ممكن است کسانی ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!
جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و نیز توضيح آن، که در كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مىدهند، چندان پيچيده نيست زيرا:
اولا: آيه، مسئله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفهنشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى درباره آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقا اين موضوع تازهاى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمتآميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه، مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مىشوند، نه تنها از طريق ضرب بلكه گاهى در موارد خاصى مجازاتهايى شديدتر از آن نيز قائل مىشوند كه تا سرحد اعدام پيش مىرود.
دوما: «تنبيه بدنى» در اينجا- همانطور كه در كتب فقهى نيز آمده است- بايد ملايم و خفيف باشد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن.
سوما: روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى بنام «مازوشيسم» ـ آزارطلبى ـ هستند و گاه كه اين حالت در آنها تشديد مىشود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است، بنا براين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است.
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانهگيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مىفرمايد:
«فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا/ در صورتی که به زندگی زناشویی بازگشته و اطاعت نمودند دیگر حق ندارید بر آنها ستمی روا بدارید».
و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است آيا مردان نيز مشمول چنين مجازاتهايى خواهند شد؟
در پاسخ مىگوئيم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات مىگردند حتى مجازات بدنى، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى) به وظائف خود آشنا سازد. داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على (ع) او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به- تسليم كرد معروف است.
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً ؛ و در پايان مجددا به مردان هشدار مىدهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتها است بينديشند زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است». (تفسیر نمونه/ج3/صص372ـ375)
با توجه به تمام این نکات، میتوانیم اینگونه نتیجه بگیریم که اسلام بر خلاف بسیاری از جوامع به ظاهر متمدن امروزی، که جایگاه زن را در حد یک کالا تنزل داده اند، به زن با نگاه تکریم نگریسته اجازه تعدی و ظلم به او را نمیدهد. همین دین مقدس، از سویی دیگر علاوه بر تکریم زن، جایگاهی ملکوتی نیز برای حریم مقدس خانواده قائل است، به حدی که به هیچ قیمتی نبایست متزلزل شود. حال اگر زنی نادانسته، با کج خلقی خود در پی فروپاشی این جامعه کوچک ولی حیاتی باشد، قانون متعالی دین، از تمام اهرمها برای حفظ کانون خانواده استفاده خواهد کرد. از موعظه و قهر بگیر تا تنبیه خفیف بدنی! حال این تئوری روشن و شفاف را، بگذارید کنار عملکردِ مدعیان حقوق زنان در غرب. به این آمار توجه بفرمایید:
• خشونت ضد زنان در کشورهای غربی بهویژه آمریکا برخلاف آنچه که ادعا میشود نگران کننده است؛ به گونهای که روزانه 600 زن در آمریکا مورد خشونت قرار میگیرند.
• در تازهترین خشونتها علیه زنان دختر 13 ساله سیاهپوست آمریکایی که انشای او درخصوص خشونت برنده جایزه شده بود، به ضرب گلوله کشته شد.
• بر اساس آمار وزارت کشور فرانسه، در سال ۲۰۱۷، صد و سی زن به دست همسر یا شریک زندگی خود کشته شدند در حالیکه یک سال قبل آن، ۲۰۱۶ این آمار ۱۲۳ زن بوده است.
• بر اساس گزارش وزارت کشور فرانسه در سال 2017، 98 هزار و 500 زن، از خشونت خانگی جان سالم به در بردهاند؛ این زنان اکثراً قربانی ضرب و شتم بوده اند.
• و…
نتیجه اینکه، هر انسان منصف و روح آزاده ای، در مییابد که حکم الهی قرآن تا چه اندازه در خدمت حریم مقدس خانواده و کرامت زن است ولی در نقطه مقابل، آنان که فریاد «دفاع از خقوق زنان» شان دنیا را پر کرده تا چه اندازه به این شعار پایبندند.
جامع ترین مرکز پاسخ به شبهات واحکام
شبهات دینی بارگذاری شد
میتوان به جرأت ادعا نمود، که هیچ دین و آئینی، به اندازه اسلام به ورزش توصیه ننموده است. و این نیست، مگر بخاطر تأثیری که ورزش در زندگی فردی و اجتماعی بجای میگذارد. نتایجی چون، سلامتی، نشاط، سرزندگی، دوری از تنبلی و… .
