eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
ومسیح بیرون امده بودیم که خرید کنیم برای خونه ...مسیح دست خودم بود ودالرام هم داشت از قسمت لبنیات ف
محکم برداشتم که مثل عصا یاشه وکمکم کنه که محمد گفت :اخ ...اخ ..پیر شدی دیگه ... خندیدم وگفتم :تا حاال با چوب کتک خوردی؟؟..برو عمه ات رو مسخره کن .. خندید وگفت :خانوم من صد بار بگم رو عمه ام غیرت دارم ... زیر پوستی خندیدم وگفتم :پس ازاین به بعد همه چی رو ربط میدم به عمه ات ... خنده دار سینه داد جلو وگفت :بلــــــه ... غش غش خندیدم وگفتم :بله جونم غیرت رو عمه !!!!... خودشم خندید دست کشید تو موهاش ....دیگه نزدیک های دامنه کوه بودیم که محمد گفت :صبر کن امدن ... برگشتم دیدم 1تایی از ماشین مجید پیاده شدن ...دست تکون دادن ...منم دست تکون دادم وبلند گفتم :سالم .. به جزءما چند نفر دیگه بودن که سال خورده بودن اما مشخص بود که روحیه خوبی دارن ...نغمه واتور امدن سمتمون ..نغمه میدوید واتور هم هی بازوش رو میکشید عقب ومیگفت :یواش برو ..اما حریف نغمه نمی شد ...به سمت من که امد محکم زد تو بازوم وگفت :با این دکی زود امدی که چه غلطی بکنی ...هان ...دخترم دخترای قدیم والا .. من یکی که خجالت کشیدم ..محمد هم هر هر میخندید ....منم نفسی گرفتم وگفتم :اول سالم بعدا کالم ..به توچه ...واال ... محمد خنده اش بیشتر شد ..ردی رو که نغمه زده بود رو دست کشیدم که سارا گفت :هوی نغمه چیکار داری به ابجی من ..نکه خودت اصال اویزون نکردی به اتور تو مجلس من ... اتور خندید وگفت :اقا زن ما حاال یک چی گفت ...نغمه هم با مسخره بازی پشت چشمی به حساب نازک کرد ..دست اتور رو گرفت زبون درازی کرد واسه من ورفت ...همه میخندیدن خود اتور هم قهقه میزد ...ودستش رو دور شونه نغمه انداخت ورفتن ..که سارا با چوبی که برداشته بود یواش زد به اتور وگفت :هوی خانواده اینجا داریم ها ..خجالت بکشید ... نغمه گفت :کسی نی نی دارشده ..به جزءتو ومجید که کسی نیست ..نکنه این دوتا ...اره سپیده ؟؟.. قرمزه شدم ...محمد لب گزید ..دستی به گردنش کشید وشروع کرد به رفتن ..همین که دیدم رفت جلوتر زدم تو سر نغمه وگفتم :یک ذره حیا داشته باش ...اتور اینو جمع کن ... اتور هم خندید وگفت :خوب االن خانواده کو ....مزاحم خوشی مامیشید ..زنم چیزی که نگفت .. منم راه افتادم وصدام رو بلند کردم وگفتم :خدا خوب درو تخته رو با هم جور کرده ... سارا ومجید هم عقب تر از همه اروم تر میومدن ..محمد حاال کنارم قدم برمیداشت وساکت بود ..صدای اتور امد که گفت :سالم ارسن خان چی شده یادی از ما کردی ... سن ریزه های زیر پام لغزید که سریع چوب رو بند کردم به داخل خاک ها که اونم لیز خورد ...سریع دست محمد رو گرفتم ...اونم با لبخند محکم گرفت دستم رو ومنی که نیم خیز بودم رو بلند کرد ..صدای اتور امد که گفت :من نه جاسوس هستم ونه کاری به ایشون دارم..به تو هم هیچ ربطی نداره که چی شده .. دست محمد رو تکون دادم که بایسته ..