eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی: سپاه عنصری خطرناک است که سعی دارد توازن قوا در منطقه را دگرگون کند/امیدوارم توافق جدید از توافق اصلی بدتر نباشد... سرباز دارد مثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖ مواظب" دل پدرها "باشید🌱🌺 دل پدر که بشکنه متوجه نمیشی مثل مادر نیست که از بارونی شدن چشماش بفهمی "دلشو شکستی" ... اما اگه دقت کنی "شکسته شدن قامتش" و اضافه شدن چین و چروک صورتش آتیشت میزنه...🌱🌺 💕🧡💕🧡
حواسمـان نیست ما میگوییم و رها میڪنیم و رد میشویم اما ... ممڪن است یڪی گیر ڪند 👈🏻بین ڪلمه های مـا 👈🏻بین قضاوت های ما 👈🏻بین برداشت های مـا ما انسانیم ... مهربان باشیم 💕💛💕💛
شاید تقصیر آدمها نیست ڪه نمیتوانند روی حرفشان،وعده هاشان و احساساتشان بمانند، آنها برروی زمینی زندگی میڪنند ڪه روزی یڪـــبارخودش را دور میــــزند 💕💗💕💗
یادتان باشد، اعتماد به نفس اولین گام به سوی موفقیت است! اگر سه خصلت: انتقادپذیری پوزش خواهی وشکرگزاری را در خود پرورش دهید مطمئن باشید که موفقیت به زودی در خانه تان را میزند🌷 💕💚💕💚
بچه كه بودم گاهي با مادرم به عطاری مي رفتم بر دیوار عطاري دو تابلو نصب بود كه خيلي برايم جذاب و با معنی بود در طول زمان خرید مادرم بارها انها را نگاه می کردم و‌ می خواندم يكي نقاشي جالبي بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و‌ فقیر بود و ‌زیر ان نوشته شده بود عاقبت نسيه فروش و در كنار او‌ مردي چاق با گاو صندوقي پر از پول که زیر ان نوشته شده بود عاقبت نقد فروش دومي تابلويي بود كه بر روي آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود: داني كه چرا خدا تو را داده دو دست ؟ من معتقدم كه در آ ن سري است يك دست به كار خويشتن پردازي با دست دگر ز بينوا گيري دست اين دو تابلو بر زندگي من تاثير داشت... 💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشمخانه خالیش خون می‌ریزد. امیر از او پرسید «چه بر سرت آمده؟» مرد در پاسخ گفت: « ای امیر، پیشه‌ی من دزدیست، امشب برای دزدی به دکان صراف رفتم، وقتی که از پنجره بالا می‌رفتم اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم. در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و چشمم از کاسه درآمد. اکنون ای امیر، می‌خواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری.» آنگاه امیر کس در پی بافنده فرستاد و او آمد، و امیر فرمود تا چشم او را از کاسه درآورند. بافنده گفت: « ای امیر، فرمانت رواست. سزاست که یکی از چشمان مرا در آورند. اما افسوس! من به هر دو چشمم نیاز دارم تا هر دو سوی پارچه‌ای را که می‌بافم ببینم. ولی من همسایه‌ای دارم که پینه‌دوز است و او هم دو چشم دارد، و در کار و کسب او هر دو چشم لازم نیست.» امیر کس در پی پینه‌دوز فرستاد. پینه‌دوز آمد و یکی از چشمانش را در آوردند. و عدالت اجرا شد..!! ✍ 💕💜💕💜
دهقان پیر با ناله می گفت : ارباب…آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند... ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟! دهقان گفت : چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من ، این همه بدبختی را ... . 💕🧡💕🧡
💑 اگر اشتباه کردید شجاعانه اشتباهتان را بپذیرید و عذرخواهی کنـید! 🔸قبول کردن اشتبــاه یکی از روش هــای پایداری بنیان خانواده است. با گوش دادن به صحبت های همسرتان، می‌توانید او را آرام کنید و با قبول کردن اشتباه‌ خود و گفتنِ جمله‌ی "ببخشید"، یک بار دیگر عشق را به زندگی‌تان هدیه کنید. 🔸معنای پذیرش اشتباه این است که شما می‌خواهید رابطه‌ی گرم خانواده‌تان ادامه داشته باشد و از طرفی نشان می‌دهد که در برابر مشکلات، فرد منطقی و بدون تعصب هستید. علاوه بر اینکــه کوتــاه آمدن و پا گذاشتن روی هــوای نفــس، سکـوی پرشی به سمت محبوبیت و عــزّت است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت10 #هوالعشــــــق❤ 💞 نزدیک ظهراست گوشه چادرم را بایک دست بالامیگیرم وبادس
