eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم_رمان_ نسل سوخته: امثال تو صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ..
سوخته: این آیات کتاب حکیم است تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ... نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ... - آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ... گریه ام گرفت ... به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ... دلم گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ... می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ... سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ... حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ ... سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ... چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ... قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ... از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ... حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم_رمان_نسل سوخته: این آیات کتاب حکیم است تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل،
نسل سوخته: تو ... خدا باش بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ... - آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ... نگاهی به اطراف انداختم ... - این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ... - نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا می خوایم ... بچه ها میگن ... تو خدا باش ... دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد ... - من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ... اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ... - فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ... هر بار که این جمله رو می گفت ... تمام بدنم می لرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ... عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ... بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ... صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن... - سینا ... بچه ها ... این نمیاد ... ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ... برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ... - هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ... دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ... - بسم الله ... تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ... به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ... . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم_رمان_ نسل سوخته: تو ... خدا باش بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اط
سوخته: خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... تازه وسط بازیه ... - خسته شدی؟ ... همه زل زده بودن به من ... - تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ... چهره هاشون وا رفت ... اما من آدمی نبودم که بودن با خدا حقیقی رو ... با هیچ چیز عوض کنم ... فرهاد اومد سمت مون ... - من، خدا بشم؟ ... جمله از دهنش در نیومده ... سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد ... - برو تو هم با اون خدا شدنت ... هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی ... دوست دخترش مافیا بود ... نامرد طرفش رو می گرفت ... بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز ... وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ... بقیه هنوز بیدار بودن ... که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ... - به این زودی میری بخوابی؟ ... کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه ... خندیدم و زدم روی شونه اش ... - قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم... تا چشمم گرم می شد ... هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد ... و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد ... استاد قصه گویی بود ... من که بیدار شدم ... هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض ... توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه ... وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود ... اما می شد چند قدمیت رو ببینی ... وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم ... یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم ... توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ... نماز دوم تموم شده بود ... سرم رو که از سجده شکر برداشتم ... سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد ... یک قدمی من ایستاده بود ... . .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم_نسل_ سوخته: خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... تازه
