eitaa logo
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
567 ویدیو
11 فایل
"پاسخگویان" کانالی مرجع و تقریبا جامع جهت جستجوی مطالب روشنگری و پاسخ سایتها و کانالها به شبهات، شایعات و سوالات می باشد، لذا جهت خسته نشدن از زیادی مطالب آن، فقط از قسمت جستجو(سرچ)، برای دسترسی به مطلب مورد علاقه یا نیازتان استفاده نمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 امروز سالروز آغاز بازگشت غرورآفرین آزادگان سرفراز به میهن اسلامی است، آن روزهای جشن و شادی سال ١٣۶٩ برای ما خاطرات شیرین و فراموش نشدنی ساخت، اما خاطرات تلخ اسارت و شکنجه و اذیت و آزار مامورین رژیم حزب بعث صدام یزید کافر لحظه ای از ذهن آزادگان عزیزمان خارج نخواهد شد. روزهای تلخ سیاه‌چال و شلاق و باتوم و اردوگاه‌های مخوف حزب جنایتکار بعث عراق، و مقاومت و ایستادگی و رادمردی آزادگان دلاور ایران اسلامی ما هیچگاه فراموش نخواهد شد. این روز پرافتخار را محضر مبارک حضرت امام خامنه‌ای، ملت عزتمند ایران اسلامی، رزمندگان مقاوم و خانواده های معظم شهدا، آزادگان شجاع و پرصلابت، تبریک و تهنیت عرض می‌نماییم، سایه پرخیر و محبت همه شما بزرگواران مستدام باد ان‌شاءاللَّه هیئت محبین انصار المهدی(عج) http://pasokhgooyan.blogfa.com
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: یکی از بخش‌های مهم فعالیت دشمن مخدوش کردن چهره سپاه است!* 🔹رهبر انقلاب اسلامی در دیدار ۱۴۰۲/۰۵/۲۶ فرماندهان سپاه پاسداران: یکی از بخشهای مهم فعالیت دشمن، مخدوش کردن چهره سپاه است. مخدوش کردن چهره بسیج است؛ چرا!؟ چون سپاه جذاب است، بسیج جذاب است. این جذابیت آنها را نگران و سراسیمه میکند. مجبورند با خبر و شایعه دروغ و انواع و اقسام حیله‌ها و شگردها چهره سپاه را مخدوش کنند. میخواهند این الگوگیری و یادگیری‌ها و یارگیری‌ها وجود نداشته باشد. 🔹رهبر انقلاب: باید مراقب باشیم در شناخت دشمن اشتباه نکنیم! یکی از گرفتاری‌هایی که گاهی ما به آن مبتلا شدیم و باید مراقب باشیم به آن مبتلا نشویم این است که در شناخت دشمن اشتباه نکنیم. گاهی اوقات انسان در شناخت دشمن اشتباه می‌کند. 🔹امام با آن «چشم بصیرت» یعنی واقعا هیچ تعبیری بهتر از این در مقابل آن فرد نمی‌توان گفت؛ بصیرت به‌معنای واقعی کلمه که نفوذ پیدا می‌کرد در لایه‌های پنهان و چیزهایی را می‌دید گفت هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید. 🔹امام خامنه‌ای: همه مسئولان کشور موظفند کار جهادی و شبانه‌روزی کنند و خستگی نشناسند وظیفه امروز ما، کمک کردن به مردم به خصوص به طبقات ضعیف است 🔹رهبر انقلاب: ما به قله‌ها نزدیک شده ایم و نباید خسته بشویم. امروز روز خسته شدن و نا‌امیدی نیست. 🔹‌ اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صبح امروز پنجشنبه ۲۶ مردادماه با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. 🔹‌ پیش از دوران همه‌گیری کرونا اعضای مجمع عالی فرماندهان و مسئولان سپاه همزمان با برگزاری نشست سالیانه خود با رهبر انقلاب دیدار داشتند و آخرین دیدار در مهرماه ۱۳۹۸ با حضور سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی برگزار شده بود. 