eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگاه‌از خوبی‌کسی سخن‌ به میان‌می‌آید دیگران‌به طرز عجیبی‌سکوت می‌کنند و هروقت که از بدی‌کسی سخنی‌ به میان می‌آید اظهار نظر بقیه آغاز می‌شه و این"بزرگترین‌مصیبت است برای‌یک" دنیایی‌که "8 میلیارد قضاوت کننده دارد" 💕💕💕
•• یه استادۍ میگفتــ : ما براۍ بالا رفتن و رسیدن به باید یقین کنیم ڪه ما رو بدبخت ڪرده و الاخدا براۍ هر روز ما برنامه خاص داره... برنامـــه‌ۍرشد..! ... 💕💕💕
مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود زردآلو هر کیلو 2 تومن هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن! یکی پرسید چرا هسته اش از زرد آلو گرونتره ؟ فروشنده گفت : چون عقل آدم رو زیاد میکنه مرد كمی فكر كردُ گفت یه کیلو هسته بده خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت : چه کاری بود زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو هم ارزونتر بود..! رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت، فروشنده گفت : بله نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه چه زود اثر کرد 💕💕💕
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﭘﯿﺮ ﻋﺎﺷﻖِ ﺧﺮِ ﭘﯿﺮﺵ بود. روزی ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺱِ ﺁﻣﻮﺯﺵ حرف زدن ﺑﻪ ﺧﺮﺵ ﮐﺮﺩ! ﺟﺎﯾﺰﮤ کلانی ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪحرف زدن ﺑﻪ ﺧﺮﺵ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﻋﻼﻡ نمود. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻃﻤﻊ ﮐﺮﺩند ﻭﻟﯽ "ﺧﺮ" ﺳﺨﻦﻧﮕﻔﺖ ﻭ همهٔ داوطلبان ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺷﺎﻩ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ باز هم بالاتر برد ﻭﻟﯽ دیگر ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﺟﺎﻥ داوطلب نشد. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺷﺮﻁ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ حرف زدن بیاموزم؛ ﺍﻭﻝ- ﺗﻬﯿﮥ ﻣﮑﺎﻥ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﻡ-حقوق بالا وماهیانه ﺳﻮﻡ- ۱۰ﺳﺎﻝ به من ﻣﻬﻠﺖ دهید ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۰ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺍ بخوﺍﻫﯿﺪ! ﺷﺎﻩ تمام آنها را پذیرفت. ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : "ﺷﺎﻩ" ﭘﯿﺮ "ﺧﺮ" ﭘﯿﺮ ﻭ "ﻣﻦ" ﻫﻢ ﭘﯿﺮﻡ؛ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ برﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺟﻼﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ مدت ۱۰ سال ﯾﺎ "ﻣﻦ" ﯾﺎ "ﺷﺎﻩ" ﻭ ﯾﺎ "ﺧﺮ" ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ! +این داستان مثال جالبی است برای مدیرانی که وعده های پوچ و مفت میدهند که قرار است در آینده کاری کنند کارستان...!! 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 8 ❇️ گفته شد که انسان باید تلاش کنه که ظرفیت روحی خودش رو افزایش بده تا بتونه از
9 ☢ امام صادق علیه السلام در روایت زیبایی میفرماید: تفسیر عبودیت این هست که تمام وجودت را در اختیار پروردگار عالم قرار دهی و راه این کار منع هوای نفس از خواهش های اوست و وادار کردن نفس به کارهایی که دوست ندارد و کلید مخالفت با هوای نفس، "ترک راحتی" است.... 🔹 مصباح الشریعه ص ۷ 🌹این روایت امام صادق علیه السلام به خوبی مسیر زندگی ما رو روشن خواهد کرد. 🔶 همین که انسان بخواد یه زندگی درست و حسابی رو شروع کنه باید با خواهش های سطحی خودش مخالفت کنه و شروع این مخالفت ها با "ترک راحت طلبی" خواهد بود.... 🔴 در حقیقت اگه کسی رو دیدید که ظاهرا آدم مذهبی هست ولی حتی حالش رو نداره از سر تنبلی یه لیوان آب برای خودش بریزه، معلومه که دینداریش سطحی هست و فایده ای نخواهد داشت.🙄 هر یک از ما باید ببینیم که درون وجود خودمون چقدر راحت طلبی داریم و برای از بین بردنش برنامه ریزی و تلاش کنیم. ان شالله به کمک همدیگه غول بزرگ راحت طلبی رو شکست خواهیم داد...
