eitaa logo
{ پاسدار حرم }
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
215 فایل
سردار دلها : خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.... مرا پاکیزه بپذیر. #کپی_مطالب_آزاد ارتـباط‌بــاخــادم‌ڪانال💖 @seyyed400 ارتباط با ادمین تبادل و تبلیغات ارزان💖 @Abolfazlesmaeili87 کانال اطلاعات و شرایط💖 @pasdareharam35
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره این چند وقت که رو تخت افتاده بود،شب ولادت حضرت زینب (س) رفتم ملاقاتش... بهش گفتم : علی نمیخوای بپری؟! دوسال سختی کشیدی الان دیگه پاک شدی،اشاره کنی خدا خودش میاد وسط... براش روایت خوندم،که خدا بنده شو گاهی به بلا، مثلا درد دستی یا پا...مبتلا میکنه... تو که کارت از این حرفا گذشته...بهم گفت: حاجی مگه شما نگفته بودی میخوایم انتقام سیلی حضرت زهرا رو بگیریم؟ میخوام بمونم و انتقام حضرت زهرا رو بگیرم... بهش گفتم:علی جان اون با من و بچه های هیئت؛ تو دیگه پاک شدی بسپر به ما...شهادت به تو خیلی نزدیک تره... بسم الله بگو و... حالا تصمیم با تو... رفت تو فکر... چندی نگذشت که علی افلاکی شد... به نقل از حجت الاسلام #حشمدار #شهید_علی_خلیلی 💔 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
#خاطره 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 دو روز بود معده درد شدیدی گرفته بود... یه روز تو حجره دیدیم نشسته داره گریه میکنه گفتم علی چیه؟! چته؟! چرا آبغوره میگیری؟! درد معدت اذیتت کرده گریه می کنی؟! گفت: این دو سه روز دل درد گرفتم گریه ام برای این نیست. برای آقام امام حسین (ع) گریه میکنم. قربون آقام برم به خاک افتاده بود به خودش می پیچید... به نقل از امیر رضا شهبازی #شهید_علی_خلیلی 💐 #رفیق_شهیدم 💞 #شهید_غیرت 🌹 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
#خاطره 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 "فرهنگ سازی" واقعا دوست داشت یه تبلیغات خیلی بزرگ برای این بچه ها بشه یه فرهنگ سازی بزرگ؛ بزرگ تر از آنچه ما فکر می کنیم. همیشه می گفت:«مامان، من انقدر تلاش می کنم، انقدر تلاش می کنم تا و اقعا بتونم این بچه ها را کمک کنم؛ به هر طریقی... به نقل از مادر شهید... #شهید_علی_خلیلی 💐 #رفیق_شهیدم 💞 #شهید_غیرت 🌹 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
❤️ #خاطره ❤️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ایشون فوق العاده مهربون و پر از عشق و انرژی بودند. حالا عشقشون من فقط برای آقا امام حسین (ع) میگم که ایشون یعنی اول محرم که میشد، به من میگفت لباس مشکی مو خودت باید تنم کنی... لباس مشکی شو... حالا من بهش میگفتم یه موقع من کار دارم شما میتونی خودت هم... میگفت نه... من به سمت قبله می ایستم شما هم تنم کن... یعنی تو این چندین ساله یک بار هم نیمشد که اول محرم نیاد و من لباس مشکی شو تنش نکرده باشم... 🔸به نقل از مادر شهید #شهید_علی_خلیلی 💐 #رفیق_شهیدم 💞 #شهید_غیرت 🌹 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
🌷هو الشهید🌷 #خاطره: امام حسین (ع) ❤️ بعد از قصه ی ضربت خوردنش یه علی دیگر شده بود، به زور یادم میاد روضه ای باشه منم اسم امام حسین رو آورده باشم و علی‌گریه نکرده باشه و اشکاش جاری نشده باشه. این آخریا که دکتر بهش گقته بود فقط میتونی آب بخوری اونم نه زیاد، فقط آب میخورد چنان سلام میداد به امام حسین (ع) و میگفت فدای لب تشنه ات حسین (ع) که جیگر آدم می سوخت... روضه خون واقعی علی بود. هم گلوش و هم... 🌹نوکر به راه و شیوه ی ارباب میرود🌹 🌹🌸 به نقل از دوست شهید؛ آقای مهدی مخلصی #شهید_علی_خلیلی 🍃 #شهید_غیرت #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