🔹در این مراسم نیز قاب عکسی از حاج قاسم در حسینیه امام خمینی در محل حضور این شهید در آخرین حضور در حسینیه امام خمینی در سال ۱۳۹۸ نصب شده بود. 🖋گونی نیوز 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3200 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4351 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14671 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2859 در بله: https://ble.ir/pasokhha/-4407111251194913652/1692297275548 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
💠 *٧حکم از احکام دین:* 1⃣ *محدوده تربت سیدالشهدا علیه‌السلام:* سوال: محدوده تربتی که خوردن آن به قصد شفا یافتن مستحب است، از مرقد شریف حضرت سید الشهدا (علیه السلام) چقدر است و آیا خوردن مهرهای کربلا نیز همان حکم را دارد؟ جواب: 🔹 مقام معظم رهبری: قدر متیقن، قبر شریف و ملحقات عرفی آن است و مهر اگر از آن دو محل تهیه شده باشد، همان حکم را دارد. 🔹آیت الله سیستانی: به احتیاط واجب از قبر شریف و ملحقات آن نباید تجاوز کند. اگر غیر از محل نامبرده مانند اطراف قبر استفاده کنند، باید با آب مخلوط شود که صدق خوردن خاک نکند. 🔹آیت الله مکارم شیرازی: الف) نقاط نزدیکی که دسترسی به آن در شرایط فعلی ممکن است، خواه چند صد متر باشد، یک کیلومتر یا بیشتر. ب) آری، همان حکم را دارد؛ مقدار کمی را در آب حل کند و بخورد. 🔹آیت الله صافی گلپایگانی: استحباب آن بعید نیست؛ ولی احتیاط این است که به قصد رجا و تبرک کمی از مهر را در مقداری آب حل کنند به طوری که در آب مستهلک شود و آن را بیاشامند. 📚 پی‌نوشت: سید محسن محمودی، مسائل جدید از دیدگاه علما و مراجع تقلید، ج 4، ص 205. برگرفته از کتاب «واجب است بدانیم1»، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص 134-133. 2⃣پرسش: جبران خسارت‌هایی که کودک به دیگران وارد کرده، بر عهده کیست؟ پاسخ: 🔹 همه مراجع تقلید: اگر به گونه‌ای باشد که خسارت‌زدن منتسب به کودک می‌شود، خود او ضامن است و پدر می‌تواند از مال او خسارت را بپردازد اما اگر پدر حتی از اموال فرزند پرداخت نکرد، بعد از بلوغ، باید خودش جبران کند و یا از شخص خسارت‌دیده، طلب حلالیت نماید. 📚 منابع: استفتا آنلاین از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی 3⃣آیا مردها می‌توانند صورت خود را با لوازم آرایش خانم‌ها زینت کرده و یا زیر ابرو بر دارند؟ پاسخ: اگر تشبّه مرد به زن محسوب شود و یا مفسده‌انگیز باشد و یا ترویج فرهنگ مبتذل غرب به حساب آید، جایز نیست و بنابر این کسب درآمد از این طریق جایز نیست. و در غیر اینصورت جایز است. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری 4⃣ *سفر فرد بدهکار:* سؤال: فردی که به خویشان و یا دوستان بدهکار است، آیا می‌تواند به زیارت اربعین مشرف شود؟ پاسخ: اگر زمان ادای قرض نرسیده و یا قرض دهنده به او مهلت برای پرداخت قرض بدهد اشکالی ندارد؛ و در صورتی که زمان ادای آن رسیده و بتواند بدهی خود را بدهد، و طلبکار هم مطالبه کند، اول قرض خود را پرداخت نماید و اگر مکلف به قصد ترک واجب مثل نپرداختن دینی که وقت پرداختش رسیده است به سفر برود، نمازش تمام است؛ اما اگر بدون این قصد سفر می‌رود، هرچند مستلزم ترک واجب می‌شود، نماز شکسته است. