#شهید_مطهری:
یک وقت میگوییم علی را "که" کشت و یک وقت میگوییم "چه" کشت؟
اگر بگوییم علی را که کشت؟ البته عبدالرحمن ابن ملجم،و اگر بگوییم علی را چه کشت،باید بگوییم جمود و خشک مغزی و خشک مقدسی!
#صلےاللهعلیڪ_یاامیرالمومنین
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💚💕
☆∞🦋∞☆
همیشه لباسڪهنه مےپوشید .
سر آخر اسمش پاے لیستـــــ دانشآموزان
ڪم بضاعتـــــ رفتـــــ .
مدیر مدرسه دایـےاش بود .
همان روز عصبانے به خانه خواهرش
رفتـــــ .
مادر عباس،برادرش را پای ڪمد برد و ردیفـــــ لباسها و ڪفشهای نو را نشانشداد .!'
گفتـــــ عباس مےگوید دلش را ندارد
پیش دوستان نیازمندش اینها را بپوشد((:
#شهید_عباس_بابایـے!🌿
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💜💕
#پشمک_خانگی
🌟🌟🌟🌟🌟
مواد لازم
روغن 400 گرم
ارد سفید 200 گرم
شکر
1 کیلو
طرز تهیه
1- شکر را پخته آن را قوام بیاورید.
2- سپس یک سینی را چرب کرده و شکر فوق را در آن ریخته روی شعله بگذارید تا قدری گرم شود آنگاه مایع را به صورت کلاف در آورده بگذارید از هر طرف چند نفر آن را بکشند تا دراز شود بعد آن را روی هم برگردانید و دوباره آن را بکشید تا کاملا سفت شود، آن وقت آرد سفید را در روغن داغ چرخی داده آن را کف سینی ریخته و سینی را حرارت دهید.
3- سپس مایع به دست آمده را چند نفری با دست های روغنی بچرخانید تا به حالت پشمک در آید.
4- پشمک شما آماده شده و می توانید به همراه خانواده یا دوستان میل بفرمایید.
نکته: در خوردن پشمک زیاده روی نکنید چون قند خون شما را بالا برده و موجب ناراحتی های قلبی عروقی می شود.
🌹🌹🌹🍀🍀🍀🍀🌟🌟🌟
یکی از بیمارىهاى خطرناک،
بیماری، «عادىشدنِ نعمت» است.
این بیمارى چهار نشانه دارد:
1ـ این که نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى
2ـ این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى
3ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و تمامى مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى
4ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى نگران و ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى
💕🖤💕
🦋مکاشفه عجیب علامه جعفری 👌
🦋علامه جعفری تعریف میکردند:
ما در مدرسه علمیهای درس میخواندیم که صاحبش یک فرد اصفهانی بود. آن روزها در نجف، طلبهها زندگی سختی داشتند. با این حال، شبهای ولادت یا شهادت ائمه اطهار (ع) که میرسید، پولهای ناچیزمان را روی هم میگذاشتیم و مقداری شیرینی یا خرما میخریدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء دور هم جمع میشدیم و یک حالت شبنشینی داشتیم. در شبهای ولادت، در گفتوشنودهایمان شوخی هم میکردیم.