❤️ #خاطره ❤️ 🔸خاطره ای تکان دهند از زبان دوست #شهید‌علی‌خلیلی در آن حادثه تلخ😔 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 وقتی ضارب علی رو با چاقو زد ما پیکر غرق خونش رو به کناری کشیدیم، پیر مردی آمد و گفت: خوب شد همین و می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.😭 #شهید_علے_خلیلے💔 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
#خاطرہ ....... اواخرماہ صفر بودتازه ازسفرکربلای اربعین برگشته بودیم... درد در ناحیه شکمش بود و خیلی اذیتش میکرد کف حجرہ میخوابیدو به خودمی پیچید! گریه میکرد! میگفتیم: علی ! انقدر درد داری که گریه میکنی!؟ قوی باش پسر... میگفت نه! دارم به یاد #غربت امام مجتبی گریه میکنم؛ میگن زهر پاره های جیگر آقارو کنده بود و... #یکی_ازدوستان_شهید #شهید_علے_خلیلے #داداش‌علے💕 #از‌_ڪــربـلا‌_تــا‌_شـهادتـــღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
خیلی با مزه ست..بخونین👇👇👇👇 ------------------------------------------------- ❣💫❣ هفت هشت سالش بیشتر نبود...☺️ ولی راهش نمی دادند،چادر مشکی سرش کرده بود،رویش را سفت گرفته بود...😁 رفت تو،یک گوشه نشست.😅 روضه بود،روضه ی حضرت زهرا(س).😌 مادر جلوتر رفته بود،سفت و سخت سفارش کرده بود:"پا نشی بیای دنبال من،دیگه مرد شدی😂،زشته،از دم در برت می گردونند".🙈 روضه که تمام شد،همان دم در چادر را برداشت،زد زیر بغلش و دِ بدو...!😅😄 ____________________________ 🌹 🌹 ღ °|• @az_karbala_ta_shahadat •|°
شاد باشید ⁦ 🍃 . | | . ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ بالا سرش.داشت‌آخرین نفساشو مےزد ازش پرسیدم: . +:این لحظات ‌آخر چہ‌ حرفے براے مردم دارے؟🙁 . بالبخندگفت: _:از مردم ڪشورم‌مےخوام وقتے براے خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے ڪمپوت ها رو جدا نڪنند.😅 . +:داره‌ضبط‌میشہ‌برادر ‌ یڪ‌حرف‌بهترے بگو.😶🎥 . با همون طنازے گفت: _:آخہ نمیدونے !! سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.😂 شادی روح شهیدان عزیز صلوات🤲 ღ °| @az_karbala_ta_shahadat
🎞 رفیق‌ݜہید: «هر موقع صحبت میشد؛ بابک همیشه به من میگفت: "خوش به حال تو و شهادت به تو نزدیک تره ای کاش هیچوقت این حرفو نمیزد.با این حرفش خیلی منو سوزوند🥺» ♥️ ღ °| @az_karbala_ta_shahadat
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند . حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن. 🆔@pasdareharam
📚بابا مرا بر زمين بگذار جناب حجه‌الاسلام و المسلمين آقاي سيداحمد قاضوي در تاريخ 26 صفر الخير 1417 ق نقل كردند كه مرحوم آيه الله حاج شيخ محمد ابراهيم نجفي بروجردي مي‌فرمودند: زماني كه در عراق بوديم، يك روز در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام با عده‌اي از رفقا نشسته بوديم، كه ناگهان ديديم عربي وارد صحن مطهر شد. وي پسر بچه‌اي 6 - 7 ساله را بر روي دست حمل مي‌كرد كه به نظر مي‌رسيد جان خود را از دست داده و مرده است. پدر بچه اشاره به ضريح مطهر حضرت كرده و گفت: اي عباس بن علي عليهما السلام، اگر شفاي پسرم را از خداوند نگيري شكايت شما را به پدرت علي عليه السلام مي‌كنم. با ديدن اين صحنه، به ذهن ما رسيد كه به او بگوييم اگر درخواستي هم داري بايد با حضرت مؤدبانه صحبت كني و اين گونه عتاب و خطاب با اين بزرگوار درست نيست. هنوز فكر كردن ما به پايان نرسيده بود كه ديديم بچه چشمانش را باز كرده، به پدر گفت: بابا مرا بر زمين بگذار! همة ما از مشاهدة اين صحنه بسيار منقلب شديم و به چشم خود ديديم كه بچه شفا يافته است. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @pasdareharam ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