امام صادق (ع) میفرماید: خرمی و شادابی در ده چیز است، پیاده روی، سوارکاری و تن به آب زدن، از آنها هستند.» (المحاسن/ج1/ص14)
پیامبر (ص) نیز میفرماید: «بهترین چیز برای مداوای بیماریهایتان، پیاده روی است.» (بحارالانوار/ج59/ص128)
ورزش و ورزش کردن، در متون دینی و نزد بزرگان دین، دارای ارزش و اهمیت والایی است که به هیچ عنوان نمیتوان آن را انکار نمود. اما موضوع دارای اهمیت، بحث «هزینهها در امر ورزش» و قید «هنگفت» برای آن است. باید دانست که نه فقط در ورزش بلکه در هر کاری زیاده روی کردن امریست که مورد نهی واقع شده است. طبیعتا در ورزشهای قهرمانی ـ با توجه به شرایط خاصش ـ باید مراقب هزینه های نابجا بود. بطور مثال اگر میتوان، برای تیمهای ملی از مربی داخلی استفاده نمود، هزینه کردن برای مربی خارجی، هزینهای «هنگفت» و «نابجا» محسوب میشود.
نتیجه اینکه، هزینه نمودن برای ورزش بعنوان یک سرمایه گذاری مهم در مسیر تندرستی و نشاط جامعه است، اصلِ هزینه کردن در ورزش، نه تنها بیجا نیست، بلکه از ضروریات پذیرفته شده دینی و عرفی است. اما آنچه مهم است پرهیز از هزینه های بیجا، نادرست و غیر ضروری است.
اسلام به عنوان دینی جهان شمول که به تمام ابعاد زندگی بشر توجه دارد، برای سلامتی جسم و نشاط روح اهمیت ویژه ای قائل شده است. چرا که انسان اگر محروم از این دو نعمت باشد، نه میتواند به رتق و فتق امور روزمره خود بپردازد و نه حق عبادت و بندگی خدای متعال را ادا نماید. دقیقا به همین خاطر هم هست که وقتی به متون دینی مراجعه میکنیم مطالب بسیاری در این زمینه مشاهده میکنیم.
به این نمونهها توجه بفرمایید:
1. یکی از زیباترین داستانهای قرآنی، داستان حضرت یوسف است، که خدای متعال از آن به عنوان «بهترین داستانها» یاد میکند. در این داستان که در سوره یوسف آمده است، وقتی برادران یوسف نقشه قتل او را کشیدند، با توجه به اینکه علاقه شدید پدر به یوسف را میدانند، طبیعتا برای جدا کردن یوسف از پدر، باید به فکر دلیلی معقول باشند تا حضرت یعقوب نتواند از همراهی یوسف با برادرانش ممانعت کند. به همین دلیل، اینگونه عرض میکنند که:
«أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَفِظُون/ پدر، او را فردا با ما بفرست تا تفریح کند، ما مراقب او هستیم». (یوسف/12)
و جالب اینکه، این دلیل به قدری دلیل موجهی است که حضرت یعقوب نمیتواند در برابر آن مقاومت کند. در تفسیر نور ذیل این آیه اینگونه آمده است که:
«انسان، نيازمند تفريح و ورزش است و چنان كه در اين آيه مشاهده مىشود قوىترين منطقى كه توانست حضرت يعقوب را تسليم خواسته فرزندان كند، اين بود كه يوسف نياز به تفريح دارد.» (تفسیر نور/ج6/ص41)
2. امام سجاد علیه السلام در دعایی، از خداوند چنین طلب مىکند:
«وَامْنُنْ عَلَینَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَالْکَسَلِ وَالْعَجْزِ وَالْعِلَلِ وَالضَّرَرِ وَالضَّجَرِ وَالْمَلَلِ/ خداوندا! نعمت سرزندگى و نشاط را به ما ارزانى دار و از سستى و تنبلى و ناتوانى و بهانه آورى و زیان و دل مردگى و ملال، محفوظمان دار.» (بحارالانوار/ج91/ص125)
این دعای امام سجاد علیه السلام دقیقا بیانگر آثار ورزش و نشان دهنده اهمیت این امر در زندگی مادی و معنوی است.