🦋آن شب هم شب یکی از آقایان طلبه وقتی وارد جمع شد و نشست، گفت: میخواهم یک سئوالی مطرح کنم، اما همهتان را قسم میدهم که صادقانه به آن جواب بدهید. بعد از اینکه همه پذیرفتند و تعهد دادند همان جوابی را بدهند که واقعاً به دل و ذهنشان خطور میکند، از جیب عبایش یک عکس چاپشده در روزنامه را درآورد و گفت: اگر شما امکان انتخاب داشتهباشید که یا یک عمر بهصورت «شرعی و قانونی» با این خانم زندگی کنید، یا بهطور «مشروط و غیرقطعی و برای یک لحظه» با امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (ع) دیدار داشتهباشید، کدام را انتخاب میکنید؟ نفر اول عکس را گرفت، نگاه کرد و گفت: خب، امیرالمؤمنین (ع) را که همه در زمان احتضار و در شب اول قبر زیارت میکنند... معلوم شد انتخاب او، زندگی با آن خانم است. نفر دوم که عکس را گرفت، صاحب همان مدرسه علمیه بود. سرش را بلند کرد، نگاهی به پسرش انداخت و گفت: فلانی! به مادرت چیزی نگویی ها... او هم زندگی شرعی با آن خانم که مادر یکی از سیاستمداران وقت دنیا و زیباترین زن آن روزگار بود را ترجیح داد. نفر سوم هم به همین ترتیب.»
🦋استاد به من گفتند: من نفر چهارم بودم. نوبت که به من رسید، یک لحظه به شکل گذرا به آن عکس نگاه کردم و بلافاصله به گوشهای پرتش کردم و گفتم: والله قسم که دیدن مشروط امیرالمؤمنین (ع) برای یک لحظه را به عمری زندگی با این زن ترجیح میدهم. دیگر حالم منقلب شد و بلند شدم و به طرف حجرهام رفتم. همانطور که نشسته و به درِ حجره تکیه دادهبودم، حس کردم وجودم سنگین شده و خواب دارد بر من غلبه میکند. در آن حال عجیب، یکدفعه در باز شد و فردی داخل شد؛ ازآنجاکه درِ حجره کوتاه بود، مجبور شد سرش را خم کند. سلام کردم و گفتم: شما که هستید؟ در جواب گفت: همان کسی که میخواستی ببینی. من، علیبنابیطالب (ع) هستم... نگاه کردم. همان مشخصاتی که در تمام کتابها از مولا (ع) نقل شدهبود را داشتند؛ قد میانه، درشتهیکل، تا حدی بطین (چاق)، پیشانی بلند و...»شاگرد استاد لبخندبرلب میگوید: «استاد میگفتند: یک آن به خودم آمدم و دیدم در حجره تنها هستم. حال غریبی داشتم. دوباره به سرداب و جمع طلبهها برگشتم. خانم محمدعلی! من نفر چهارم بودم و وقتی برگشتم، عکس به دست نفر پنجم یا ششم رسیدهبود. یعنی مدت زمانی که گذشتهبود، تا این حد کوتاه بود
🦋دوستان تا مرا دیدند، گفتند: جعفری چه اتفاقی افتاده؟ چرا رنگت پریده؟ به آن طلبهای که عکس را آوردهبود، گفتم: بد آزمایشی از ما گرفتی... آنقدر اصرار کردند تا بالاخره ماجرا را برایشان تعریف کردم. همه منقلب شدند و به گریه افتادند...
🦋استاد میگفتند: بعد از دیدار با امام علی (ع)، هر کتابی را باز میکردم، فکر میکردم اینها را من قبلاً خواندهام.
💕🖤💕
🌷داستان ثعلبه بن حاطب...۷۵تا۷۷توبه
بعضی وقتی ثروتمندشوند،خراب میشوند:
ثعلبه بن حاطب ، ثروت خواست و وعده دادکه اهل صدقه وکمک به نیازمندان باشد
ولی وقتی خدابهش ثروت داد،نه تنهاصدقه ندادبلکه زکات واجب راهم انکارکردوازدین خارج شد:
وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ... ۷۵تا۷۷توبه
💕🖤💕
‼️انجام اعمال شب قدر به زبان غیر عربی
🔷س 5417: آیا می توان اعمال شب قدر را به زبان غیر عربی انجام داد؟
✅ج: مانع ندارد، ولی قرائت سور و آیات قرآن و ادعیه مأثوره، به نیت تحصیل ثواب مخصوص، منوط به قرائت متن عربی آن است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
💕🖤💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌸🍃استادپناهیان؛
🔵 آدمها زمانی از بدیهای دیگران اذیت میشوند که عشقی بزرگ روحشان را مشغول نکرده باشد!