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای. 5⃣ *لباس مشکی عزای اباعبدالله:* پرسش: آیا پوشیدن لباس‌مشکی تا اربعین حسینی اشکالی دارد؟(کراهت دارد؟) پاسخ: همه مراجع تقلید: پوشیدن لباس مشکی در ایام عزاداری خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) به منظور تعظیم‌شعائر الهی و اظهار حزن و اندوه موجب ترتب ثواب الهی است. 📚 پی‌نوشت: استفتائات دفتر رهبر معظم انقلاب، استفتا آنلاین از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی 6⃣ *فرستادن صلوات در بین نماز:* سوال: حکم فرستادن صلوات در صورت شنیدن اسم مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله) چیست؟ پاسخ: هر وقت انسان، اسم مبارک حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) مانند: محمد و احمد یا لقب و کنیه آن جناب مثل: مصطفی و ابوالقاسم را بگوید یا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد. منبع: امام خمینی، توضیح المسائل (محشی - امام خمینی و دیگر مراجع)، ج 1، ص 607، م 1124 7⃣سوال: اگر در هنگام وضوگرفتن در حین مسح سر یا پا، دست ما به‌ طور سهوی و ناخودآگاه به محل مسح بخورد یا در حین مسح، از ادامه آن به دلایلی منصرف شویم، آیا می‌توان در همان هنگام، محل مسح را بار دیگر خشک کرده و دوباره مسح بکشیم؟ پاسخ: همه مراجع تقلید: بله، می‌توان محل مسح را دوباره خشک کرده و سپس مسح نماید و وضو صحیح می‌باشد. 📚 منبع: استفتاء آنلاین از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی 🖋احکام دین 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3202 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4352 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14672 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2860 در بله: https://ble.ir/pasokhha/7335165664961725270/1692328244967 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠خاطره نادرزمانی از نوجوانان و جوانان هیپی، بیتلی، پانکی و رپی، که مدل موی سر و لباس و ظاهر شان با بچه های مذهبی و جبهه و جنگ متفاوت بود اما دلیرانه به جنگ و دفاع از میهن و انقلاب اسلامی آمدند! http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔹خاطره زیر، در پاسخ و واکنش به کلیپی که توسط برادر بسیجی و مدافع حرم جناب آقای رضا خاکباز در گروه مجازی "یاد یاران/ گروه بسیجیان دهه ٧٠ مسجد امام علی خرمشهر" ارسال شد، می‌باشد، و به هیچ وجه به مفهوم تعریف و تایید مدلهای غربی و غربگرا نیست و جوانانی که به دام مدلهای غربی افتاده بودند نیز پس از اینکه توفیق حضور در جبهه و جنگ، و عضویت در پایگاه های مقاومت بسیج را یافتند، ظاهر خود را اصلاح نمودند. این فیلم با عنوان "لاتی که از همه مدعیان شهادت جلو زد!!"، مربوط به خاطره‌ای از یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در مورد شهید سید مسعود رشیدی بیان شده است. 