eitaa logo
دوستان آسمانی شیراز
236 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
29.5هزار ویدیو
160 فایل
🔹در این کانال فرهنگی سعی می شود اخبار به روز؛ گزینش شده و مهم فراهم شود. مسابقه در کانال سنجاق شده است #هوش_مصنوعی @parvareshma ارتباط با مدیر کانال @yekyaali
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 کجایند نواب ها؟ 🔹یکی از شخصیت هایی که از بدو اعلام موجودیت اسرائیل در سال 1327 شمسی، به دفاع از فلسطین پرداخت شهید سیدمجتبی ‎ است. وی که در آن وقت جوانی سی و چندساله بود با سخنرانی و فراخوان عمومی، از 5 هزار نفر برای اعزام به سرزمین های اشغالی ثبت نام بعمل آورد.‏ 🔸سپس بهمراه جمعیت فدائیان اسلام بیانیه ای صادر کرد که پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند و از دولت خواست تا امکان عزیمت داوطلبین را فراهم کند.‏ 🔹نواب با ابراهیم حکیمی نخست وزیر وقت ملاقات نمود و درخواست جدی فدائیان اسلام تأکید نمود. اما حکیمی در این دیدار پاسخ روشنی به او نداد و بررسی مسئله را به روزهای بعد موکول کرد. پیگیری ها و تلاشهای فدائیان اسلام نهایتاً بی نتیجه ماند و دولت خواسته آنان را اجابت نکرد.‏ 🔸آذر ۱۳۳۲ گروهی از دانشمندان وعلمای اسلامی اجلاسی را تحت عنوان «مؤتمر اسلامی»، به منظور چاره جویی برای مقابله با تهاجمات اسرائیل و کمک به مردم فلسطین در اردن برگزار کردند. «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسرارالمعراج» از ‎ برای شرکت در آن اجلاس دعوت به عمل آوردند.‏ 🔹نواب این موضوع را با برخی ازعلمای مطرح درمیان گذاشت و برخی از این علما، شرکت در این اجلاس را به عنوان تکلیف شرعی برعهده نواب گذاشتند. پس از دریافت دعوت نامه مؤتمر اسلامی، مجلس مشورتی در مسجد محمدیه سرچشمه تهران برپا شد که پس از موافقت اکثریت اعضای فدائیان اسلام، برای تأمین‏ هزینه این سفر فیش هایی از سوی فدائیان اسلام به فروش رسید و مبلغ هشت هزار تومان جمع آوری شد. نواب صفوی در تاریخ ۱۱/۹/۱۳۳۲ به عراق سفر کرد و فردای آنروز به بیروت و از آنجا به بیت المقدس عزیمت نمود. شرکت نواب در این اجلاس بازتاب گسترده ای در سطح مطبوعات داخل ایران داشت.‏ 🔸در اولین جلسه مؤتمر اسلامی، نواب صفوی فرصت سخنرانی در حضور رؤسای ممالک، اندیشمندان و علمای اسلام را پیدا کرد. در حاشیه این اجلاس، اندیشمندان مسلمان و سران کشورها درخواست دیدار با وی را داشتند. او با سیدقطب اندیشمند مسلمان و برخی سران کشورها همچون ملک حسین اردنی دیدار کرد. 🔹ایشان به قدری درخشیدند که مرد هفته شناخته شدند و در روزنامه های عربی عکس نواب و ملک حسین شاه اردن راچاپ کردند و نوشتند که ملک حسین تحت تأثیر سخنان نواب از سوار شدن برماشین ساخت انگلیس خودداری کرد. سیدقطب هم تحت تأثیر سخنان نواب گفته بود: «أنتَ هُنا فی قلبی». 🔸در جلسه با ملک حسین گفت من تا کنون با پادشاهان ملاقات نکرده ام و از دیدن پادشاه خوشم نمی آید اما چون تو سید هستی، استخاره کردم خوب آمد. به شوخی گوش او را گرفت و گفت: پسر عموجان این انگلیسها خیلی خطرناکند. از تو انتظار دارم اراضی غصب شده فلسطین را از چنگال یهود غاصب آزاد سازی.‏ 🔹پس از کنفرانس نواب با هفتاد نفر برای بازدید بخش اشغالی قدس رفته بود یکباره عبایش را کناری انداخت و به حاضران گفت که باید برویم و درآن مسجدی که در منطقه اشغالی واقع است نماز بخوانیم و هر کس آماده شهادت است با ما بیاید. در حالیکه همه ترسیده بودند ، او حرکت کرد و دیگران نیز با‏ وجود آنکه سربازان اسرائیل دستها را بر روی ماشه گذاشته بودند به دنبال وی به راه افتادند و نماز را به امامت وی خواندند. 🔸نواب در جواب احمد سوکارنو رئیس جمهور وقت اندونزی که پس از بازدید، از نواب پرسیده بود که چرا چنین کاری کردی و نزدیک بود ما را به کشتن دهی؟ گفته بود: «بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.» 🔹وی در دیداری که از دانشگاه عین الشمس قاهره داشت، یاسر عرفات که در آن هنگام دانشجو بود را مورد خطاب قرار می دهد که فلسطین زیر چکمه های صهیونیزم و آمریکا جان می دهد و تو می خواهی مهندس شوی؟ 🔸‏تو باید شرافتمندانه بجنگی و از سرزمینت دفاع کنی. یاسر عرفات، که بعنوان اولین مقام بلند پایه، پس از انقلاب اسلامی به ایران سفر نمود، در دیدار با حضرت امام خمینی (ره) خود این خاطره را تعریف و از شهید نواب به نیکی یاد کرد. 👤 🔴 👇 @bidariymelat