خود مم رگشتم عقب نگاه کردم به اتور که چهره اش از عصبانیت قرمز شده بود ...پشت سرشون هم که سارا ومجید بودن ایستاده بودن اونا هم نگاه میکردن به اتور ...نغمه هم گوشش رو برده بود چسبونده بود به دهنه گوشی ودهن اتور تا بفهمه همون مرده ..اسمش چی بود ؟؟...اها ارسن چی میگه ..خنده دار بود ..قدش به صورت اتور نمیرسید رو پنجه بلند شده بود ودستاش رو شونه اتور بود که بکشش پایین ..سرشم که به عبارتی تو حلق اتور بود ..چقدر فضوله یعنی ..اخم هم کرده بود که بفهمه همه چی رو ... منو سارا بهم نگاه کردیم وخندیدم به نغمه ...که صدای بلند اتور امد وصدای خنده هامون قطع شد "انتظار داری چیکار کنم من ...اون دیگه صاحب داره ...دیگه دراین مورد به من زنگ نزن .." تماس رو قطع کرد ...کنجکاو شده بودم اما خب فضولی به حساب میومد ..خنده دار بود که نغمه همچنان تو همون حالت بود ..اخمشم پررنگ تر شده بود /..اتور نگاهش کرد وبغلش کرد من وسارا ومجید ومحمد زدیم زیر خنده که نغمه عصبی گفت :چقدر رو داره این داداشت ..جلوم میبود .........بهتر که نیست ... همه گی خندیدم که محمد دستم رو کشید ..تازه نگاه کردم به محمد که اخم کرده بود ....یواش گفتم :چیزی شده ؟؟... با اخم نگاهم کرد یک نفس عمیق کشید وگفت :هیچـــــی !....بریم زودتر ... حرفی نزدم ... خوش به حال سارا که با مجید حرف میزد وسرگرم بود ..اون دوتا جلف هم باهم بودن میخندیدن ....به محمد نگاه کردم ..سنگ های جلوش رو شوت میکرد واخم داشت ...یک ده دقیقه ای بود که راه میومدیم ...با بی حوصلحه گی گفتم :کاش میموندم تو خونه .. محمد جدی گفت :میخواستی قبول نکنی بی خودی ادااصول در نیار .. ایستادم وگفتم :من ادا اصول در نمیارم ..درست صحبت کن ..حق نداری اینطوری حرف بزنی ۱۱۹
پروانه های وصال
محکم برداشتم که مثل عصا یاشه وکمکم کنه که محمد گفت :اخ ...اخ ..پیر شدی دیگه ... خندیدم وگفتم :تا حا
...اینم بدون به اختیار خودم امد نه به حرف تو ...متوجه ای جناب ... دوست داشتم به سارا برم اما خب نمی خواستم خلوتش رو با همسرش خراب کنم ..راه افتادم جلو که امد کنارم ودستم رو گرفتم ..دستمو کشیدم بیرون وگفتم :برو کنار ...ایستاد ودست منم محکم گرفت ...خواستم برم اما نمی ذاشت ..اتو ونغمه ازکنارمون رد شدن ..همین طور سارا ومجید ..سارا چشم وابرو امد ..اونا که افتادن جلو محمد هم حرکت کرد....منم دنبالش راه افتادم که گفت :ببخشید ..رفی نزدم ...چیزی نشده بود که ببخشمش ..یک غریبه بود واسم ..خیلی معمولی گفتم :اقای محترم شما چیزی نگفتی که من ناراحت بشم گفتی ادا اصول درنیار..خوب من از اول درنیاوردم ...فقط خسته شده بودم ..شما هم نسبتی که نداری با من که بخوای عذر خواهی کنی ... راه افتادم که گفت :سپیده یعنی چی ؟؟...دوستت که بودم .. پوزخند زدم وگفتم :نه جناب سیدی شما دکتر من بودین همین ...این که خودتون رفت امد میکنید رو خودتون خواستین ..