💕 اگر انسان شدیدا مشغول معشوق خود باشد ؛
🔶 به دیگران بیالتفات است
و بدیهای دیگران او را آزار نمیدهد
ومناجات با معشوق تمام خستگیها و آزردگیها را برطرف میکند
✅
❤️عشق بزرگ محبت شدید به پروردگار است.
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
✍ #حقیقت_شب_قدر
💌 #امام_صادق عليه السّلام فرمودند:
هر ڪه #فاطمه را ، آن گونه ڪه سزاوار است ، بشناسد، بى ترديد #شب_قدر را درك ڪرده است .
📚 بحار الأنوار ، ج ۴۳ ، ص ۶۵
@parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_هفتاد خیلی دلخور بودم از اینکه کارن اینجوری شبم رو خراب کرده. اون اگ
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_هفتاد_و_یک
کی فکرشو میکرد کارن مغرور یک روز عاشق بشه و اینهمه احساس قشنگ خرج یک دختر چادری بکنه؟
خیلی این عاشقانه های یواشکی رو دوست داشتم اما به رو نمیاوردم چون فکر میکرد هولم برای ازدواج باهاش.
یک حلقه ظریف و ساده به سلیقه خودم و کارن خریدم و راهی خونه شدیم.
صبح روز بعدش بابا منو گذاشت آرایشگاه و خودش رفت به کاراش برسه.
به آرایشگر گفته بودم منو ساده درست کنه و زیاد رو صورتم کار نکنه.
دوست نداشتم قیافه واقعیم محو بشه.
ساعت۱بود که رفتم زیر دست آرایشگر و ساعت۵حاضر شدم.
با کمک دستیار ارایشگره لباسمو پوشیدم و بعد رفتم جلو آینه.
از چیزی که تو آینه میدیدم نزدیک بود جیغ بزنم.
واقعا قشنگ و در عین حال ساده درستم کرده بود.
انقدر ذوق زدم که پریدم بغل ارایشگره و بوسش کردم.
خنده اش گرفت و گفت:وای نکن عروس صورتت خراب میشه.
با خودشیرینی گفتم:نترسین حاصل دسترنج شما موندگاره. واقعا عالی شدم ممنونتونم.
دستیار آرایشگر گفت:ما از الان برای داماد بیچاره دعا میکنیم تا آخر شب سکته نکنه خوبه.
آروم خندیدم و سرمو پایین انداختم.
تصور دیدن من تو اون لباس توسط کارن برام باور نکردنی بود.
ساعت۶بود که کارن اومد دنبالم.
همون طور که گفتم یک مراسم عقد ساده بود که خونه پدرجون برگزار میشد.
لباسم رو سفید نگرفتم چون عروسی نبود.
رنگش تقریبا میشه گفت نباتی بود.
کفشای پاشنه دار سفیمو پام کردم و شنل انداختم رو سرم.
_مگه داماد نمیاد ببینت؟
_نه محرم نیستیم.
آرایشگر خندید و گفت:عه چه جالب!
تا دم در با کمک دستیار ارایشگره رفتم.
فقط تونستم کفشای ورنی مشکی کارن رو ببینم.
_سلام بانو. چطوری؟
دسته گل رز قرمز رو ازش گرفتم و گفتم:خوبم شکر خدا.
_کاش میتونستم روی ماهتو ببینم آخه من که تا خونه دق میکنم.
خندیدم و رفتم سوار ماشینی که کارن درشو باز نگه داشته بود، شدم.
چه حس خوبی داشت بودن با مردی که انقدر دوسش داری.
وقتی حرکت کرد، پرسیدم:محدثه کجاست؟
_پیش مادرجونه.
تا خونه یکم از این در و اون در حرف زدیم تا رسیدیم.
