته سو را بخنداند زیر او به فلج صورت مبتلا بوده است. در واقع تمام ماجرا نقشه و فریبی برای جمع کردن مردم در تئاتر و جذب کردن بهترین کمدین ها و ستاره ها برای اجرای برنامه به صورت رایگان بوده است. @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
40M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خورشت هویچ تکرار نشدنیه🥸🥕 مواد لازم برای ۳ نفر : گوشت خورشتی ۲۵۰ گرم هویج بزرگ ۲ عدد پیاز ۱ عدد آلو بخارا یا آلوچه ۸ تا ۱۰ عدد نمک و فلفل سیاه و زردچوبه رب گوجه به میزان لازم زعفران به میزان لازم @parvaanehaayevesaal
18.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کدو باورش نمیشه انقدر شیک شه🎃🍃 مواد لازم : برای ۴ تا رول کدو کدو ۲ تا متوسط پنیر خامه ای و پارمزان ۱۰۰ گرم زرده تخم‌مرغ ۱ عدد ریحونتازه خورد شده ۵۰ گرم فلفل به میزان لازم برای سس گوجه : یه دونه پیاز و دو حبه سیر رب گوجه فرنگی۲ قاشق غذاخوری گوجه فرنگی ۳ عدد که باید رنده شن نمک و فلفل به میران لازم @parvaanehaayevesaal
24.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همبرگر خانگی راحت اما حرفه ای 🍔😎 مواد لازم برای یک نفر: گوشت ۱۵۰ گرم نمک فلفل قرمز،پولبیبر ادویه باربیکیو به دلخواه گوجه خیارشور پیاز یک عدد جعفری یا کاهو سس مایونز،روغن @parvaanehaayevesaal
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتی برای شمایی که رژیمی برگر داریم😉🍔 مواد لازم : یک عدد هویج متوسط یک عدد سیب زمینی متوسط ۷۰۰ گرم گوشت و ۱ عدد تخم مرغ ۴۰ گرم پیاز نگین شده نشاسته ذرت یک قاشق غذا خوری سس تریاکی به خاطر شکرش عناصر لازم: نصف فنجان سویا سس. چهار قاشق غذاخوری براون شوگر دو قاشق غذاخوری عسل. یک و نیم قاشق غذاخوری سیر رنده شده. نصف قاشقچایخوری زنجفیل خرد شده. دو قاشق غذاخوری آب. یک قاشقچایخوری نشاسته ذرت. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استادامیری-۱۲آذر۱۴۰۳.mp3
14.98M
👺 عوام فریبی تروریست های تحریرالشام (النصره سابق) با هدف کسب مقبولیت 🎤 تحلیل آقای امیر علی حیدرِ امیری از عوام فریبی تروریست های تحریرالشام، در انجام کارهای عامه پسند و انجام عملیات روانی-رسانه ای، به منظور ایجاد مقبولیت برای خود در اذهان عمومی، مثل برافراشتن پرچم فلسطین در سردرب قلعه حلب، کوتاه کردن و آنکارد کردن ریش ها، مودبانه حرف زدن، دادن موز به کودکان حلب و ... 🏷 @parvaanehaayevesaal
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نود_سوم🎬: حضرت لوط بار دیگر داخل شهر شد و به میدان اصلی شهر ر
🎬: حضرت لوط با قلبی مملو از غم به خانه اش بازگشت و باز به درگاه خدا روی کرد و با چشمی گریان از خداوند خواست تا رحمی به حال قوم عصیان گرش نماید، اما وعده خدا حق است، خداوند بزرگ تا جایی راه داشت و امید به هدایت بود؛ به این مردم هم فرصت داد و اینک امیدی به هدایت قوم لوط نبود و هر چه که بیشتر در روی زمین می ماندند و زندگی می کردند فساد و فحشای بیشتری رواج می دادند، پس چنین نسلی باید منقرض شود. بنابر این خداوند چند تن از ملائکه را به صورت جوانانی زیبا که لباس های سفید بر تن داشتند و چهره شان همچون خورشید درخشان بود به سوی خانه حضرت ابراهیم فرستاد تا برای ایشان دو خبر از سوی پروردگار