#جانم_به_فدایش
#داستانک
شب بود .
برای کاری از خانه بیرون آمدم.
کوچه تاریک بود .
مادرم هم همراهم بود .
از کنار بیت الله گذشتیم .
در تاریکی پیش میرفتیم ؛ که
ناگهان بوی خوشی هوا را گرفت .
مادرم به ناگاه بر پیامبر درود فرستاد .
من گفتم : مادر این بوی خوشِ رسول الله است .
مادرم گقت: جانم به فدایش .
چند قدم جلوتر رفتیم که صدای قدم های مبارکش را شنیدیم .
و کمی نزدیکتر .
صدای آسمانیش و سلام نورانی اش .
که ؛
مادرم دستپاچه گفت : السلام علیک یا رسول الله .
السلام علیک یا نبی الله.
و من دست بر سینه گذاشتم و گفتم :
السلام علیک یا ابالقاسم.
و صدای مهربانش که با بوی بهشتی اش ، ما را مسحور خود کرد .
و تاریکی برایمان از روز روشن تر شد.
#پرورستان
#نوجوانانه
#پیامبر_رحمت
#بوی_خوش
@parvarestan_ir