موقع پیاده شدنم درو باز کرد برام.
راه سنگفرش باغ رو فرش قرمز پهن کرده بودن و خانوما دور تا دور ایستاده بودن و با تشویق ما رو سمت جایگاه عروس و داماد که داخل ساختمون بود، همراهی کردن.
عاقد خیلی زود اومد و خطبه عقد رو خوند.
موقع خوندن خطبه اشک تو چشمام جمع شد و فقط یک نفر اومد به یادم. اونم خواهرم بود.
خیلی خیلی دلتنگش بودم و این حس دست خودم نبود.
دلم لک زده بود یک دل سیر بغلش کنم.
اون از کجا میدونست یک روزی که دیگه تو این دنیا نیست شوهرش، کنار زنی بشینه که خواهرشه؟
خیلی برای شادی روحش و بخشش گناهاش دعا کردم. کاش قبل رفتنش درست میشد. هرچند میگن درد زایمان هر گناهی رو از مادر پاک میکنه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌸🍃استادپناهیان؛ 🔵 آدمها زمانی از بدیهای دیگران اذیت میشوند که عشقی بزرگ روحشان را مشغول نکرده
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_هفتاد_و_دو
موقع بله گفتن من رسید.
آروم زمزمه کردم:با اجازه مادر و پدرم و آقا صاحب الزمان بله.
همه شروع کردن به دست زدن و عاقد هم بعد گرفتن چندتا امضا رفت.
باید کارن شنلم رو برمیداشت. خیلی استرس داشتم و دست خودمم نبود.
فقط چشمام رو بستم و یکدفعه دنیای جلو چشام سفید شد.
آروم چشامو باز کردم و صورت متعجب و حیرت زده کارن رو دیدم.
همه مشغول دست زدن و هلهله کردن بودم اما من خیره شدم تو چشمای همسرم.
تو چشمایی که حالا دنیای من بود.
با بهت دستشو آروم رو گونه ام کشید و گفت:فرشته کوچولوی من چقدر قشنگ شدی.
به کت شلوار مشکی و پیراهن نباتیش نگاه کردم و گفتم:تو هم قشنگ شدی.
به زور ازم چشم کند و هر دو نشستیم بعد چند دقیقه خانما راهیش کردن سمت مردا.
خیلی دوست داشت کروات بزنه اما مانعش شدم و گفتم تو آلان مسلمونی کروات اصلا شایسته یک بچه مسلمون نیست.
برای مجلسم همه دوست داشتن آهنگ و بزن و برقص داشته باشه اما من مخالفت کردم و کارن هم به زور قبول کرد.
باید خیلی روش کار کنم که تقریبا مثل هم بشیم.
اینکه صرفا مسلمون شده کافی نیست. شیعه شدنش، بچه هیئتی شدنش، آهنگ گوش نکردنش... اینا همه به عهده منه.
خانوما با زدن به میز و هلهله کردن و اینا یکم رقصیدن و من زمزمه هایی شنیدم که آرزو کردم اون لحظه خدا جونم رو بگیره اما دیگه نشنوم تهمتا و نارو هایی که بهم میزنن.
مخصوصا از زبون خودی. حالا بیگانه چیزی نمیدونه از زندگیت اما اگر از زبون خودی بشنوی قلبت تیکه تیکه میشه. حاضری زمین دهن باز کنه و بری توش.
"نه میدونی چیه هلنا؟ این دختر عموی به اصطلاح مومن و با خدای من از همون اول واسه کارن بیچاره تور پهن کرده بود.فقط انگار منتظر بود خواهرش بره زیر خاک تا زیرآب شوهرشو بزنه."
آره اینو آناهید گفت. دخترعموی با معرفتم.
"چمدونم والا این دختره بد شگون از اول قدمش نحس بود. به زور خودشو چسبوند به پسر ساده و بیچاره من. کی گفته چادریا با حیاترن؟"
اصلا باورم نمیشد عمه ام درباره من اینجوری قضاوت کنه.