🔹بنده هم در روزهای اول جنگ، هم در طول هشت سال دفاع مقدس، و هم در روزهای آخر جنگ، حضور بچه‌های با مدل موهای سر و لباس و تیپ هیپی و بیتل و رپی و پانکی را دیدم و از غیرت و شجاعتی که از خود نشان می‌دادند حظ ‌می‌کردم. واقعا جانانه برای دفاع آمده بودند و می‌جنگیدند. روز ٣١ شهریور ١٣۵٩ جنگ و حمله وحشیانه حزب بعث عراق با دستور صدام‌حسین به ایران اسلامی بصورت علنی و رسمی آغاز شد. چند ماه قبل از این تاریخ، در پاسگاه مرزی شلمچه و پاسگاه های دیگری در مرز کشور درگیری های متفرقه‌ای بین نیروهای عراقی و ایرانی پیش آمده بود و دو طرف کشته و شهید هم داده بودیم، اما جنگ بصورت رسمی شروع نشده بود. 🔸روزهای اول جنگ تعدادی از جوانان مدل هیپی و بیتلی آبادانی و خرمشهری را دیدم که به کمک مردم و رزمندگان برای سنگربندی و دفاع از شهر به جنگ آمده و اسلحه به دست گرفته بودند!. (هیپی و بیتلی‌ها موهای بسیار بلند، شلوارهای زانو به پایین خیلی گشاد، ریش تراشیده، پازلفی بلند و چکمه‌ای، کفشهای پاشنه بلند، و بعضا سبیل بلندی داشتند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ١٣۵٧، مدل "هیپ هوپ" و "بیتل" بین بعضی از جوانان مد شده بود. گروه رقص و آوازخوانی "راک بیتلز" انگلیسی بودند و چونکه قبل از انقلاب اسلامی ایران، انگلیسی ها بر صنعت نفت ایران تسلط داشتند، حضور آنها در خوزستان و آبادان باعث نشر فرهنگ غربی و انگلیسی و گروه خوانندگی و نوازندگی "راک بیتلز" شده بود.) 🔸در روزهای آخر هشت سال دفاع مقدس، در سال ١٣۶٧ چند روز پس از اینکه حضرت امام خمینی(ره) قطعنامه ۵٩٨ و آتش‌بس را پذیرفته بودند، صدام‌حسین مجددا دستور حمله سراسری به ایران را صادر کرد و ارتش آن با تانکها دیوانه‌وار تا نزدیکی خرمشهر و دروازه شهر اهواز پیش آمدند و قصد تصرف مجدد خرمشهر، و در صورت امکان اشغال شهر اهواز را داشتند! اما رزمندگان اسلام و مردم اهواز به دفاع از شهر پرداخته و مانع از سقوط شهرها شده و دشمن را به عقب راندند!. بنده در آن روزها جوانان پانکی و رپی اهواز و چهارراه نادری را دیدم که برای دفاع از شهر و جنگیدن با ارتش حزب بعث عراق به سپاه و همین خیابان سه‌راهی خرمشهر اهواز برای گرفتن اسلحه آمده بودند و اصرار و التماس می‌کردند که آنها را مسلح کنند تا برای دفاع از شهر شان بجنگند!. (جوانان پانک و رپ، شلوارهای جین کشی بسیار تنگ و چسبان و لول‌تفنگی می‌پوشیدند و دمپای آنها بسیار تنگ و کوتاه و حدودا چهار انگشت بالای قوزک پایشان بود و کفش اسپرت ورزشی سفید یا مشکی و معمولا ساقدار و جوراب سفید یا قرمز یا سبز به پا می‌کردند، موهای آنها از جلو سر بسیار بلند و طاق‌دار، و از پشت سر نیز بسیار بلند و یال اسبی بود و در مراسمات جشن و شادی به تقلید از خواننده و رقاص معروف آمریکایی "مایکل جکسون" رقص "مون‌واک" و "بِرِک‌ دنس" "رقص ظاهرا راه رفتن به عقب، شکسته، حرکت سریع و ناگهان خشک‌زده، و خواندن سکسکه‌ای" می‌کردند.) 🔸اما خاطره اصلی نادرزمانی: در زمان هشت سال دفاع مقدس، یک شب فرمانده مان یک پسر بچه ریزه میزه‌ای را به سنگرمان آورد و من را کنار کشید و گفت خیلی مراقب این بچه باش که کاری دست مان ندهد!. گفتم چرا؟! مگر چیه و این کی هست؟! گفت این بچه فکر می‌کند لات روستا شان هست و با فرمانده سپاه شان دعوا و کتک کاری کرده که چرا من را به جبهه نمیبرید و مگر چه اشکالی دارد که هیکل من کوچک است؟؟!!😅 حالا که به اهواز آوردنش دعوا راه انداخته که من اهواز و پادگان نمی‌مانم و می‌خواهم به جبهه بروم!!😅 به جبهه آوردیمش، باز دعوا و سر و صدا راه انداخته که من میخواهم به خط مقدم و خط اول بروم!! با قرابه (بطری بزرگ شیشه ای جای آبلیمو و مایعات) به سر یکی از فرماندهان کوبیده و گفته همین امشب بایستی من را به خط اول بفرستید وگرنه خودم راه می‌افتم و به سمت خط عراقی‌ها می‌روم!!!😅😂
