#بسـمـ_الـربـ_العـشـقـ ❤️
#عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_پنجاه_هشتم
#خـانم_علےآبـادے
اے بابا فراموشکارم شدم ،میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ ؟؟
سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمے کردم و گفتم:با چادر مشکے چے؟؟؟
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت :عشق علے
حالا هم برو بخواب
بخوابم؟؟؟دیگہ الاݧ هوا روشـݧ میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم
قوووول؟؟؟
قول
ساعت ۱۱بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم .
ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود.
گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم :الو
الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر؟
بلہ ماماݧ جاݧ خوبم خونہ ے علینام
تو نباید یہ خبر بہ ما بدے؟؟
ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد
باشہ مواظب خودت باش .بہ همہ سلام برسوݧ .
چشم .خدافظ.
پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم
علے جاݧ؟پاشو ساعت یازده
پاشو کلے کار داریم.
پتو رو کشید رو سرشو گفت:یکم دیگہ بخوابم باشہ
پتو رو از سرش کشیدم .إ علے پاشو دیگہ
توجهے نکرد.
باشہ پس مـݧ میرم .
یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا؟؟؟
خندیدم و گفتم دستشویے
بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم
انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیروݧ
وقتے برگشتم
همینطورے نشستہ بود
إ علے پاشو دیگہ .
امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما .
پوووفے کردم و گفتم:ببیـݧ علے مـݧ از دلت خبر دارم .میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـݧ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ اوݧ راه باایـݧ کارات مـݧ بیشتر اذیت میشم
پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ،درشو باز کردو یہ ساک
نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظامے داخلش
و آورد بیروݧ
ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم .
خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک
وسایل هارو مرتب گذاشتم.
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم .
علے ماماݧ اینا میدونـݧ؟؟؟
آره.ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ...
حرفشو قطع کردم.اردلاݧ چے؟؟؟اونم میدونہ؟؟
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
اخمے کردم و گفتم:پس فقط مـݧ نمیدونستم؟؟
چیزے نگفت .
اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ.
قبول نکردم .
امروز خودم برات غذا درست میکنم...
#ادامهـ_دارد ✨
🌹✨| @asheghaneemazhabi