🌹 ❤ 🌹 . خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی ازرضایت مےزنم.روسری سورمه ای رنگم رالبنانـےمےبندم وچادرم راروی سرم مرتب میڪنم!صدای اِف اِف واین قلب من است ڪه مےایستد!سمت پنجره میدوم،خم میشوم وتوی ڪوچه رانگاه میڪنم.زهراخانوم جعبه شیرینی رادست حاج حسین میدهد.دختری قدبلند ڪنارشان ایستاده حتمن زینب است! فاطمه مدام ورجه وورجه میڪند! "اونم حتمن داره ذوق مرگ میشه😂" نگاهم دنبال توست!ازپشت صندوق عقب ماشینتان یک دسته گل بزرگ پراز رزهای صورتی وقرمز بیرون مےاوری.چقدر خوشتیپ شده ای😍 💞 قلبم چنان درسینه میڪوبد ڪه اگر هرلحظه دهانم رابازکنم طرف مقابل میتواند ان رادرحلقم بوضوح ببیند! سرت پایین است وباگلهای قالی ورمیروی!یک ربع است که همینجور ساکت وسربه زیری! دوست دارم محکم سرم رابه دیوار بکوبم😐 بلاخره بعدازمکث طولانـےمیپرسی: من شروع ڪنم یاشما؟ _ اول شما! صدایت راصاف وآهسته شروع میڪنـے _ راستش...خیلـےباخودم فکر کردم که اومدن من به اینجادرسته یانه! ممکنه بعدازین جلسه هراتفاقی بیفته...خب...من بخاطراونیڪه شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم! بهت زده نگاهت میکنم,, _ یعنی چی؟؟؟😓 _ خب."مِن ومِن میڪنی" _ من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!..برای دفاع!پدرم مخالفت میڪنه..وبهیچ عنوان رضایت نمیده. ازهردری وارد شدم.خب...حرفش اینکه... بااسترس بین حرفت میپرم: _ حرفشون چیه؟!! _ ازدواج کنم!بعد برم.یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پابند میشم ودیگه نمیرم... خودش جبهه رفته اما.نمیدونم!! جسارته این حرف،اما...من میخوام کمکم کنید....حس میکردم رفتارشما بامن یطور خاصه.اگر اینقدرزوداقدام کردم...برای این بود که میخواستم زود برم. "گیج وگنگ نگاهت میکنم." _ ببخشید نمیفهمم!😐 _ اگر قبول کنید...میخواستم بریم و بخانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه...موقت!اینجوری اسم من توی شناسنامه شما نمیره. اینطوری اسمن ،عرفاوشرعا همه مارو زن و شوهرمیدونن.. اما...من میرم جنگ.و ... وشما میتونید بعدازمن ازدواج کنید! چون نه اسمی رفته...نه چیزخاصی! کسی هم بپرسه.میشه گفت برای اشنایی بوده و بهم خورده!! یچیز مثل ازدواج سوری😔 " باورم نمیشود این همان علـےاکبراست! دهانم خشک شده وتنها باترس نگاهت میکنم..ترس ازینڪ چقدرباان چیزی که ازتو درذهنم داشتم فاصله داری!!" _ شایدفکر کنید میخوام شمارومثل پله زیرپابزارم وبالابرم!اما نه!. من فقط کمک میخوام. " گونه هایم داغ میشوند.باپشت دست قطرات اشکم راپاک میکنم" 🌹 _ یک ماهه که درگیراین مسعله ام!..که اگربگم چی میشه!؟؟؟ " دردلم میگویم چیزی نشد...تنهاقلب من شکست!...اماچقدرعجیب که کلمه کلمه ات جای تلخی برایم شیرین بود! تومیخواهےازقفس بپری!پدرت بالت رابسته!و من شرط رهایـےتوام!... ذهنم انقدردرگیرمیشودکه چیزی جز سکوت درپاسخت نمیگویم!! _ چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هرچی میخواید بگید!!...ازدواج کردن بدنیست!فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.درسته خدا بالاسرشونه! اما خیلـےسخته...خیلی!... منکه قصدموندن ندارم چراچندنفرم اسیرخودم کنم؟؟ " نمیدانم چرا میپرانم: _ اگر عاشق شیدچی؟؟!!! جمله ام مثل سرعت گیرهیجانت راخفه میکند!