نه من .. پنچه های دستم رو گرفت الی دستش وگفت :ببخشید ازیک چیزی ناراحت بودم ... حرفی نزدم ..میتونستم جوابش رو بدم اذیتش کنم ..بگم از تاثیر رفتار اون بیمارای روانیته که با دیگران دعوا میکنی وبحث ..وقتی ازیک چیزی ناراحتی ...اما خب ..حرفی نزدم ودستمو در اوردم وراه افتادم ...اونم حرفی نزد ..واسه خودم تنها وجلو تر از همه میرفتم ...فاصلحه زیادی نمونده بود تا رسیدن به قله ...سارا چون ترس از ارتفاع داشت اروم تر از همه میومد ...نغمه واتور هم جیک تو جیک هم میومدن ..رو تخته سنگی نشستم صورتم رو با اب بطری شستم ..که یک جفت کفش ورزشی سفید مشکی جلوم ایستاد سر بلند کردم دیدم محمده ..دونه های عرق روی پیشونیش بود ..نفس نفس میزد ..نفس بریده گفت :بطریت رو بده ... بطری رو دادم ..چ.ب دستیم رو برداشتم...امدم برم که دستمو گرفت ..نگاهش کردم ..سرش رو به اسمون بود اب بطری رو میریخت رو صورتش ...اب بطری که تموم شد سرش رو بست وگفت :اگر تنبیه تموم شده وبانو اجازه میدن باهم بریم اخرش رو .. بطری رو گرفتم وراه افتادم ...اونم شروع کرد به امدن ...دیگه نزدیک به قله بودیم ..نفسم باال نمی امد ...عب تر از محمد بودم ..خود محمدم دیگه جون نداشت ..برگشت عقب وگفت :بیا رسیدیم دستت رو بده ... خودش نشست لب تخته سنگ .همین طور که بطرف من م شده بود ...دستش رو دراز کرد ..چون فاصلحه داشتم دستم نمی رسید چوب دستیم رو دراز کردم ...سرم گیج میرفت ..مخصوصا زمانی که بر میگشتم عقب رو میدیدم واون ارتفاع رو ...چوب دتی رو کشید وگفت :بیا ... یک قدم دیگه مونده بود که برسم ..برگشتم که واسه سارا وبچه ها دست تکون بدم که زودتر رسیدیم .اونا باید بساط غذارو درست کنند ..اخه ازدیروز قرار برهمین بود که سرم گیج رفت داشتم پرت میشدم ..نفس نفس میزدم ار خسته گی ..محمد ارنجم رو گرفت وبرم گردونند ..تعادل نداشتم وافتادم رو شیکمش ... محمد هم از خسته گی مثل جنازه افتاده بود ونفس نفس میزد ...خودمو کشیدم کنار وگفتم:ببخشید کاری نشدی ... خندید وگفت :چقدرم که تووزن داشتی حاال ... قرمز شدم .مشت زدم تو بازوش که خندید ونشست وگفت :سپیده دارم میمیرم ..این زندگی شهر نشینی بدون فعالیت باعث شده تا دوقدم راه میزم زود به نفس نفس بیفتم ..ازاین به بعد هرجمعه بساط همینه که صدای خسته اتور امد که گفت :نه من وزوجه ام که نیستیم ..وای دارم میمیرم ..تموم عضالتم فکر کنم گرفت ...نغمه بطری اب کجاست ؟؟.. نغمه هم با صورت سرخ ونفس بریده گفت :اب نداره ..رفتم جلو تا ببینم سارا ومجید کجان که محمد دستم رو گرفت وگفت :نرو جلو باز سرت گیج میره ... چشمک زد که اخم کردم ..اونم خندید ... تموم مانتوم خاکب بود ..بلند شدم .خودمو تکوندم ودنبال محمئد رفتم که داشت میرفت تا ازاون قهو خونه یک االچیق بگیره ...خیلی جای قشنگی بود ...ئرسته باال امدن ازش سخت بود ومثل کور لوت انگاری خشک بود اما این باال حسابی سرسبز بود ..