نسل_سوخته: تیله های رنگی جا خوردم ... نیم خیز چرخیدم پشت سرم ... سینا بود ... با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد ... - تو چقدر نماز می خونی ... خسته نمیشی؟ ... از حالت نیم خیز، دوباره نشستم زمین و تکیه دادم به سنگ های صخره ای کنارم ... - یادته گفتی تا آخر شب با رفیقت می گشتید ... از اون طرف هم گرگ و میش با بقیه رفقات، قرار بیرون شهر داشتی؟ ... چند لحظه سکوت کردم ... - خیلی دوست داشتم داستان کیانوش رو گوش کنم ... مخصوصا که صدای هیجان بچه ها بلند شده بود ... ولی یه چیزی رو می دونی؟ ... من از تو رفیق بازترم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... و چشمش چرخید روی مهر و جانماز جیبیم ... هنوز ساکت بود اما معلوم بود داره به چی فکر می کنه ... - آفریقا پر از معادن بزرگ طلا و الماسه ... چیزی که بومی های صحرا نشین آفریقا از وجودش بی خبر بودن ... اولین گروه های سفید که پاشون به اونجا رسید ... می دونی طلا و الماس رو با چی معامله کردن؟ ... شیشه های کوچیک رنگی ... رفتن پیش رئیس قبایل و به اونها شیشه های رنگی دادن ... یه چیزی توی مایه های تیله های شیشه ای ... اونها سرشون به اون شیشه رنگی ها گرم شد ... و حتی در عوض گرفتن اونها حاضر شدن به قبایل دیگه حمله کنن ... و اونها رو به بند بکشن ... انسانیت و آزادی، هموطن هاشون رو ... با تیله ها و شیشه های رنگی عوض کردن ... نگاهش خیلی جدی بود ... - کلا اینها با هم خیلی فرق داره ... قابل مقایسه نیست ... این بار بی مکث جوابش رو دادم ... - دقیقا ... این رفاقت توش خیانت و نارو زدن نیست ... از نامردی و پیچوندن و دو رویی خبری نیست ... فقط باید ارزش طلا و الماس رو بدونی ... تا سرت به شیشه رنگی پرت نشه ... و یه چیز با ارزش تر رو فدای یه مشت تیله کنی ... این رفاقت چیزیه که کافیه پات رو بزاری توی عالمش و بیای جلو ... از یه جا به بعد ... هیچ لذتی باهاش برابری نمی کنه... خستگی توش نیست ... اشتیاقی وجودت رو پر می کنه که خواب رو از چشم هات می بره ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... غرق در فکر بود ... نور مهتاب، کمتر شده بود ... چهره اش رو درست تشخیص نمی دادم ... فکر می کردم هر لحظه است که اونجا رو ترک کنه... اما نشست ... در اون سیاهی شب ... جمع کوچک و دو نفره ما ... با صحبت و نام خدا ... روشن تر از روز بود ... بحث حسابی گل انداخته بود که حواسم جمع شد ... داره وقت نماز شب تموم میشه ... کمتر از 10 دقیقه به اذان صبح باقی مونده بود ... یهو بحث رو عوض کردم ... - سینا بلدی نماز شب بخونی؟ .... مثل برق گرفته ها بهم نگاه کرد ... این سوال ... اونم از کسی که می گفت ... نماز خوندن خسته کننده است ... بلند شدم ایستادم رو به قبله ... - نماز مستحبی رو لازم نیست حتما رو به قبله باشی ... یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری ... نیت می کنی ... یه رکعت نماز وتر می خوانم قربت الی الله... و ایستادم به نماز ... فکر می کرد دارم بهش نماز شب خوندن یاد میدم ... اما واقعا نیت نماز وتر کرده بودم ... به ساده ترین شکل ممکن ... 5 تا استغفرالله ... 14 تا الهی العفو ... و یک مرتبه ... اللهم اغفر لی و لوالدی ... و للمسلمین و المسلمات ... و المؤمنین و المؤمنات ... و این آغاز ماجرای دوستی جدید من و سینا بود ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت هفتم ) زیبا🌷 🔷5. شخصیت‏‌گرایی‏ ی
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت هشتم ) زیبا🌷 ✔️منابع تفکر در اسلام‏ : 🔷قرآن که دعوت به تفکر و اندیشه می‌‏نماید، علاوه بر اینکه راههای لغزش اندیشه را ارائه داده است، 👈منابع تفکر را نیز ارائه داده است، یعنی موضوعاتی که شایسته است انسان در آن موضوعات 🤔فکر خویش را به کار اندازد و از آنها به عنوان منابع علم و اطلاع خویش بهره‏‌گیری نماید نیز ارائه داده است. 👌در اسلام به طور کلی با صرف انرژی فکری در مسائلی که نتیجه‌ای جز خسته کردن فکر ندارد، ⚠️یعنی راه تحقیق برای انسان در آنها باز نیست، و همچنین مسائلی که فرضاً قابل تحقیق باشد 🤚فایده‌ای به حال انسان ندارد مخالفت شده است. پیغمبر اکرم علمی را که دارا بودن آن سودی نبخشد ☝️و نداشتن آن زیانی نرساند بیهوده خواند. اما علومی که راه تحقیق در آنها باز است و بعلاوه سودمند می‌باشد 👏مورد تأیید و تشویق اسلام است. { ادامه دارد 💫 }
ته، ته، ته همه نا امیدی ها نداشتن ها بن بست ها نخواستن ها نبودن ها خدايي هست کـه دوست داشتنش عادتيست مثل نفس كشيدن وفايش از نوع آسمانيست لطف و كرمش بی نهایت
🌸داستان شب این داستانی است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، ‌از آمريكا، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت. وی كه تا آن زمان هرگز به چنين رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايی شود. اما هرچه لحظات بيشتری سپری ميشد، ناشكيبايی او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كسانی كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند. وی با ناراحتی به مردی كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشسته ام بدون آنكه كسی كوچكترين توجهی به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابی پر از غذا در مقابل من، اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايی ميشوند؟ مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايی رستوران، جايی كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سينی برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد! امت فاكس كه قدری احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پی گرفت، اما وقتی غذا را روی ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگی هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد، درحالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ايم از اينكه چرا او سهم بيشتری دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلی ساده از جای خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايی فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم. "وقتی زندگی چيز زيادی به شما نميدهد، به دليل آنست كه شما هم چيز زيادی از او نخواسته ايد." 🕊🌱🕊🌱🌻🌱🕊🌱🕊
بهترین آرزویی که میتونم امشب براتون داشته باشم اینه که خدا آنقدرعاشقانه نگاهتون کنه که حس کنید مهم ترین و خوشبخت ترین موجود کائنات هستید 🌟شبتون بخیر و آرام🌟.