شوکه نگاهم میکنی! این اولین باراست که مستقیم چشمهایم رانگاه میکنی ومن تاعمق جانم میسوزم! بخودت می آیـےونگاهت رامیگردانـے. جواب میدهیـ: _ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه! " میدانم عاشق پریدنـے!اما..چه میشود عشق من درسینه ات باشد وبعدبپری" گویـےحرف دلم راازسڪوتم میخوانـے.. _ من اگر ڪمڪ خواستم...واقعا کمک میخوام!نه یه مانع!....ازجنس عاشقـے! " بـےاختیارلبخندمیزنم... نمیتوانم این فرصت راازدست بدهم. شاید هرکس که فکرم رابخواندبگوید ..اما...امامن فقط این رادرک میکنم!که قراراست مال من باشـے!!...شاید کوتاه...شاید... من این فرصت را... یا نه بهتراست بگویم من تورا به جان میخرم!! . . نویسنده: 😊 😊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت11 #هوالعشــــق❤ 🌹 . خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی ازرضایت مےزنم.روسری سو
❤ 🌹 چاقوبزرگےڪه دسته اش ربان صورتےرنگےگره خورده بوددستت میدهندوتاڪیدمیڪنندڪه باید ڪیڪ را ببرید. لبخندمیزنـےونگاهم میڪنے،عمق چشمهایت انقدرسرداست ڪه تمام وجودم یخ میزند... .😔 _ افتخارمیدی خانوم؟ وچاقوراسمتم میگیری... دردلم تڪرارمیڪنم خانوم❣😢..خانومِ تو!...دودلم دستم راجلو بیاورم.میدانم دروجودتوهم اشوب است.تفاوت من باتوعشق وبـےخیالیست‌❣نگاهت روی دستم سرمیخورد.. _ چاقو دست شما باشه یامن؟ فقط نگاهت میڪنم.دسته چاقورادردستم میگذاری ودست لرزات خودت راروی مشت گره خورده ی من!... دست هردویمان یخ زده.باناباوری نگاهت میڪنم. اولین تماس ما..!😭 باشمارش مهمانان لبه ی تیزش رادرڪیڪ فرومیبریم وهمه صلوات میفرستند. زیرلب میگویـے: یڪےدیگه.!وبه سرعت برش دوم را میزنے.اماچاقوهنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیرمیڪند❣ بااشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ راڪنارمیزنـےوجعبه شیشه ای ڪوچڪےرابیرون میڪشـے.درست مثل داستانها. مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است. درجعبه رابازمیڪنـےوانگشترنشانم رابیرون میاوری.نگاه سردت میچرخد روی صورت خواهرت زینب. اوهم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن! اماتو بـےهیچ عڪس العملےفقط نگاهش میڪنـے.. اڪراه داری ومن این رابه خوبـےاحساس میڪنم. زهراخانوم لب میگزد وبرای حفظ آبرومیگوید: _ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست وانگشتررو دست عروست ڪن❣ من باززیرلب تکرارمیکنم.عروست!عروس علی اکبر!صدای زمزمه صلواتت رامیشنوم. رومیگردانـےبایڪ لبخندنمایشـے،نگاهم میڪنے،دستم رامیگیری وانگشتر دادردست چپم میندازی.ودوباره یڪ صلوات دسته جمعی دیگر 🌹 فاطمه هیجان زده اشاره میڪند: _ دستش رونگه دارتو دستت تاعکس بگیرم. میخندی وطوری ڪه طبیعـےجلوه کند دستت راکنار دستم میگذاری... _ فکر کنم اینجوری عکس قشنگ تربشه! فاطمه اخم میکند: _ عه داداش!...بگیردست ریحانو... _ توبگیر بگو چشم!..اینجوری توکادر جلوش بیشتره... _ وا!...خب عاخه... دستت را بسرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم _ خوب شد؟ چشمڪی میزند ڪه: _ عافرین بشما زن داداش... نگاهت میکنم.چهره ات درهم رفته.خوب میدانم که نمیخواستـےمدت طولانـےدستم رابگیری... هردومیدانیم همه حرڪاتمان سوری وازواقعیت به دور است. امامن تنهایڪ چیزرامرور میڪنم.آن هم اینڪه توقراراست 3ماه همسرمن باشـے!اینڪه 90روز فرصت دارم تاقلب تورا مالڪ شوم. !! اینڪه خودم رادراغوشت جاکنم. باید هرلحظه توباشـےوتو!❤ فاطمه سادات عڪس راکه میگیردباشیطنت میگوید:یڪم مهربون تربشینید! ومن ڪه منتظرفرصتم.سریع نزدیڪت میشوم..شانه به شانه, نگاهت میڪنم.چشمهایت رامیبندی ونفست راباصدا بیرون میدهـے. دردل میخندم ازنقشه هایـےبرایت ڪشیده ام.برای توڪه نه! 💞 . . نویسنده : 😊 😉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت12 #هوالعشــــــق❤ 🌹 چاقوبزرگےڪه دسته اش ربان صورتےرنگےگره خورده بوددستت مید