اون لحظه ای که بله رو گفتم فکر این متلکا و زخم زبون ها رو نمیکردم. خیلی ترسیدم.
کاش بتونم این طرز فکرای مزخرف رو از سرشون بیرون کنم.
وسط مجلس عروسیم، عروسی برام عزا شد. اشکم در اومده بود و نمیدونستم چیکار کنم.
اما صبر کردم. تا آخر شب صبر کردم و دم نزدم در حالی که از درون داشتم آتیش میگرفتم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مومنان_مضطرانه_دعاکنن_برای_فرج
#آیت_الله_بحجت
مقصر ماییم😭😭😭
التماس دعا....
هدایت شده از پروانه های وصال
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»
خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
#التماس_دعا_برای_ظهور
💕💛💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
خدایِ خوبم سلام !
شب قدر است ...
و من به عادت همیشگی ام ،
پر از حرفم برایت ...
حواست را کمی به من می دهی امشب ؟!
می خواهم بغضِ چندین ساله ام را میانِ آیه های کرامتت بشکنم ...
مرا ببخش که لبریز شده ام از شکایت ؛
برایِ روزگارِ مردمی ؛
که می بینم حالشان خوب نیست
و کاری از دستم بر نمی آید ...
برایِ معصومیت هایی ؛
که بی رحمانه ، قربانیِ رذالت می شوند ...
بچه که بودم دنیایت قشنگ تر بود ،
با دنیایت چه کردند ؟!
مهربانا ؛
تویِ دلت چه می گذرد ؛
وقتی این روزهایمان را می بینی ؟!
من به جایت بغض می کنم ،
من به جایت اشک می ریزم ،
فدایِ نگاه کردنت ،
تو فقط تماشا کن ،
خدا که گریه نمی کند !!!
خدا قوی تر از این حرف هاست !
ما که خدا نیستیم ،
ما زود بغضمان می گیرد ،
ما زود کم می آوریم ...
خودت که می بینی !
این گره هایِ کور
فقط با دستانِ تو باز می شود !
تمامِ دلخوشیِ این روزهایمان تویی ،
جز تو فریاد رسی نداریم !
جانِ تمامِ پاکی ها ؛
می شود کمی بیشتر هوایمان را داشته باشی ؟!
از تو چه پنهان ؛
اوضاعمان هیچ جوره خوب نیست ... !
#نرگس_صرافیان_طوفان
#التماس_دعا
─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
animation.gif
563.5K
امشب اخرين شب قدر
و می گن تو شبای قدر
سرنوشت یه ساله رو خدا
می نویسه
آرزوهاتو امشب
وقتی قرآنو به سر گرفتی
به خدا بگو
تا خدا حین نوشتنش
آرزوهاتو بنویسه
#شب_قدر
شب قدر است دلم حال دعا میخواهد
تا به حاجت برسد از تو،تو را میخواهد
جوشن و ذکرشب و الهی العفو به کنار
عاشقت در عرفه #کرببلا میخواهد
#حامدآقایی
#اللهم_الرزقنا_کربلا
4_5796270644710607411.mp3
6.95M
قـــــــــــــــران سࢪ بگیــــــــــرم ان شــاءالله
ڊم شش گۅشھ اباعبدالله♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 عظمت بسیار عجیب شب قدر
🔸 استاد مسعود عالی
AUD-20210505-WA0031 1.mp3
1.88M
•°🌱
#بسیار_مهم
#از_دست_ندهید
دستورالعملی مخصوص امشب(شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان)
🌹این دستورالعمل را نه در مفاتیح، پیدا میکنید و نه احتمالاً در هیچ کتاب دیگری.
#شب_قدر
#استاد_فاطمی_نیا
🔊🔊🔊 حتما حتما گوش بدین و اگه تونستین انجام بدین🙏