3. در روایتی، پیامبر اسلام میفرماید:
«الهوا و العبوا فإنّي أكره أن يرى في دينكم غلظة/ تفریح و بازی ـ یعنی ورزش ـ کنید که من از اینکه در دینتان خشونت وجود داشته باشد کراهت دارم.»
4. یکی از کم هزینهترین و در دسترسترین ورزشها، پیاده روی است. اهمیت این امر امروزه با توجه به زندگی ماشینی حاکم بر جوامع، چند برابر شده است. امام صادق علیه السلام در این باره میفرماید:
«النُّشْرَةُ فِي عَشَرَةِ أَشْيَاءَ الْمَشْيِ وَ الرُّكُوبِ وَ الِارْتِمَاسِ فِي الْمَاءِ…/ خرمی و شادابی در ده چیز است، پیاده روی، سوارکاری و تن به آب زدن، از آنها هستند.» (المحاسن/ج1/ص14)
در روایت دیگری پیامبر اسلام میفرماید: «خَيْرُ مَا تَدَاوَيْتُمْ بِهِ الْمَشِي/ بهترین چیز برای مداوای بیماریهایتان، پیاده روی است.» (بحارالانوار/ج59/ص128)
با توجه به روایات بالا، میتوان به جرأت ادعا نمود، که هیچ دین و آئینی، به اندازه اسلام به ورزش توصیه ننموده است. و این نیست، مگر بخاطر تأثیری که ورزش در زندگی فردی و اجتماعی بجای میگذارد. نتایجی چون، سلامتی، نشاط، سرزندگی، دوری از تنبلی و…
در کلمات بزرگانی چون حضرت امام و مقام معظم رهبری هم که نظر کنیم، تاکید این بزرگواران، بعنوان رهبران سیاسی و فقیهانی صاحب نام، راهگشا و رفع کننده ابهامات زیادی در این زمینه میتواند باشد. بطور مثال وقتی حضرت امام میفرماید: «امر به ورزش، امر به معروف است» یعنی ورزش را بعنوان یک معروف و هنجار مهم اجتماعی مدنظر دارد. و یا وقتی از مقام معظم رهبری سوال میکنند که توصیه شما به جوانان چیست؟ ایشان در پاسخ میفرمایند: «تهذیب، تحصیل، ورزش» که این هم نشان دهنده اهمیت ورزش نزد بالاترین مقام سیاسی ـ مذهبی کشور است.
پس ورزش و ورزش کردن، در متون دینی و نزد بزرگان دین، دارای ارزش و اهمیت والایی است که به هیچ عنوان نمیتوان آن را انکار نمود. حال، با توجه به این جایگاه، هزینه نمودن برای ورزش هم نه تنها، هزینه نیست بلکه بعنوان یک سرمایه گذاری مهم در مسیر تندرستی و نشاط جامعه و تزریق روحیه حماسی و غرور ملی، دارای اهمیت بسزایی است.
اما موضوع اصلی در متن سوال، بحث «هزینه ها در امر ورزش» و قید «هنگفت» برای آن است. باید دانست که نه فقط در ورزش بلکه در هر کاری زیادهروی کردن امریست که مورد نهی واقع شده است. طبیعتا در ورزشهای قهرمانی، باید مراقب هزینههای نابجا بود. بطور مثال اگر میتوان، برای تیمهای ملی از مربی داخلی استفاده نمود، هزینه کردن برای مربی خارجی، هزینه ای «هنگفت» و «نابجا» محسوب میشود. کما اینکه در دیدارهای متعدد تیمهای ملی با مقام معظم رهبری، معظم له بر استفاده از توان مربیان داخلی تاکید نمودند.
نتیجه اینکه، اصلِ هزینه کردن در ورزش، نه تنها بیجا نیست، بلکه از ضروریات پذیرفته شده دینی و عرفی است. اما آنچه مهم است پرهیز از هزینه های بیجا، نادرست و غیر ضروری است.
قائلین به پلورالیسم، معتقدند که تمام ادیان بر حق هستند و هر کسی معتقد به هر دینی که باشد، به تکلیف خود عمل کرده است.