❤️ درگوشَت ارام میگویم: _مهربون باش عزیزم!... یکبار دیگرنفست رابیرون میدهـے. عصبی هستے.این راباتمام وجود احساس میڪنم.اما باید ادامه دهم. دوباره میگویم: _ اخم نڪن جذاب میشی نفس!😁👫 این راکه میگویم یکدفعه ازجا بلند میشوی ،عرق پیشانی ات راپاک میکنی وبه فاطمه میگویـے: _ نمیخوای ازعروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟ ازمن دور میشوی وکنارپدرم میروی!! ! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ اما تاس این بازی راخودت چرخانده ای! برای پشیمانـے است 🌹 خم میشوم و به تصویرخودم در شیشه ی دودی ماشین پارک شده مقابل درب حوزه تان نگاه میڪنم. دستـےبه روسری ام میڪشم ودورش رابادقت صاف میڪنم. دسته گلـےڪه برایت خریده ام را باژست دردست میگیرم و منتظر به کاپوت همان ماشین تکیه میدهم. امده ام دنبالت مثل 😂 میدانم نمیخواهی دوستانت از این عقد باخبر شوند!ولی من دوست داشتم بدهی آن هم حسابـے😂 درباز میشود و طلاب یکےیکے بیرون می آیند. میبینمت درست بین سه،چهارتاازدوستانت درحالیکه یک دستت راروی شانه پسری گذاشته ای و باخنده بیرون می آیـے. یک قدم جلو می آیم و سعی میکنم هرطور شده مرا ببینی روی پنجه پا می ایستم و دست راستم را کمی بالا می آورم. نگاهت بمن میخوردورنگت به یکباره میپرد!یکلحظه مکث میکنی و بعد سرت را میگردانی سمت راستت وچیزی به دوستانت میگویـے. یکدفعه مسیرتان عوض میشود. ازبین جمعیت رد میشوم و صدایت میزنم: _ آقا؟آقا سید؟ اعتنا نمیکنی ومن سمج ترمیشوم _ اقا سید!علی جان؟ یکدفعه یکی ازدوستانت باتعجب به پشت سرش نگاه میکند.درست خیره به چشمان من!😐 به شانه ات میزند و باطعنه میگوید: _ آسیدجون!؟یه خانومی کارتون داره ها! خجالت زده بله میگویـے ،ازشان جدا میشوی و سمتم می آیـے. دسته گل راطرفت میگیرم _ به به!خسته نباشیداقا!میدیدم که مسیر بادیدن خانوم کج میکنید! _ این چه کاریه دختر!؟ _ دختر؟منظورت همس... بین حرفم میپری _ ارع همسر!اما یادت نره سوری! اومدی آبرومو ببری؟ _ چه آبرویـے؟؟.خب چرا معرفیم نمیکنے؟ _ چراجار بزنم زن گرفتم درحالیکه میدونم موندنی نیستم!؟ بغض به گلویم میدود.نفس عمیق میکشم _ حالا که فعلا نرفتی! ازچی میترسی!از زن سوریت! _ نه نمیترسم!به خدا نمیترسم!فقط زشته!زشته این وسط باگل اومدی !عصن اینجا چیکار میکنی؟ _ خب اومدم دنبالت! _ مگه بچه دبستانی ام!؟..اگر بد بود مامانم سرویس میگرفت برام زودتراز زن گرفتن! ارحرفت خنده ام میگیرد😁!چقدربااخم دوست داشتنی تر میشوی.حسابی حرصت گرفته! _ حالا گلو نمیگیری؟ _ برای چی بگیرم؟ _ چون نمیتونی بخوریش!باید بگیریش (وپشت بندش میخندم) _ الله اکبرا...قراربود مانع نشی یادته؟ _ مگه جلوتو گرفتم!؟ _ مستقیم نه!اما.. همان دوستت چندقدم بما نزدیک میشود و کمی اهسته میگوید: _ داداش چیزی شده؟...خانوم کارشون چیه؟ دستت را باکلافگی درموهایت میبری. _ نه رضا،برید!الان میام و دوباره باعصبانیت نگاهم میکنی. _ هوف...برو خونه...تایچیز نشده. پشتت را میکنی تابروی که بازوات رامیگیرم... . نویسنده : بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان. ✍اباصلت می‌گوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. فرمود: ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: 1⃣ زیاد دعا کن. 2⃣ زیاد استغفار کن. 3⃣ زیاد قرآن تلاوت کن. 4⃣ از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی. 5⃣ هر امانتی که گردنت هست ادا کن. 6⃣ تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن. 7⃣ هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... 8⃣ و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج2 ص51. 📚 بحارالانوار ج 94 ص73. 💕🧡💕🧡
