می دانید مردم در ارتباط با امام زمان چند دسته اند:
دسته اول:
تا جایی همراه امام هستند که منافعی از جانب امام به آنها برسد. حوائجشان برآورده شود و مشکلاتشان برطرف شود.
دسته دوم:
تا جایی همراه امام هستند که متحمل آسیب و ضرری نشوند، حتی اگر درصدی احتمال ضرر بدهند گرد امام را خالی میکنند. ضرر های مادی و جانی از مهمترین ضرر ها برای آنهاست و البته آبرو از درجه بالاتری برای آنها برخوردار است.
دسته سوم:
اصلا به دنبال جلب منفعت و یا دفع ضرر برای خود نیستند و از جان و مال و آبرو برای امام زمان دریغ نمی ورزند.
و چقدر کمند دسته سوم و الا امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) تابحال ظهور فرموده بودند.
و چقدر خوب است که محب اهلبیت باشیم
#نیمه_شعبان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
- علت عقب ماندگی ، دین نیسـت
فهم غلط از دین است !
مثلا فهم نادرست از انتظار فرج
باعث تنبلی و ســکون میشود و انسان و
جامعه را از رشد باز می دارد؛
اما وقتــی انتظار سازنده باشد حــرکت
و تمدنسازی شکل مــیگیرد ..
___ شهیدمطهری .
#امام_زمان
❄️🌨☃️🌨❄️
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دمی بیج بیج😍😋
۱-گوشت چرخکرده ۲۰۰ گرم
۲-برنج ۳ پیمانه
۳-سیب زمینی درشت ۱ عدد
۴-رب گوجه ۱ ق.غ سرپر
۵-پیاز ۱ عدد
۶-نمک، فلفل، زردچوبه، دارچین به میزان لازم
۷-روغن یا کره به میزان لازم
نکات:
۱-حتما رب گوجه با مواد گوشتی و روغن خوب تفت داده بشه که علاوه بر طعم بهتر این کار باعث میشه رنگ دانه های رب باز بشه و رنگ خوبی به غذا بده.
۲-برای اینکه ته دیگ خوش رنگی داشته باشید لایه گوشتی رو با فاصله از ته دیگ بریزید. رب گوجه اگه به ته قابمله نشت کنه میسوزه و ته دیگ بد رنگ و بد مزه میشه.
۳-اگر نصف پیمانه برنج دودی به غذا اضافه كنید، عطر و طعم آن بینظیر میشه.
۴-استفاده از زعفران غذا را خوشمزهتر میكنه و اختیاری هست.
۵-می توانید سیب زمینی ها را جداگانه سرخ كنید و لابهلای پلو بریزید و ته دیگ ساده برنجی
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برگر_گیاهی 😍😋
لوبیا ۳۰۰ گرم
برنج کته ۵ قاشق غذا خوری
تخم مرغ ۱ عدد
جعفری ۲ قاشق غذا خوری
ذرت ۳ قاشق غذا خوری
نمک و فلفل سیاه ،پاپریکا و زیره هر کدوم ۱ قاشق چای خوری
ارد سوخاری ۱/۲ پیمانه
پیاز ۲ عدد
کره ۱ قاشق چای خوری
نمک و فلفل سیاه و شکر ۱ قاشق مربا خوری
ماست ۱ پیمانه
خیار شور ۲ عدد
نمک و فلفل سیاه
نان مک ۸ عدد
لوبیا رو ۱۲ ساعت خیس کنید و ۲ ساعت بپزین ،بعد چند دقیقه با نمک وفلفل سیاه بزارین تو فر تا رست بشه ،حالا بکوبین و با مواد دیگه هم بزنین ،۳۰ دقیقه بره تو یخچال ،سرخش کنید ،پیازم با حرارت ملایم کاراملی کنید
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگر دست ساز 😍😋
پیاز/سیر/سس گوجه فرنگی
سس خردل/سویا سس/گوشت چرخ کرده که ترکیب گوشت گوساله و گوسفندی با چربی خیلی کم
.
ادویه :
پودرسیر/زردچوبه/فلفل سیاه/پودر سوخاری
.
طرزتهیه :
۱- گوشت چرخکردمون رو با سیر رنده شده و پیاز رنده شده که آب پیاز رو ۸۰%گرفتیم (واسه اینکه برگر خشک نباشه )ترکیب میکنیم
.
۲-سس خردل و سویا سس و سس گوجه رو بهش اصافه میکنیم و بعد نوبت ادویه هامون که به موادمون اضافه میکنیم
.
۳- چنگ میزنیم مواد رو و به مدت ۲-۳ دقیقه ورز میدیم و با چاقو و کارد ساطوریش میکنیم تا گوشت خودشو ول کنه 😁😍
.