🟢 وقتی نواب شربت شهادت به سیدعلی خامنه ای داد از خاطرات امام خامنه ای درباره شهید «نواب صفوی را اولین بار در مشهد بود که شناختم. تصور می کنم سال 1331 یا 1332 بود. شنیدم که او و فدائیان اسلام، وارد مهدیه مشهد شده اند. جاذبه ای پنهانی، مرا به سوی او می کشاند و بسیار علاقه داشتم که نواب را از نزدیک ببینم. یک روز خبر دادند که نواب می خواهد برای بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم، بیاید. آن روز، مدرسه را با آب و جارو مرتب کردیم. هرگز آن روز از یاد و خاطر من بیرون نمی رود و جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من است. مرحوم نواب آمد. یک عده از فدائیان اسلام هم با او بودند که از روی کلاهشان مشخص می شدند، کلاه های پوستی بلندی سرشان می گذاشتند. آن ها دور و بر نواب را گرفته بودند و او همراه با جمعیت وارد مدرسه سلیمان خان شد. راهنمائیشان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جای کوچکی بود، نشستند. طلاب مدرسه هم جمع شدند. هوا هم گرم بود. نواب شروع به سخنرانی کرد. سخنرانیش یک سخنرانی معمولی نبود. بلند می شد، می ایستاد و با شعار کوبنده و لحن خاصی صحبت می کرد. من محو نواب شده بودم. خود را از لابه لای جمعیت عبور داده و به نزدیکش رسانده و جلوی او نشسته بودم. همه وجودم مجذوب این مرد شده بود و با دقت به سخنانش گوش می دادم. موقعی که شربت به من داد، گفت: «بخور! انشاءالله که هر کسی این شربت را بخورد، شهید می شود.» او بنا کرد به شاه و به انگلیس بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام، باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند و این هایی که در رأس کار هستند، دروغ می گویند، اینها مسلمان نیستند. من برای اولین بار، این حرفها را از نواب صفوی می شنیدم و آن چنان، این حرف ها در من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس کردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعاً داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم. بعد گفتند که نواب فردا به مدرسه نواب می رود. من هم به آنجا رفتم تا بار دیگر او را ببینم. گفتند از مهدیه به طرف آنجا راه افتاده است. من راه افتادم و به استقبالش رفتم تا هر چه زودتر او را ببینم. یک وقت دیدم دارد از دور می آید. در پیاده رو، در دو طرفش مردم صف بسته بودند و از پشت سر فشار می آوردند و می خواستند او را ببینند. من هم رفتم و نزدیک او قرار گرفتم جذب حرکات وی شدم. نواب همین طور که راه می رفت، شعار می داد. نه که خیال کنید همین طور عادی راه می رفت. در همان راه، منبری شروع کرده بود، می گفت: «اسلام را حاکم کنیم. برادر مسلمان! برادر غیرتمند! اسلام باید حکومت کند!» از این گونه سخن ها می گفت و با صدای بلند شعار می داد و چون به افرادی می رسید که کروات زده بودند می گفت: «این بند را اجانب به گردن ما انداختند. باز کن برادر!» به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود می گفت: «این کلاه را اجانب بر سر ما گذاشته اند برادر!» من می دیدم کسانی را که به نواب می رسیدند و در شعاع صدای او و اشاره دست او قرار می گرفتند، کلاه شاپو را بر می داشتند و مچاله می کردند و در جیبشان می گذاشتند. سخن و کلامش آنقدر نافذ بود. من واقعاً به نفوذ نواب، در عمرم کمتر کسی را دیده ام. خیلی مرد عجیبی بود. یک پارچه حرارت بود. یک تکه آتش. با همین حالت رسیدیم به مدرسه نواب و وارد آنجا شدیم. جمعیت زیادی جمع شده بود. باز من رفتم همان جلو نشستم و چهار چشمی، نواب را می پاییدم. شروع به سخنرانی کرد. با همه وجودش حرف میزد. آن جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کنند. بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن همه وجودش حرکت می کرد. شعار می داد و مطلب را می گفت. بعد هم که سخنرانیش تمام شد، چون ظهر شده بود. پیشنهاد کردند نماز جماعت بخوانیم. نواب از آقا سید هاشم درخواست کرد که امامت نماز کنند و او که از همراهان و حامیان نواب بود. نماز را اقامه کرد و یک نماز جماعت حسابی هم آنجا خواندیم. بعد نواب رفت. ما دیگر بی خبر بودیم و اطلاعی نداشتیم تا خبر شهادتش را به مشهد رسید. حدود تقریباً دو سال از سفر نواب به مشهد می گذشت و ما در مدرسه نواب بودیم که خبر شهادتش را شنیدیم. یادم هست که یک جمع طلبه بودیم و چنان خشمگین و منقلب شدیم که علناً در مدرسه شعار می دادیم و به شاه دشنام می دادیم وخشم خودمان را به این صورت، اظهار می کردیم. باید عرض کنم که مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی، روی همان آزادگی و بزرگ دلی عجیبی که داشت، تنها روحانی مشهد بود که در مقابل شهادت نواب عکس العمل نشان داد و به هنگام درس به مناسبتی، حرف را به نواب صفوی و یارانش برگرداند و از دستگاه انتقاد شدیدی کرد و تأثر عمیق خود را نشان داد. باید گفت که  اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی، به وسیله نواب در من به وجود آمد وهیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما، نواب روشن کرد.» گرامی باد https://eitaa.com/parvareshma