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
وقتی او را گذاشتند و رفتند، برایش چای ریختم و اسم و فامیل و نام روستا شان را پرسیدم (متاسفانه الان اسمش را بیاد نمی‌آورم و فراموش کردم، اما بچه یکی از روستاهای موسویه فعلی اطراف جهرم بود)، با لباس کاملا شخصی و دمپایی و دوتا دکمه یقه پیراهنش باز بود سینه اش را برهنه، و با اینکه کم سن و سال بود سیگار می‌کشید و داش مشتی حرف میزد و ادای لاتها را در می‌آورد😅 از غیرتی که داشت و خودش را به جبهه و خط مقدم رسانده بود خوشم آمد و باهاش خوش و بش کردم. گفت: "کی عملیات می‌کنیم؟". گفتم مشخص نیست و فکر نکنم به این زودی‌ها باشد. یهویی ناراحت و عصبانی شد و گفت: "به من گفتن پشت این خاکریز، عراقی ها هستند و خیلی نزدیک‌اند!". گفتم آره اینجا خط اول است و فاصله زیادی با عراقی ها نداریم. یهو از جاش پرید و گفت: "خب همین الان عملیات را شروع کنیم"!!😂😂 غیر از بسیجیان، چند نفر سرباز هم داشتیم، یکی از سربازها بهش گفت: "جان مادرت بشین سر جات! ما بیشتر از چند ماه دیگه خدمت نداریم و این آخر خدمتی الکی ما را به کشتن نده!!"😂😂 پسره با قلدری بهش گفت: "کی با تو حرف زد؟؟!! اگر میترسی، به جبهه و خط مقدم نمی‌آمدی!! من این همه راه را آمده‌ام که در عملیات شرکت کنم، حالا شما می‌گوئید معلوم نیست عملیات کی انجام می‌شود؟!!!"😂😂 یک شب قضیه حضور یک نفر غواص نیروی گشت عراقیها در اطراف سنگر مان پیش آمد و یکی از بچه ها به سمت او دویده بود اما به سمتش شلیک نکرده و آن غواص هم فرار کرده بود!. (ما در منطقه نقطه صفر مرزی آبی خاکی قرار داشتیم، یعنی هم مرز آبی و هم خاکی با عراقی ها داشتیم. هم غواص از راه شط العرب"قسمت داخل عراق رودخانه اروند"، و هم گشت اطلاعاتی پیاده آنها از نقطه خاکی و زمینی وارد جبهه ما می‌شدند. البته نیروهای گشت اطلاعات عملیات و غواصهای ما هم از راه آب و زمین وارد جبهه عراقی ها می‌شدند و اطلاعات جمع‌آوری می‌کردند.) این پسر با داد و فریاد و عصبانیت به آن سرباز می‌گفت: "بی‌عرضه! چرا بهش شلیک نکردی و گذاشتی عراقیه فرار کند؟؟! چرا نزدیش؟؟!!". آن سرباز بیچاره می‌گفت: "اسلحه من فقط سه تا تیر داشت و نمی‌خواستم تیرم را هدر بدهم! شاید تیرم به هدف نمی‌خورد! من دنبالش دویدم و میخواستم بهش نزدیکتر شوم که مطمئن باشم تیرم بهش می‌خورد!!". آن پسر هم می‌گفت: "تو بایستی هر سه تیر را به سمتش شلیک می‌کردی شاید یکی از آنها بهش می‌خورد و می‌گرفتیمش! الان این سه تا تیر چه به درد تو میخورد وقتی که او فرار کرده؟؟!!!". خلاصه با هم کلی بحث و جدل کردند. صبح که شد آن پسر به من گفت: "من یک جایی را بلدم که کلی فشنگ هست، بیائید برویم از آنجا فشنگ بیاوریم." من و احمد تقی‌زاده(بسیجی خرمشهری اصالتا