۴- قالبمون رو میگریم و روش رو کیسه فیریز میکشیم به مدت ۱ساعت داخل فیریزر میزاریم
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایچلی_کوفته 😍😋
-بلغور جو که حسابی ریز شده باشه ۲/۵ لیوان
-آرد سمولینا دو سوم یک لیوان
-آب داغ ۱لیوان(اندازه لیوانها یکسان هست)
-رب گوجه فرنگی ۱/۵ قاشق غذاخوری
-تخم مرغ ۱عدد🥚
-آرد سفید نصف لیوان
-فلفل قرمز-نمک-فلفل سیاه-زیره سبز
-گوشت چرخ کرده ۳۰۰گرم
-فلفل دلمه،کاپی یا تُند ۱عدد
-پیاز متوسط ۱عدد🧅
-جعفری ساطوری شده ۵۰گرم یا یک مُشت تقریبا
-پاپریکا-زردچوبه-فلفل قرمز -نمک
-حین فرم دادن ایچلی کوفته ها،حتما دستاتو خیس نگه دار تا براحتی فُرم بدی.برای خیساندن بلغور و سمولینا،از آب زیادی استفاده نکن چون اگر خمیری شکل بشه،دیگه نمیتونی فُرم بدی و توی روغن وا میره.باید خمیری تقریبا خشک تر باشه.برای سرخ کردن،نزار روغن کامل داغ بشه،اینجوری سریع میسوزن،همینکه نصفه داغ شد،۳تایی باهم سرخ کن.تایم پختش هم ۵دقیقه ست.ترکها،روش خاص خودشونو دارن برای شکل ایچلی کوفته.من سعی کردم کمی رعایتش کنم مواد میانی نباید آبدار باشه پس تا جای ممکن بپزاگر خمیر خیلی خُشک بود،خیلی کم آبجوش حین چنگ زدن اضافه کن تا به بافت مورد نظرت برسی
پروانه های وصال
#ولایت 23 🔷 برای اینکه به نقش اهل بیت علیهم السلام در مسیر مبارزه با هوای نفسمون بیشتر پی ببریم، ل
#ولایت 24
🔷 شاید اگه خداوند بلندمرتبه، میخواست مقام والای خودش رو حفظ کنه، اصلاً نباید به ما دستور میداد!
- چرا؟
👈 چون خدا میدونست که اکثر بنده هاش نسبت به اوامرش بی اعتنا هستند...😒
❤️💖 ولی با این حال و به خاطر "محبت و دلسوزی بی نهایتی" که به ما داره، این دستورات رو به ما داده؛
⛔️ اما متاسفانه ما این مهربانی مولای خودمون رو نمیتونیم درک کنیم....😓
⭕️ چرا گناه انقدر بد هست؟ چرا وقتی پای صحبت هر عارفی که بریم مهمترین و بیشترین توصیه ای که میکنه اینه که آقا "گناه" نکن؟
🔞👈🏼 چون «گناه، بی احترامی به خدایی هست که از جایگاه و مقام بلند خودش پایین اومده و به بنده های ضعیف خودش دستور داده..»
🔺و نکتۀ تلخ ماجرا اینه که با همۀ این احوال، اون بنده های ضعیف هم حرف خدا رو گوش نمیدن! 😒
این دیگه واقعا بی احترامی به خداست....
🌺
پروانه های وصال
اخم با نمکی کرد وگفت :میخوای بریم کوه ها ...بذار بریم اون باال اون موقع ازخسته گی حتی نمی تونی خودت
ومسیح بیرون امده بودیم که خرید کنیم برای خونه ...مسیح دست خودم بود ودالرام هم داشت از
قسمت لبنیات فروشگاه پنیر واین چیزارو برمیداشت ..سخت بود فراموش کردن سپیده ...هرروزبا
خودم میگفتم میگذره...یره از یادم اما من هنوزم دوست داشتم اون دختر کوچولوی شررو ..یادم
امد از ابراز عالقه کردناش که چقدر با مزه بود ...کال سبک خودش روداشت همیشه ..نه تقلید بود
نه براساس حرفای که میشنیده ...به قول خودش هرزمان دلش لبریز میشد ازاحساسات جوری
خالیش میکرد که من عاشق این خالی کردن ابراز احساساتش میشدم ..هریک ماه مسیح رو
میبردم پیش یک متخصص که وضعیتش رو چک کنه ...گاهی خیلی ی قراری میکرد وسخت بود
اروم کردنش ...هنوز زیاد تغییر نکرده بود ..دکتره میگفت حداقل تا 1سالگی مثل بقیه است ...دیگه
کارم دست خودم نبود ..شماره سپیده رو گرفتم ...جواب نمی داد ...نگران شدم ...نکنه همون موقع
بالی سرش امده باشه ..امکان نداره سپیده نااروم بخاطر نبودن مسیح ..دیگه زنگ نزنه ...چقدر
خودمو لعنت کردم که چرا زنگ نزدم...دوباره شماره اش رو گرفتم ..دعا میکردم جواب بده ...لعنت
به من ...نکنه همون موقع که قلبش ....نه نه نمی خواستم به اینجور چیزا فکر کنم ...پس چرا دیگه
زنگ نزد...لعنت به این دل که گواه بد میداد همیشه ...دالرام امد سمتم وگفت :اقا ارسن خریدم
تموم شد ..بریم ...سر تکون دادم ومسیح رو دادم بهش ...شماره اش رو دوباره گرفتم ...اینبار
گوشی رو برداشت وگفت :بله بفرمایید ...