صبح را آغاز می کنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست آن خدایی که عشق را در ما نهاد مهر و محبت هرچه زیبایی در اوست 🍀بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم🍀
الهـی در این صبح به زندگَیمان سرسبزی ببخش از نعمتهای بیکرانت سیرابمان کن به قلبمان مهربانی به روحمان آرامش به زندگیمان محبت عطا فرما سلام دوستان خوبم✋ صبحتون پر از خوشبختی🌸
📖تا میتوانید قرآن بخوانید! 🌷هر عبادتی را حد و مرزی است! ولی برای تلاوت قرآن، فرموده تا نفس تان بالا می آید! 📿یعنی که هر چه بخوانی، باز کم گذاشته ای برای قرآن!
سلام امام مهربونم✋🌸 روزها نو نشده کهنه تر از ديروز است گر کند يوسف زهرا نظری، نوروز است ای خدا کاش شود سال نوام عيد فرج که نگاهم نگران منتظر آن روز است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرآغاز صحبت به نام خداست كه بخشنده و مهربان كبریاست ستایش بُوَد خاص آن كردگار كه باشد دو گیتى از او برقرار كه بخشنده و مهربان است نیز بود صاحب عرصه رستخیز تو را مى پرستیم تنها و بس نداریم یاور به غیر از تو كس مرا كن هدایت به راه درست به آن كس كه مُنعَم ز نعمات تُست نه آنان كه خشمت بر آنان رواست نه آنان كه هستند گمره ز راست آمین 💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷چهار شنبه تون عالی و بینظیر 💐پیشکش نگاه مهربانتون 🌷در آخرین روز ماه خرداد 💐روزتون گلباران 🌷روزی پراز عشق و مـحبت 💐روزى پراز شادى و آرامش 🌷روزى پر از خنده و دلخوشى 💐روزی پراز خبرهای خوب 🌷و روزی پراز انرژی مثبت 🌷و موفقیت براتون آرزومنــدم 💐 فصل تابستان مبارک 🌷روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه... مراقب حرف هایی که میزنی باش!! مخصوصا وقتی عصبی یادلخور هستی. بعضی کلمات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند. نمی کُشد!!‌ ولی..... تاآخر عمر عذاب می دهد. 🌸🍃
چهارشنبه تون گلباران🌷 امروزبرای تک تکتون ازخدا میخوام🌷 بهترین طعم ها را بچشید🌷 طعم روزگارتون شیرین طعم لحظه هاتون شادی🌷 طعم عشقتـون پاکی و طعم زندگیتـون خوشبختی باشـه🌷 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن : ١_پدر ٢_مادر هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو : ١_نمیتونم ٢_بد شانسم هیچ وقت این دو تا کارو نکن : ١_دروغ ٢_غیبت همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر همیشه دوتا چیز و به یاد بیار: ١_دوستای گذشته رو٢_خاطرات خوبت رو همیشه به این دو نفر گوش کن : ١_فرد با تجربه ٢_معلم خوب همیشه به دو تا چیز دل ببند : ١_صداقت ٢_صمیمیت همیشه دست این دو نفرو بگیر: ١_یتیم ٢_فقیر 💕💙💕💙
‍ 🌸 از حضرت (ع)🌸 💠 *دو رکعت* 💠 ✨رکعت اول✨ *حمد و یک مرتبه سوره قدر🍃* ✨رکعت دوم✨ *حمد و یک مرتبه سوره کوثر 🍃* ✨ *در قنوت ۳ مرتبه ایه" امن یجیب" بطور کامل میخوانی* ✨ ✨ *بعد از سلام به سجده رفته و ۹ مرتبه با تضرع* *یا جواد الائمه ادرکنی* ✨ و حاجت خود را میخواهی ان شاءالله که حاجت روا شوید.🍃 📚مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی❤️ ••✾🌻🍂🌻✾••
*❓خدا چیست وچه شکلیست؟* *مسئله ای که از حضرت علی علیه السلام پرسیده شد* 👇🏽👇🏽👇🏽 سؤالى كه براى اكثر مردم ، مسلمون و غير مسلمون ، كوچك و بزرگ حتما پيش اومده ، این است كه *خدا از كجا آمده ، الان كجاست ؟* *از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده؟!!* اگر شما هم دوست داريد جواب اين سؤال ها را بگيريد بايد بدانيد عقل و درك و فهم ما قادر نيست به اون مرحله برسه ولى امام على (ع) در مقابل سؤال كفار راجع به خداوند به زيبايي جواب دادند وهم ضعف و عدم درك ما از وجود خداوند را شرح دادند . سؤال كفار از امام على(ع) *در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟* امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هر چيزى كه وجود داشته... كفار گفتند: چه طور ميشود؟ ! هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده...!!! *امام على (ع) فرمود :* *قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟* *گفتند ٢* *امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟* *گفتند ١* *امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟* *گفتند هيچ* امام فرمود چطور ميشود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل از خداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد...؟؟؟ *كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته...؟!* امام فرمود همه جا حضور دارد وبر همه چيز مشرف است. گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى...؟! امام فرمود : اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟ كفار گفتند همه جا و از همه طرف امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات و ارض است نميشود همه جا باشد؟؟ كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟ چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟ امام فرمود خداوند خودش خالق خورشيد و نور است *آيا شما قدرت طوفان و باد را نديده أيد؟* *باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است ،* *در حالى كه قدرتمند است؟* *خداوند خود خالق باد است.* گفتند : خدايت را برايمان توصيف كن ، *ز چه درست شده ؟* آيا مثل آهن سخت است ؟ يا مثل آب روان ؟ و يا مثل دود و بخار است !؟ امام فرمود : آيا تا به حال كنار مريض در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟ گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم. امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم با او حرف زديد ؟ گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟! امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم و حركت نبود...؟!؟ گفتند : روح ، روح از بدنش خارج شد. امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد. حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟ همه سكوت كردند . امام على (ع) فرمود : *شما قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد ؛ چطور قادر به فهم و درك ذات اقدس احديت و خداى خالق روح خواهید بود...* جانم فدات ای سلطان بلاغت ، یاعلی *حداقل برای(☝️)نفر ارسال کنید.* *شادی آقا امیرالمومنین علی علیه السلام صلوات* اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻 💕💜💕💜
💡 اگر یڪ نوار ده تومانی داشـته باشی حـاضر نیستی صدای گربه روی آن ضبط ڪنی ولی حـاضری روی نوار مغـزت هر چرت و پـرتی را ضبط ڪنی چـرا شنیـدن دروغ و تـهمت و غیبت و... برایت بی‌اهمـیت است؟! 🌱 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مرحوم استاد فاطمی‌نیا رحمت الله علیه: طرف ریشش رو تیغ زده به تو چه ... شاید عذری داشته باشه چرا غیبت میکنید؟
〖 🌿♥️'! 〗 شیطونـه کنارِ گوشت زمزمه میکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میشه خوش بگذرون اما تو حواسـت باشه، نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون باشه.. 💕💜💕💜
🌷 عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ:  🌷إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِثَلاَثَةٍ مَقْرُونٍ بِهَا ثَلاَثَةٌ أُخْرَى أَمَرَ بِالصَّلاَةِ وَ اَلزَّكَاةِ فَمَنْ صَلَّى وَ لَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ صَلاَتُهُ وَ أَمَرَ بِالشُّكْرِ لَهُ وَ لِلْوَالِدَيْنِ فَمَنْ لَمْ يَشْكُرْ وَالِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اَللَّهَ وَ أَمَرَ بِاتِّقَاءِ اَللَّهِ وَ صِلَةِ اَلرَّحِمِ فَمَنْ لَمْ يَصِلْ رَحِمَهُ لَمْ يَتَّقِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ . 🌷امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند سه چيز راهمراه سه چيز ديگر واجب کرده: ۱ ـ نماز وزکات،باهم است هرکس خمس وزکات مالش راندهد،نمازش قبول نیست ۲ ـ تشکر ازخدا وپدرومادر،باهم است هرکس ازپدرومادرتشکرنکندازخداهم تشکرنکرده ۳ ـ تقوا و صله رحم،باهم است هرکس صله رحم نکند تقوارارعایت نکرده بحار ج ۷۴ ص ۷۷ 💕🧡💕🧡
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸آرامش دل🔸 اگر به جام فلزی ضربه ای وارد شود، مدتها ارتعاش خواهد داشت، ولی اگر جام را با دست بگیریم و ضربه ای به آن وارد کنیم، دیگر ارتعاشی نخواهد داشت. انسانی که تکیه گاهی ندارد و خدا او را نگرفته است، با یک ضربه آرامش خود را از دست داده و تا مدت‌ها مضطرب، سردرگم و حیران خواهد ماند. اما کسی که متکی به خداست و دلش به او آرام شده و خدا او را گرفته، در مقابل ضربات، مضطرب نخواهد شد و آرامش خود را حفظ خواهد کرد. 💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا