#تلنگرانه💡‼️
🔥در بنی آدم چند نوع #آتش وجود دارد..
🔥1- آتش شهوت؛😓
ڪه با #روزه گرفتن خاموش میشود.🍃
🔥2- آتش حرص و طمع؛😠
ڪه با یاد ڪردن #مرگ خاموش میشود.✨
🔥3- آتش نگاه و چشم چرانی؛👀
ڪه با ذڪر #دل خاموش می شود..💫
🔥4- آتش غفلت؛🍂
ڪه با یاد #خدا خاموش میشود..📿
🔥5- آتش جهالت و نادانی؛😶
ڪه با استماع #علم، فروڪش می ڪند.📚
🔥6- آتش و شهوت شڪم؛
ڪه با طعام #حلال خاموش میشود.🌸
🔥7- آتش زبان؛👅
ڪه با تلاوت #قرآن خاموش میشود.📖
🔥8- آتش معصیت؛❌
ڪه با #توبه از بین می رود..💫
#از_ڪـــربـــلا_تــا_شــــهادتــــღ
°|• @asheghaneemazhabi •|
بسم الله..
📛#قسمت٢٤
😔بعد از شهادت
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.🤨
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: 🔞"تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به...👀😯
ادامه دارد..
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
سعــــید قاســـمے:
دیشـــب یڪ جملهـ شنیدیم که پارادوکس عجیبے بود...
طـــرف جلوی حـــرم حضرتـ معصــومهـ داد میزد
جان حضـــرت زهـــرا بیاید درو آتـــیش بزنیم!
#در
#حرم
#آتش
#حضرتزهرا...
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
⸤ اگر #امامت یک #مسئلهسیاسی نبود
درب خانه ’’حضرت زهرا(س) “
#آتش نمیگرفت ⸣
- استاد پناهیان 💚🌱
@az_karbala_ta_shahadat