✨﷽✨ ⚫️نماز شب ✍شخصی از دوستانم می گفت: با اهل تهجّدی که کمتر نماز شبش و مناجات سحرش ترک می شد مأنوس بودم. شبی در خلوت سحر شاهد نماز شبِ با حال و با ارزشش بودم و در حال و در عبادت او دقت می کردم. چون در نماز وَتر دست به قنوت برداشت، به جای آمرزش خواستن برای چهل مؤمن، برای چهل گنهکار درخواست آمرزش کرد. پس از نماز به او گفتم: مگر نگفته اند در قنوت نماز وَتر به چهل مؤمن دعا کنید؟ پاسخ داد: همه مؤمنان دیگر در نماز شب دعا می کنند، ولی چرا گنهکاران از این خلوت پر قیمت و مناجات با ارزش نصیب و سهمی نبرند، آنان هم بنده خدایند و مستحق و گدای آمرزش. شاید خود برای آمرزش خود کاری نکرده باشند و اکنون در برزخ گرفتار گناهان خویشند. باید برای آنان هم - بنا به فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله که آمرزش خواهی برای آنان را بر عهده ما واجب دانسته اند - از خدا طلب آمرزش کرد تا با دعای ما از رنج برزخ درآیند و متقابلاً به ما دعا کنند، که خدا دعای دل سوختگانِ اهل برزخ را بی تردید نسبت به ما مستجاب خواهد کرد. 👈آری، گناهکاران هم بر عهده ما حق واجب دارند، باید به ادای این حق واجب، عاشقانه اقدام کرد. ما وقتی از خدا برای آنان آمرزش بخواهیم، چه بسا جلوه آمرزش حق در افق وجودشان زمینه ساز تحول و تغییری بنیادی در زندگی آنان گردد. 👈انجام کارها و عبادات آسان، از همه کس بر می آید، ولی عباداتی که دشوارتر است و همّت و اراده و رنج بیشتری لازم دارد، باارزش تر و به کمال نزدیک تر است. 🌸 قرآن، از کسانی که در دوران سختی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را یاری و پیروی کردند ستایش می کند. 🌸 امام مجتبی علیه السلام با آنکه مرکب سواری داشت، ولی پیاده به سفر حج می رفت تا پاداش بیشتری داشته باشد. 🌸 قرآن، از نماز شب خوانانی تمجید می کند که خود را از بستر نرم و گرم جدا کرده، به نیایش و نماز می پردازند. 📚نمازشب کلید حل مشکلات 💕🧡💕🧡
امشـب نـگاه کن به اطرافت به خوشبختی هایـت به کسانی که می دانـی دوستـت دارنـد و به خـدایی کـه هـرگـز تنهایـت نخواهد گذاشـت.... 🌟شبتون پر از نگاه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بود ذکر هر لحظه و هر زمان ✨بنام خداوند بخشنده ی مهربان 🌸ببر نام یکتا خداوند را ✨که هم جان تازه گردانی و هم توان 🌸به اذن خدای جهان آفرین ✨خداوندگار سماء و زمین 🌸ببر دست بر کار و آسوده باش ✨بود شیوه ی کامیابان چنین 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سـ🌸ـلام سـال نو مبـارک💐 امروز چهارشنبه ☀️ ١٠ فروردین ١۴٠١ ه. ش 🌙 ٢٧ شعبان ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٣٠ مارس ٢٠٢٢ ميلادى 🌷🍃
🍃🌼صبح زیباتون متبرک به ذکر پر برکت 🌼🍃 💕صلـوات 💕 برحضرت محمد ص و خاندان مطهرش🌷 🍃🌼اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم🌼🍃 🌼🍃
نیایش صبحگاهی 🌼🍃 🌼 پروردگارا تو را در تمامی لحظات شکر می گویم چه آن زمان که با نعمت تندرستی مرا می نوازی و چه آن هنگام که با بیماری ام می آزمایی 🌼 از تو طلب می کنم آنچه را که بهترین بندگانت در این دو زمان از تو طلب نموده اند که زبانم را به شکرت بگشایی وعملم را با صبر در هم آمیزی و امیدم را از درگاهت لحظه ای قطع نکنی که تویی بهترین پناهگاه پناهنده آورندگان 🌼 آمیـــن 💗 الهی حال دلتون خوب باشه! و همیشه سلامت باشید. 🌼🍃