هدایت شده از پروانه های وصال
💟١_ چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است … 💟٢_ برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛ عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم 💟٣_. هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن 💟 ۴_ برآنچه گذشت آنچه شکست آنچه نشد آنچه ریخت حسرت نخور زندگی، اگر تلخی نبود، شیرینی نمایان نمی شد. 💟۵_ تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است 💟۶_ .موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر می‌داریم به نظرمان میرسند @parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
@parvaanehaayevesaal💕 💠🔹امام صادق علیه‌السلام 🌸زائر امام حسین علیه‌السلام شفیع صد نفر در روز قیامت می‌باشد 🔸کسانی که آتش دوزخ بر ایشان واجب شده است و کسانی که در دنیا از مسرفین بودند. 📘مستدرک الوسائل
هدایت شده از پروانه های وصال
جملاتی که با طلا باید نوشت؛ ❣گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند ❣“پایِ “معرفت که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه. . ❣یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت.. اگه خودتو بگیری میندازنت ! ❣مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند : معذرت میخوام .. ❣آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند .. ❣“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” .. ‌‌ @parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️#عاشقانه_دو_مدافع ❤️ #قسمت_چهل_نهم _بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردل
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️❤️ _الاݧ مامانینا منتظر باید بریم با حالت مظلومانہ اے بهش نگاه کردم و گفتم:خواهش میکنم إ اسماء الا مامانینا فکر میـکنـ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماما ببینہ میدونے کہ چے میشہ دستمو گرفت و بازور برد تو حال  با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم _علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده❓اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد خندیدم و گفتم:چیزے مهمے نشده  حس کنجکاوے همیشگے مـ حالا بعدا بهت میگم لبخندے زدو گفت:همیشہ بخند،با خنده خوشگلترے اخم بهت نمیاد لپام قرمز شد و سرم و انداختم پاییـ. هنوزهم وقتے ایـ حرفا رو میزد خجالت میکشیدم اردلا کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیرو _همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالا وقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـ یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ چهار زانو روبروش نشست:بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما.بعدش هم دست ماماݧ بوسید _ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت:پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو صورتمو بوسید،در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم اینجا باز نکنیا همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت:اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت،ایـ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گرو خریدم همگے زدیم زیر خنده _چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے❓ دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جا دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـ گیر میدے❓ سوالہ دیگہ پیش میاد _ماما و بابا کہ حواسشو نبود اما علے و زهرا زد زیر خنده علے رو بہ اردلاݧ گفت: اردلا جا مـ و اسماء ان شاءالله آخر هفتہ راهے کربلاییم اردلاݧ ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی❓با چہ کاروانے❓ علے سرشو بہ نشونہ ے تایید تکو دادو گفت:با کارواݧ یکے از دوستام _إ خوب یہ زنگ بز ببیـ دوتا جاے خالے ندار❓ براے کے میخواے❓ براے خودمو خانومم زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کردو لبخند زد باشہ بزار زنگ بزنم اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتـ قرار شد کہ اردلاݧو زهرا هم با ما بیا داشتـݧ میرفتـݧ خونشوݧ کہ در گوشش گفتم:یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بندو خندیدو گفت:نترس وقت زیاد هست بعد از رفتنشوݧ دست علے وگرفتم و رفتم تو اتاقم علے بشیـݧ اونجا رو تخت براے چے اسماء تو بشیـݧ رو بروش نشستم چادرو باز کردم یہ جعبہ داخلش بود در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود  علے عاشق انگشتر عقیق بود اسماء ایـݧ چیہ❓ اینارو اردلاݧ آورده برامو یکے از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علے واے چقد قشنگہ علے بدستت میاد علے هم اوݧ یکے رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ے دستم بود دوتاموݧ خوشحال بودیم و بہ هم نگاه