هدایت شده از اخبار فوری و مهم
#رمان_الهه_اخرین_نوه_پدربزرگ_خان
پدربزرگ عصاشو کوبید زمین و عصبی گفت
_همینکه شنیدی الهه یا باید زن محمد مهدی بشی یا باید بری روستا و بشی #زن_خون_بس پسری که سی سال ازت بزرگتره و قرصای روانگرادن مصرف میکنه انتخاب با خودت!!!
با هق هق خفه ای به محمد مهدی پسردایی سر به زیر و فوق مذهبی فامیل نگاه کردم...
شلوار کتان مشکی پیرهن یقه اخوندی سفید پوشیده بود و #تسبیح_سبز_رنگی توی دستاش خودنمایی میکرد
چشمای آبیش که افتاد بهم فورا سرشو انداخت پایین و زیر لب ذکری خوند و با آرامش گفت
_الهه خانوم تحمل من سخت تر از ناصر نیست که همسن پدرتونه خواش میکنم بیشتر فکر کنید این یه عقد موقت هست تا مرگ پسرشونو فراموش کنن اونموقع شما حقِ حقِ ط طلاق ...
نتونست حرفاشو تموم کنه چشماشو بست و با شونه هایی افتاده از کنارم رد شد
https://eitaa.com/joinchat/3865641017C48a02fbb65