بیاورند. در این زمان عمر حضرت ابراهیم بین صد تا صد و بیست سال ذکر شده است؛ یعنی در حقیقت حضرت ابراهیم و حضرت ساره در سنین پیری قرار دارند و عادتا کسی در این سن بچه دار نمی شود. در این هنگام حضرت ابراهیم در منطقه حبرون قرار داشت که محل رفت و آمد کاروان های تجاری است. از طرفی شهر های بزرگ، حضور ابراهیم را تحمل نمی کردند چرا که می ترسیدند همان بلایی که بر سر شهر بابل آمد بر سر آن ها هم بیاید. به همین دلیل ابراهیم نبی در این منطقه مضیف ها و میهمان سراهایی زده است تا از کاروانیان پذیرایی کند و اینگونه و با این طریق امر هدایتی خود را پیش می برد و حضرت ابراهیم مدام در پی میهمان بود، ایشان میهمان داری را بسیار دوست می داشت و به همه توصیه می کرد چنین کنند چرا که میهمان موجب برکت صاحب خانه می شد. اما در همین احوالاتی که قوم لوط به انتهای فحشا رسیده بودند، در شهر حبرون ،مدتی بود که برای حضرت ابراهیم هیچ میهمانی نیامده بود. حضرت ابراهیم از این مساله ناراحت بسیار ناراحت بود و با خود می اندیشید چه خطایی نموده که مدتهاست قدم میهمانی به خانه اش نرسیده و این سعادت مدتی ست نصیبش نشده است. پس در همین زمان بود که خداوند چند تن از فرشتگانش را در قامت جوانانی به سوی ابراهیم فرو فرستاد اما ابراهیم آن ها را نمی شناخت و اراده خداوند بود که در ابتدا ابراهیم فرشتگان را نشناسد ابراهیم که مدتی بود میهمانی به خانه اش نیامده بود وقتی فرشتگان به عنوان میهمان به منزل او آمدند از شدت خوشحالی گوساله ای را بریان کرد. بوی کباب همه جا پیچیده بود و مردم شهر حبرون و حضرت ساره خوشحالی زاید الوصف ابراهیم را میدیدند اما هنگامی که ابراهیم گوساله ی بریان شده را به محضر فرشتگان آورد، ملائکه توجهی به غذای لذیذی که پیش رویشان بود نکردند و پیامبر خدا، متوجه شد که آنان از آن غذا نمی خورند و اصلا به آن التفاتی هم نمی کنند و این نشانه خوبی در میان اعراب آن زمان نبود. حضرت ابراهیم از این پیش آمد نگران شد و ترسید، چرا که مردم آن منطقه اگر با کسی خصومتی داشتند از غذای او نمی خوردند تا مبادا نمک گیر او شوند و بتوانند با او درگیر شوند و به روی هم شمشیر بکشند ادامه دارد.. 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نود_چهارم🎬: حضرت لوط با قلبی مملو از غم به خانه اش بازگشت و ب
🎬: ابراهیم به شدت بهم ریخته بود چرا که تا این سن با کسی عناد و دشمنی نورزیده بود، پس با لحنی آرام که هیچ بی احترامی به میهمانانش نشود رو به ملائکه فرمود: از اینکه به خانه من رونق بخشیدید و میهمان سرای ساده ابراهیم شده اید، متشکرم و مرا مدیون خود نموده اید اما چرا از طعام خود نمی خورید، آیا این غذا را دوست ندارید یا اینکه من نادانسته کاری کردم که خصومت شما را برانگیخته است؟! یکی از ملائکه لبخندی زد و فرمود: یا نبی خدا! هیچ ترسی به خود راه ندهید، شما عزیز دل تمام فرشتگان آسمان هستید و ما هم چند تن از همان فرشتگانیم و برای شما از آسمان و نزد پروردگار دو خبر آورده ایم، یکی خبر بشارتی به خانواده ابراهیم و دیگری هم خبر یک عذاب است و چون اراده خداست که ابتدا بشارت را باید گفت، خبر مسرت بخشی به شما میدهیم. همانا ما حامل بشارتی برای خانواده حضرت ابراهیم هستیم و خداوند اساس مقدس روی زمین را که به نام خانواده است مورد خطاب قرار داده است و بشارت باد بر شما به فرزندی پاک و مومن... حضرت ابراهیم لبخندی زد و فرمود و آن عذاب چیست؟ فرشتگان ادامه دادند: همانا قوم لوط غرق در گناه شدند گناهانی بزرگ که اساس خانواده را باطل نموده و امر خداوند است که عذاب شوند، زیرا کسی که بخواهد به صورت فردی یا جمعی با این اساس الهی مقابله کند گنهکار است و از خط قرمز خداوند تجاوزکرده است. میهمانان حضرت ابراهیم پس از زدن این حرف رو به ساره که با چهره ای سرشار از تعجب به آنها چشم دوخته بود کردند و فرمودند: ای ساره! ما تو را به آمدن فرزندی به نام اسحاق و پس از آن به یعقوب بشارت می دهیم و خداوند به تو مژده داده که صاحب بقاء خواهید شد و از وجود تو و ابراهیم سلسله ای به وجود خواهد آمد جناب ساره که در سنین یائسگی قرار داشت و خوب می دانست توانایی آوردن فرزندی را ندارد، متعجب شد اما اراده خداوند بود چرا که چون ساره می خواست ابراهیم نبی صاحب فرزند شود، هاجر را به عقد او در آورده بود، خداوند دعای ساره را مستجاب کرد و او را صاحب بقاء نمود و این نتیجه کار نیک ساره بود. حضرت ساره از این خبر بسیار تعجب کرد و گفت: آیا من که در سنین پیری هستم از مردی که سنین پیری قرار دارد بچه دار می شوم؟ این امر برای ساره تعجب آور بود اما برای ابراهیم که در مراتب بالایی از توحید قرار داشت باعث شگفتی اش نشد در این هنگام ملائکه به ساره گفتند: آیا از امر خدا و قدرت او تعجب می کنی؟ رحمت خدا برکات خداوند بر شما خانواده ی ابراهیم باد. ای ساره! شما نتیجه سال ها تلاش و مجاهدت های خود در راه ابراهیم را در همین دنیا دریافت می کنید ساره از شنیدن این خبر مسرت بخش غرق خوشحالی شده بود اما حضرت ابراهیم غمگین بود چرا که ملائکه خبر عذاب قوم لوط را برای او آوردند و ابراهیم در خواست عفو قوم لوط را از درگاه خداوند نمود و تقاضا کرد تا خداوند مهلت بیشتری به مردم سدوم بدهد و این نشانگر روح بلند و مهربان حضرت ابراهیم است که خداوند به او عطا کرده است. خداوند که عالم بر خفیات است، درخواست حضرت ابراهیم را نپذیرفت چرا که میدانست این قوم پیروی از ابلیس را پذیرفته اند و هر چه که زمان بیشتر بگذرد در ضلالت بیشتری فرو می روند. فرشتگان خداوند دو خبر را به ابراهیم دادند و روانه شهر سدوم شدند تا به لوط هم خبر عذاب را برسانند و شهر سدوم را از روی کره زمین محو نمایند ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نود_پنجم🎬: ابراهیم به شدت بهم ریخته بود چرا که تا این سن با ک
🎬 دم دم های عصر بود، حضرت لوط به اتفاق دو تن از دخترانش، روی زمین زراعی مشغول کار کردن بودند و لازم به ذکر است دختران لوط بر خلاف مادرشان مومنه و پاکدامن بودند. دو دختر به حالت نشسته علف های هرز را از زمین در می آوردند و حضرت لوط هم مابین محصول می گشت و جوهای آب کوچکی که ایجاد شده بود را تمیز می کرد تا وقت آبیاری آب به همه زمین برسد، در همین حین حضرت لوط که احساس خستگی می کرد کمرش را کمی راست نمود و همانطور که زیر لب می گفت: خدایا شکرت، نگاهش به کمی دورتر افتاد. با دیدن صحنه روبه رو نا خوداگاه ترسی برجانش افتاد، ایشان چهار فرشته خداوند را که در قالب چهار جوان بسیار زیبا با لباس های سفید و نظیف از راه دور مشاهده کرد، از آنجایی که اراده خداوند