از جوب ابی که رد میشد وابش زالل وسرد بود یک مشت اب زدم به صورتم ..خیلی حال داد وچسبید ..دوی رو ریختم ...خنک بود ..سومی رو ریختم ...وای ازبس داغ بودم جیگرم حال میومد ...نغمه هم کنارم نشست ..عین یک جنازه بود از خسته گی ..تند تند اب ریخت رو صورتش ...که صدای سارا امد که گفت :اخیش رسیدیم ... اینا سرحال تر بودن چون هی صبرمیکردن تو راه .. به ساعت نگاه کردم هفت صبح شده بود ...نغمه بامزه چرت میزد ..البته باالی کوه سرد بود وزیر دوتا پتو بود ...چون وسط هفته هم امده بودیم خلوت بود .. یهو سارا ونغمه ومحمد با هم یواش حرف زدن ...سارا بلندم کرد ومنو برد سمت امام زاده ..دستش رو گرفتم وگفتم :چه خبره ۲۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛سیره امام زمان عج در مورد نماز شب امام كاظم سلام الله علیه در توصيف امام عصر سلام الله علیه مي‌فرمايند: 💛 بِأَبِي‏...‏يَعْتَادُهُ مَعَ سُمْرَتِهِ صُفْرَةٌ مِنْ سَهَرِ اللَّيْلِ بِأَبِي مَنْ لَيْلَهُ يَرْعَى النُّجُومَ سَاجِداً وَ رَاكِعاً؛ (فلاح السائل ص200) 💛پدرم فداي آن عزیزي كه سیمایی گندم‌گون دارد ولی با این حال، رنگ زردی که در اثر تهجد بر رخسارش عارض شده هویداست، پدرم فداي كسي باد كه شب‌ها را به سجده و ركوع می‌گذراند و مراقب (طلوع و غروب) ستارگان است. ❌به اين بينديشيد كه مولاي عزيزتان در محراب عبادت ايستاده و تا سحرگاهان اشك مي‌ريزد و در قنوت نماز براي آمرزش شما دعا مي‌كند، آيا غيرتتان اجازه مي‌دهد كه يكسره تمام شب را در بستر بمانيد؟ 📚کلید فرج (نوشته محمد مهدی قائمی کاشانی) ص43 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معصیت، توفیق نماز خواندن را از انسان می‌گیرد ✍️آیت الله جوادی آملی: جهان، جهان تاثیر و تاثر متقابل است. همان طور که نماز انسان را از فحشا و منکرات باز می‌دارد، کسی که اهل فحشا و منکر است هم توفیق خواندن نماز ندارد. اگر نماز جلوی معصیت را می‌گیرد، معصیت هم توفیق نماز گزاردن را سلب می‌کند، یا نمی‌گذارد انسان نماز بخواند، یا اگر هم نماز خواند فقط برای ادای تکلیف است. 📚نماز و نمازگزاران، ص10و
پروانه های وصال
الهے🙏در پایان شب✨ به زندگے من وعزیزانم❣ سلامتے و تندرستی عنایت فرما🙏 خدایا🙏 میدانے که این در شب ها✨ دلمان بیشترازهمیشه به تو نیاز دارد❣ پس دلمان را بیشتربه نورخود منور گردان✨🙏 آمیـــن🙏 شبتون زیبا🌙🍀 زندگیتون رویایی 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸فرماندهٔ عشق، یار محبوب تویی ✨معبود تویی، کمال مطلوب تویی 🌸ای نام تو بهترین سرآغاز مرا ✨آرامش جان هر دل ‌آشوب تویی 🌸سلام صبح آدینه تون بخیر الهی به امیــد تــو 🙏🌸 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  جمعه ☀️  ١٩   اسفند   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ١٧   شعبان   ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ١٠    مارس   ٢٠٢٣    ميلادی 🌷🍃