اشتباهی که مطرح کنندگان این نظریه مرتکب آن شده و به آن دقت نکرده اند این است که تمام ادیان را در عرض و در کنار هم دیده اند و به همین دلیل برای هر کدام از آنها سهمی از حقانیت قائل شده اند ولی آنچه که در طول تاریخ ادیان به وضوح مشخص است، اینکه ادیان الهی، نه در عرض هم بلکه در طول هم بوده و هر پیامبری که مبعوث شده است، ضمن تأیید پیامبر قبلی، دین گذشته را تکمیل کرده و مردم را به سوی رشد بیشتر و آمادگی برای پذیرش دستورات پیامبر بعدی رهنمون شده است. شما وقتی به آئین حضرت عیسی نگاه میکنید، میبینید که آن حضرت ضمن تایید پیامبر پیش از خود، و تأکید بر دستورات حضرت موسی، دین الهی را تکامل بخشیده است. علاوه بر آن بشارت به آمدن پیامبر اسلام هم داده است. قرآن کریم با اشاره به همین موضوع، میفرماید:
«و [ياد كن] هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنىاسرائيل! به يقين من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مىكنم، و به پيامبرى كه بعد از من مىآيد و نامش «احمد» است، مژده مىدهم». (صف/6)
به این ترتیب، در هر دوره ای از زمان، آخرین پیامبر و آخرین آئین الهی، صاحب پرچم هدایت و حقانیت بوده و در نزد خداوند متعال، اعتقاد به همان دین، پذیرفته شده است. پس در موضوع حقانیت، میتوان به صراحت گفت که اعتقاد به «همه راست گویی یا پلورالیسم دینی» فریبی از سوی شیطان و قدرتهای شیطانی، برای انحراف مردم از راه صواب و حقیقتِ دین است.
اما اینکه چه کسانی از عذاب الهی در آخرت نجات یافته و وارد در بهشت جاودان میشوند، نکته ای است که شاید شهید مطهری پاسخی بسیار دقیق، کوتاه و گویا به آن داده است. ایشان در کتاب عدل الهی اینگونه مینویسد:
«اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بیتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است.» (عدل الهی/ص269)
و این یعنی، آنچه که با ارزش است، اسلام و تسلیم واقعی در برابر حق است؛ چه بسا مسلمانانی که از اسلام تنها نامش را یدک میکشند و در نقطه مقابل، چه بسیار غیرمسلمانانی که در برابر حقیقت تسلیم اند. بنابراین، هر کسی را که در مقابل حق و حقیقت عناد ندارد، اگر چه مسلمان نباشد، نمیتوانیم از دایره نجات خارج بدانیم. خارج شدگان از این دایره کسانی اند که لجاجت در برابر حقیقت دارند.
به نظر میرسد که در سوال فوق، دو مفهوم نهفته باشد که مطرح کننده آن، به این دو نکته توجه نکرده است. بحث اول موضوع حقانیت است. به این معنی که آیا همه ادیان، امروزه برحق هستند؟ و آیا اگر کسی به هر کدام از ادیان موجود، مؤمن باشد به تکلیف خود عمل کرده است؟ و موضوع دوم هم، حول محور «نجات» مطرح میگردد. و این هم یعنی، آیا فقط مسلمانان یا شیعیان از عذاب الهی در روز قیامت نجات مییابند؟ و یا پیروان ادیان دیگر، اعم از مسیحیت و… هم امکان نجات دارند؟ پس اگر بخواهیم به سوال فوق، به صورت دقیق پاسخ دهیم، لازمه اش این است که بین این دو حوزه، یعنی «حقانیت» و «نجات» تفکیک قائل شویم.
حقانیت
اینکه «آیا امروز، فقط اسلام دین بر حق است؟» و «اگر کسی امروز به ادیان دیگر معتقد باشد به تکلیف خود عمل نکرده است؟» موضوعی است که ذهن بسیاری را بخود مشغول کرده، به گونهای که از دل آن فرضیه هایی چون «پلورالیسم دینی» بیرون آمده است. قائلین به پلورالیسم، معتقدند که تمام ادیان بر حق هستند و هر کسی معتقد به هر دینی که باشد، به تکلیف خود عمل کرده است. به عبارت سادهتر، پلورالیسم دینی، یعنی «همه، با هر دینی، راست میگویند!». لازمه این حرف این است که، الهیات مسیحی که قائل به تثلیث ـ سه گانگی خدا ـ است راست میگوید، و در نقطه مقابل، اسلام هم که معتقد به توحید و یگانگی خداست هم راست میگوید!
در ردّ این نظریه ـ یعنی اعتقاد به پلورالیسم دینی ـ به آیات و روایات زیادی میتوان استناد نمود. آیاتی مثل: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام/ دین مورد قبول در نزد خداوند فقط اسلام است.» (آل عمران/19) و «مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ/ هر كس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زيانكاران است.» (آل عمران/85) ولی ما برای پاسخ و رد این نظریه ـ که همه راست میگویند! ـ به ذکر یک حکایت بسنده میکنیم:
یکی از مباحث مطرح در علم منطق، این است که: اجتماع ضدین محال است. «محال بودن اجتماع ضدین» یعنی نمیشود دو چیز که کاملا ضد یکدیگر بوده و همدیگر را نفی میکنند، در آنِ واحد و در یک نقطه اجتماع کنند. مثل اینکه در یک ساعت و یک نقطه زمین، نمیشود که هم روز باشد و هم شب.
مرحوم آیت الله خویی هم مثل سایر بزرگان علم منطق، معتقد به این نظریه بود. به ایشان خبر دادند که کسی مدعی است بعد از چندسال تحقیق و مطالعه، به این نتیجه رسیده که «اجتماع ضدین، محال نیست!» حالا هم میخواهد که به محضر شما رسیده و نتیجه مطالعات را تقدیم کند. ایشان روزی را مشخص کرده و فرمودند که بین نماز ظهر و عصر بیاید. به ایشان عرض کردند که در این چند دقیقه کوتاه امکان مطرح کردن چنین موضوع مهم و دقیق علمی میسر نیست، ولی ایشان فرمودند که کافی است و بگویید در همان زمان مشخص شده بیاید. در موعد مقرر، آن فرد به محضر آیت الله خویی رسیده و عرض کرد: شنیده ام که حضرتعالی معتقد به «محال بودن اجتماع ضدین» هستید. آیت الله خویی فرمودند: بله معتقدم و این نظریه، نظریه درستی است. آن شخص در پاسخ عرض کرد ولی من پس از چند سال، به این نتجه رسیده ام که اجتماع ضدین محال نیست. آیت الله خویی فرمودند: شما هم درست میگویید! آن شخص وقتی این کلام را از حضرت آیت الله خویی شنید، متعجب به او نگاه کرده و گفت: چطور چنین چیزی ممکن است که در این مورد، هم من راست بگویم و هم شما؟! حضرت آیت الله لبخندی زدند و فرمودند پس نظریه ما اثبات شد! ما هم میگوییم نمیشود دو چیز که ضد هم هستند در آن واحد در یک جا جمع بشوند. آن شخص که نتیجه مطالعات چندین ساله خود را ظرف چند ثانیه بر باد رفته میدید با بهت و حیرت از ایشان خداحافظی کرده و رفتند.
حال ما هم در پاسخ به کسانی که میگویند «پیروان همه ادیان راست میگویند و همه بر حقند» همین جواب را عرض کرده و میگوییم، امکان اینکه در این زمینه همه راست بگویند، عقلاً وجود ندارد. ناگزیر، باید یکی بر حق باشد. که آن «یکی» دینی است که بعد از همه ادیان آمده و تکامل یافته ادیان دیگر است. دینی که پیامبران دیگر هم آن را بشارت داده اند. پس از حیث «حقانیت» نمیتوان قائل به پلورالیسم شد، چرا که مشکلات عقلی بزرگی در سر راه این نظریه وجود دارد.