بود تا لوط فرشتگان را نشناسد، ایشان با دیدن آن چهار فرشته، به گمان اینکه آنها مسافرینی هستند که راه را گم کرده اند، یکّه ای خورد و بیل را به گوشه ای افکند و رو به دخترانش گفت: عزیزان من! به کارتان مشغول باشید که امری مهم پیش آمد کرده و با اشاره به دور دست ادامه داد: باید به سرعت خود را به این بندگان خدا برسانم و آنها را آگاه کنم که به سمت چه جهنمی می آیند، تا آنها تغییر مسیر دهند و به شهر پر از گناه سدوم وارد نشوند و مورد تعرض مردمش قرار نگیرند. دختران لوط که خوب می دانستند در شهر چه خبر است و هر روز شاهد بودند که پدرشان به بهانه سر زدن به زمین زراعی بیرون شهر به انتظار می نشیند و مراقب است که افراد در راه مانده و ناآگاه به شهر وارد نشوند، پس سری تکان دادند و گفتند: پدرجان! سریع خود را به این جوانان نگون بخت برسان و آنان را از راهی که می روند باز دار وگرنه ممکن است مردم متوجه حضورشان شوند و به این سمت لشکر کشی کنند و دختر کوچک تر ادامه داد: من باید به خانه نزد مادر بروم و سر او را گرم کنم تا مبادا مادر به اینجا بیاید و این جوانان را ببیند و مردم شهر را خبر کند. حضرت لوط و دخترانش خوب می دانستند که همسر لوط با مردم شهر هم دست است و کارهای رمز آلودی بین او و مردم شهر برقرار است و آنها با چشم خود دیده بودند روزهایی را که پدرشان لوط، خود را به مسافران غریبه می رساند تا از رفتن به شهر برحذرشان دارد ، مادرشان که متوجه این موضوع میشد با انجام اعمالی مثل سوت زدن و یا برپایی دود به مردم خبر میداد که مردانی غریبه در اینجا حضور دارند، پس دختران می بایست به نحوی کار کنند که مادرشان هم از وجود مسافران در راه مانده خبر دار نشود. حضرت لوط نظر دخترش را پذیرفت و فرمود: آفرین دخترم، تو به خانه برو و به هر نحو ممکن اجازه نده مادرت به اینجا بیاید و میهمانان را ببیند و خودش هم با شتاب به سفر آن چهار جوان رعنا که اگر به شهر میرسیدند طعمه لذیذی برای مردمی فاسد بودند، حرکت نمود. حضرت لوط با شتاب و به حالت دویدن، خود را به آنان رساند و همانطور که نفس نفس میزد دستش را به علامت ایست جلوی روی آنها نگه داشت. یکی از فرشتگان جلو آمد، بازوی حضرت لوط را که الان خم شده بود تا نفسی تازه کند گرفت، بویی خوش از سمت فرشته به مشام لوط رسید، آن فرشته گفت: سلام ای مرد! چه شده که اینچنین هراسان به سمت ما آمدی؟! آیا خطری جان تو را تهدید می کند و تو به ما پناه آوردی و از ما کمک می خواهی؟! اگر خطری در کمینت است بگو که ما چهار جوان نیرومند هستیم که در شمشیر زنی چنان مهارت داریم که کسی یارای مقابله با ما را نیست. حضرت لوط سرش را بالا آورد و همانطور که جواب سلام آن فرشته انسان نما را میداد، چشمش به صورت درخشان او و بقیه همسفرانش افتاد و آه از نهادش بلند شد، چرا که اگر این جوانان رعنا با این بوی خوش و این صورتهای زیبا به دام مردم سدوم می افتادند، احتمالا ماه ها در شهر اسیر بودند و اینقدر دست به دست می شدند که جانی برایشان باقی نمی ماند پس حضرت لوط با اضطرابی در حرکاتش سرش را به دو طرف تکان داد و فرمود: نه...نه....خطری مرا تهدید نمی کند و بدانید که خطر هست منتها برای جان شما بیم دارم و میترسم به شما گزندی برسد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