این صدای خودش نبود ...با مکث گفتم :سپیده خودتی ؟؟..
صدای امد که گفت :اقای نائینی من مادر سپیده هستم ...دیگه بهش زنگ نزنید ...راه شما جداست
..راه اونم جدا ...دیگه چی میخواهید که زنگ میزنید ...بچه من تازه ارامش پیدا کرده ...
صدای کسی امد که گفت :سارا بیا بریم مثل این که سپیده با محمد رفته ..نامردا زودتر راه افتادن
انگار یک پارچ اب یخ ریختن روم ...اون که ادعای مادری میکرد ...میگفت دارم دق میکنم از دوری
مسیح ...همش حرف بود؟؟!!.....گوشی رو تو دستم مشت کردم محکم واز خشم چشمام رو محکم
گذاشتم روی هم ...تصور این که یکی دیگه با سپیده باشه داشت نابودم میکرد ..محمد کیه ؟؟..تا
جایی که یادم میاد محمدی تو فامیلشون نبود ...راه افتادم وتموم خشمم رو سر محکم فشار دادن
گوشیم خارج کردم و..چقدر راحت تونست فراموش کنه !!..تب مادر بودنش خوابید یعنی ..به
اندازه همون دوسه روز تب مادری داشت....دست دالرام رو محکم گرفتم وراه افتادم ....با مکث
گفت :اقا ارسن کجا میرید ..خونه از اون طرفه ..
با اخم نگاهش کردم که ترسیده یک قدم عقب رفت وگفت :ببخشید ...
انگار تموم حس های مردونه ام خوابیده بود ...بعد از سپیده دیگه هیچی رو زیاد عالقه نداشتم ..ز
نظر من زندگی اول هیچی جزءهمون نمیشه ..اگه یک زندگی شد دوتا بدرد نخوره ..زندگی نیست
مثل گل الله است که اگر هرروز رسیدی بهش شاداب میمونه واگرنه اگر پوسید دیگه پوسیده
ووحتی اگر ده تا زندگی دیگه هم درست کنی اولی نمیشه ...عمرا اگر حس وحال اولین هارو پیدا
کنی ...
دستش رو ول کردم وگفتم :میتونی بری خونه ..مواظب خودت ومسیح هم باش...
نگاهم کرد وگفت :چیزی شده ؟؟..
دستام رو کردم تو جیبم وگفتم :نه برو ...
تصمیم داشتم برگردم..گل پوسیده زندگیمون رو دوباره از نو برپاش کنم ...محمد کیه ؟؟...یکی از
دورنم میگفت :به تو هیچ ربطی نداره ...زندگی خودت رو داری ....دالرام به اون خوبی ....میتونی
زندگی ارومی روداشته باشی باهاش ..وقتی اون رفت دنبال زندگیش تو که سی سالته باید خجالت
بکشی اگر بمونی برای اون ...
در جدال بودم با خودم ..اون جون بود باید میرفت دنبال ادامه زندگیش 11سالشه نمیتونه که تااخر
عمر تنها بمونه ..منم طعم همه چی رو ازیک زندگی چشیدم ونمی خوام دیگه زندگی مشترکی رو
داشته باشم که مسولش باشم همی اندازه که مسیح هست کافیه...
قدم زدم وسیگارم رو دود کردم ....این روزا ترکیه سرد شده بود حسابی ...سیگارم رو لبم گذاشتم
ودستام رو توجیبم کردم وشروع کردم به قدم زدن ...چه فکر های داشتم ...دستام توجیبم مشت شد ......
****
)سپیده (
محم حسین اصرار داشت که زودی همه چی تموم بشه ...پای کوه بودیم ومنتظر نعمه واتور وسارا
ومجید ...نگاه کردم به کوه ..باالی قله اش یک اما زاده بود ...لبخند زدم بادیدن گنبد سبز رنگش
...وپرچمی که سبز بود وباد هی تکونش میداد ...محمد دستم رو گرفت ...دستمو در اوردم وگفتم
:بریم اونا خودشون بیان ..
نمی دونم به چی لبخند زد وگفت :باشه بریم ..
اینبار دستم رو نگرفت ...اولش رو باید خیلی پیاده میرفتی ..راهش هم سنگ الخی بود ...یک چوب
۱۱۸