شاید اشتباهی که مطرح کنندگان این نظریه مرتکب آن شده و به آن دقت نکرده اند این است که تمام ادیان را در عرض و در کنار هم دیده اند و به همین دلیل برای هر کدام از آنها سهمی از حقانیت قائل شده اند ولی آنچه که در طول تاریخ ادیان به وضوح مشخص است، اینکه ادیان الهی، نه در عرض هم بلکه در طول هم بوده و هر پیامبری که مبعوث شده است، ضمن تأیید پیامبر قبلی، دین گذشته را تکمیل کرده و مردم را به سوی رشد بیشتر و آمادگی برای پذیرش دستورات پیامبر بعدی رهنمون شده است. شما وقتی به آئین حضرت عیسی نگاه میکنید، میبینید که آن حضرت ضمن تایید پیامبر پیش از خود، و تأکید بر دستورات حضرت موسی، دین الهی را تکامل بخشیده و حتی مشکلات دینی ای که مردم با آن مواجه بوده اند برطرف کرده است. علاوه بر آن بشارت به آمدن پیامبر اسلام هم داده است. قرآن کریم با اشاره به همین موضوع، میفرماید:
«وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد/ و [ياد كن] هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنىاسرائيل! به يقين من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مىكنم، و به پيامبرى كه بعد از من مىآيد و نامش «احمد» است، مژده مىدهم». (صف/6)
به این ترتیب، در هر دوره ای از زمان، آخرین پیامبر و آخرین آئین الهی، صاحب پرچم هدایت و حقانیت بوده و در نزد خداوند متعال، اعتقاد به همان دین، پذیرفته شده است. پس در موضوع حقانیت، میتوان به صراحت گفت که اعتقاد به «همه راست گویی» فریبی از سوی شیطان و قدرتهای شیطانی، برای انحراف مردم از راه صواب و حقیقتِ دین است.
نجات
اما اینکه چه کسانی از عذاب الهی در آخرت نجات یافته و وارد در بهشت جاودان میشوند، نکته ای است که شاید شهید مطهری پاسخی بسیار دقیق، کوتاه و گویا به آن داده است. ایشان در کتاب عدل الهی اینگونه مینویسد:
«اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بیتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمیسازد، او اهل نجات از دوزخ است.» (عدل الهی/ص269)
و این یعنی، آنچه که با ارزش است، اسلام و تسلیم واقعی در برابر حق است؛ چه بسا مسلمانانی که از اسلام تنها نامش را یدک میکشند و در نقطه مقابل، چه بسیار غیرمسلمانانی که در برابر حقیقت تسلیم اند. این که فرد، به طور قلبی در برابر حقیقت تسلیم باشد، بسیار حائز اهمیت است؛ این فرد اگر چه مسلمان نباشد، در دیدگاه اسلامی جایگاه ویژه ای دارد؛ زیرا مخالفت او با اسلام یا مسلمان نبودنش، از روی عناد نیست.
بنابراین، هر کسی را که در مقابل حق و حقیقت عناد ندارد، اگر چه مسلمان نباشد، نمیتوانیم از دایره نجات خارج بدانیم. خارج شدگان از این دایره کسانی اند که لجاجت در برابر حقیقت دارند؛ آنهایی که مبتلا به آفت «ستیزه گری» با حقیقت هستند. اینها کسانی اند که حقیقت را میفهمند و در دل به آن اعتراف مینمایند؛ ولی در واقع با آن به مخالفت میپردازند؛ یعنی عقل و دل آنها تسلیم است؛ ولی از روی تکبر و خودخواهی و… در عین شناختِ حقیقت، با حقیقت به مبارزه بر میخیزند. آنها بیمارانی روحیاند که به خاطر منافع شخصی و تعصّبات قبیلهای یا حزبی با حقیقت مقابله میکنند.
قرآن در آیه 32 انفال، درون مایه شان را این گونه ترسیم می کند:
«وَ إِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن كاَنَ هَاذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيم/ گفتند: پروردگارا، اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست».
این گونه افراد از شدّت تعصب و لجاجت یا عوام فریبی، حاضرند چنین نفرینهایی بر خود روا دارند؛ امّا حق را نپذیرند! پس با این تعریف، بسیاری از مردم اهل ایمان خواهند بود؛ زیرا جحود و عنادی با حق نداشته و اگر حقیقت را بفهمند آن را در مییابند یا دست کم با آن مخالفت نمینمایند و همین، رمز نجات ایشان خواهد بود.