میکردیم... _اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت ساک هامو دستمو بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنہ اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بود هر چقدر هم بهشو زنگ میزدیم جواب نمیدادݧ روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم نگاهے بہ ساعتم انداختم اے واے چرا نیومد❓ _هوا ابرے بود بعد از چند دیقہ بارو نم نم شروع کرد بہ بارید علے اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس مسئول کارواݧ علے و صدا کردو گفت کہ دیر شده تا ۵ دیقہ دیگہ حرکت میکنیم نگراݧ بہ ایـݧ طرف و او نطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود ۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ _علے اومد سمتم و گفت:نیومد بیا بریم اسماء إ علے نمیشہ کہ خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگہ بیا سوار شو خیس شدے دستم و گرفت و رفتیم بہ سمت اتوبوس لب و لوچم آویزو بود کہ با صداے اردلاݧ کہ ۲۰ متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم بدو بدو با زهرا داشتـ میومد و داد میزد ما اومدیم _لبخند رو لبم نشست ، دست علے ول کردم و رفتم سمتشوݧ. کجایید پس شماهاااا❓بدویید دیر شد تو ترافیک گیر کرده بودیم سوار اتوبوس شدیم. اردلاݧ از همہ بخاطر تاخیري کہ داشت از همهہ حلالیت طلبید تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم لبخندے زدمو گفتم: سلام داداش با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جاے خانوم مـݧ نشستے❓ کارت دارم اخہ _اهاݧ همو فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایی إ داداش فوضولے کنجکاوے. اردلاݧ هنوز قضیہ ي بازو بنده رو نگفتیا بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست لباسشو کشیدم و گفتم.... ادامه دارد... ❤💞❣💛❤️💞❣💛❤️
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_پنجاهم _الاݧ مامانینا منتظر باید بریم با حالت مظلومانہ ا
❤️💞❣❤️💛💞❤️💛💞 ❤️❤️ _لباساشو کشیدم و گفتم بگو دیگہ خیلہ خب پاره شد لباسم ول کـ میگم اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد. _ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد او بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهےکشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم. _بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم همیـݧ دیگہ تموم شد بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم و کنار علے نشستم سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے چقدر آدم خودخواهے بودم... _مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ، نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ، نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلا ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے❓ آره نمیخوام ، نمیخوام بد علے و تیکہ تیکہ برام بیار نمیخوام بقیہ ے عمرمو باے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ، نمیخوااام دوباره او صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـ❓ اوناهم نمیخوا اونا هم دوست ندار... اما... _اماچے❓ خودت برو دنبالش... با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم اسماء❓اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ... چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود _لب مرز خیلے شلوغ بود... همہ از اتوبوس ها پیاده شده بود و ساک بدست میرفتـ بہ سمت ایستگاه بازرسے تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ،ا ونم چہ سفرے شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بود تا صبح هم شده وایســݧ، آدما مهربو شده بود و باهم خوب بودݧ _عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشو❓ یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچنا میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: بہ چے نگاه میکنے خانومم❓ یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:بہ آدما،چہ عوض شد علے _علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار... اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتو میشما ، اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید❓ علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ _خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم❓ هہ هہ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم زدم بہ بازوے اردلا و گفتم: داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا... صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے❓ _دستم و گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام چند دیقہ بعد علے اومد از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد _چیہ علے❓چرا زل زدے بہ مـ❓ اسماء چرا چشمات غم داره❓چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ❓از چے نگرانے❓ بازهم از چشمام خوند ، اصلا نباید در ایـ مواقع نگاهش میکردم بحثو عوض کردم ، یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد دستم و گرفت و مانع رفتنم شد منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے❓چرا نگرانے❓ _ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم...چوݧ میدونستم یہ روزے میره با رضایت منم میره یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده _با چفیش اشکام و پاک کردو گفت: باشہ نگو،فقط گریہ نکـ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم بریم ... یک ساعت تو صف وایساده بودیم... پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم دوباره سوار اتوبوس شدیم هوا تقریبا روشـݧ شده بود بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم از اتوبوس پیاده شدیم _بہ علے کمک کردم و کولہ پشتے و انداخت رو دوشش هوا یکمے سرد بود چفیہ رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم . اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے❓ _نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود: "لبیک یا زینب" لبخندے تلخے زدم ، میدونستم ایـ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم چیشد اسماء❓ ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـ بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبے داشتم اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد وارد حرم شدیم... ادامه دارد... ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید، آن شخص را احمق فرض نکنید؛ بلکه بدانید او خیلی بیشتر از آنچه لیاقت داشته اید ، به شما اعتماد کرده است. انسان ها به میزان حقارتشان توهین می کنند! به میزان فرهنگشان عشق می ورزند! و به میزان کمبود هایشان،آزارت می دهند! هر چه حقیرتر باشند بیشتر توهین میکنند تا حقارتشان را جبران کنند! هر چه فرهنگشان غنی تر باشد، بیشتر به دیگران عشق میدهند! و هر چه هویتشان عمیق تر باشد محترمانه تر رفتار میکنند! "به اندازه درکشان میفهمند و به اندازه شعورشان به باورها و حرف هایشان عمل میکنند" 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ|ای کاش همراه شما بودیم 💗رهبرانقلاب: ما از دور نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال کسانی که راهپیمایی اربعین انجام میدهند ➕شعرخوانی رهبرانقلاب "دل به سوی کربلا پر میزند نبض ما با نبض رهبر میزند" 💕💕💕
☘اعتقاد داشتہ باشیم: اگر خدا دعاهایمان را مستجاب ڪند ایمانمان را افزایش دادہ اگر با تاخیر مستجاب ڪند صبرمان را زیاد ڪردہ اگر مستجاب نڪند چیز بہتری برایمان در نظر دارد خدایا شکرت چقدر خوبه تو رو دارم چقدر خوبه تو هستی
❤️الهی قلب هاتون مالامال اسیر و ❤️شیفته ی امام‌مهدی(عج) ❤️الهی آنچنان به درد هجرانش مبتلا شوید ❤️که قصه ی بی تابی تون ❤️زبانزد شهرتون بشه ⭐️شبتون مهدوی🌟
🍒مادامى که گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است؛ همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند. 🍒باد، باعث طراوتش میشود، آب، باعث رشدش میشود، و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشد. 🍒اما … به محض پاره شدن آن بند؛ و جدا شدن از درخت، 🍒آب، باعث گندیدگی؛ باد باعث پلاسیدگی؛ و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود! 🍒بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در فساد ما مؤثر خواهند بود. 🍒پول، قدرت، شهرت، زیبایی…. تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما میشود شبتون مهدوی🌙🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌خدایا به ذکرنام زیبایت ونیایش لحظه هایت وجود زمینی ام راملکوتى گردان تا آنچه تو میخواهے باشم واز آنچه من هستم رها شوم که تو بی نیاز و من غرق نیاز 💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اے ڪہ از برق نگاهت عالمے شیدا شود ڪے شود دیدار روے تو نصیب ما شود 💕أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج💕 سلام امام مهربونم✋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوباره نیستم آقا مسافرِ حرمٺـ چقدر اشڪ بریزم بخاطر حرمٺـ دلم ، نگاه پُر از حسرٺـ و پریشانم فداے خاڪِ قدمهاے زائرِ حرمٺـ السلام اے ساڪن ڪرببلا✋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلباً در آرامش باشیم الهی همیشه قلبتون پر از عشق و آرامش باشه سلام دوستان خوبم✋ صبحتون به طراوت شبنم🌸
🌷چه کنیم که عاقبت بخیرشویم؟ 🌷قرآن ۴ بارفرموده: ۱.العاقبة للمتقین.۱۲۸اعراف ۲.العاقبة للمتقین.۴۹هود ۳.العاقبة للتقوی.۱۳۲طه ۴.العاقبة للمتقین.۸۳ قصص عاقبت به خیری برای پرهیزکاران است 🌷وفرمود: فان خیرالرادالتقوی..۱۹۷بقره بهترین توشه،تقوا وترک گناه است 🌷بهشت هم برای متقین ساخته شده: اعدت للمتقین.۱۳۳آل عمران 💕💕💕