علامرودشتی لامِرد فارس)، سعید و حمید رحمانیان(دو برادر آبادانی بسیجی اصالتا جهرمی)، الیاس و شهید حیدر زارع، که هر دو سرباز و تشابه فامیلی داشتند و اهل مرودشت شیراز بودند)، و یک نفر سرباز لر زبان اهل کامفیوز که متاسفانه فامیل او را فراموش کرده‌ام، که همه مان عضو لشکر ٣٣ المهدی(عج) استان فارس بودیم، برای تفریح و سرگرمی و آوردن صندوق فشنگ به دنبال آن پسر بچه راه افتادیم. نمیدانم چطور و از کجا، از نهری که با نی های خشکیده‌اش مثل تونل شده بود گذشتیم و یهویی وارد یک محوطه بزرگی که دور تا دورش خاکریز، و چند تانک و دوشیکا و تیربار و کلی صندوق فشنگ اسلحه کلاشینکف بود، شدیم! با دیدن صندوقهای فشنگ کلی خوشحال شدیم و به طرف آنها دویدیم. آن پسر زودتر از همه مان دوید و یک صندوق را بغل گرفت و همینکه داشت با فریاد و خنده و خوشحالی به سمت ما می‌آمد و صندوق را نشان مان می‌داد، یهویی دیدیم تیربار روی خاکریز به سمت ما گرفته شد و ما را به رگبار بست!! هرکدام از ما سینه خیز خودمان را پشت تانکها رسانده و مخفی شدیم اما آن پسر همینطور خودش را روی زمین انداخته و با یک دستش صندوق مهمات را همراهش می‌کشید! تیرها زوزه و کمانه کنان از روی سر و کنار مان می‌گذشتند و همینطور روی زمین میخوردند و کلی گرد و خاک به پا می‌کردند اما او صندوق را رها نمی‌کرد و بزور با خودش می‌کشید!!. چند بار صدایش کردم و گفتمش صندوق را رها کند و پشت تانک سنگر بگیرد، اما او صندوق را رها نمی‌کرد!. بالاخره خودش را به پشت اولین تانک رساند و مخفی شد. چونکه ما از اول نمی‌دانستیم قرار است به کجا برویم و فکر می‌کردیم فشنگهایی که آن پسر می‌گوید، در خط و خاکریزهای خودمان است، هیچ اسلحه ای با خودمان نبرده بودیم و همه مان دست خالی بودیم!. با هر بدبختی که بود از مخمصه فرار کردیم و وقتی به خاکریز و خط و نیروهایی رسیدیم که ایرانی بودند تازه فهمیدیم ما از طریق آن تونلی که از نهر و نی های خشک شده درست شده بود از خط و خاکریزهای خودمان خارج و ناخواسته و ندانسته وارد خط و خاکریزهای عراقی ها شده بودیم و نگهبان خط عراقی‌ها با شنیدن سر و صدای ما از خواب بیدار و ما را به
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
رگبار تیربارش بسته بود. آن پسرک ندانسته ما را با دست خالی و بدون اسلحه به وسط نیروهای عراقی برده بود😂😂 فقط خدا ما را نجات داده بود و سالم به خط خودمان برگشته بودیم!. وقتی از آن پسر پرسیدم، گفت: "من یکی دو روز پیش همینطوری تنها به آنجا رفته بودم اما هیچکس را آنجا ندیدم که بدانم وارد خط عراقی ها شده ام!" 😂😂😅😅 یکی دو هفته بعدش عراقی ها به ما حمله کردند، این پسر خیلی دعوا مان کرد و می‌گفت اگر ما زودتر حمله می‌کردیم آنها نمی‌توانستند به ما حمله کنند!!. چند وقت بعدش ما حمله کردیم و همان خط و خاکریز و تانکها را از شان گرفتیم. نمی‌دانم آن پسر بچه عاقبتش چه شد و کجا رفت، اما همه بهش می‌گفتند تو سالم و زنده از اینجا در نمیروی و حداقل دست و پایت قطع می‌شود!😂😂. گمان کنم سن او ١۵ یا ١۶ سالش بود اما جثه کوچکی داشت و کم سن و سال به نظر می‌رسید و بخاطر همین با اعزامش به جبهه مخالفت می‌کردند. تا جایی که یادم هست فکر کنم در آخرین عملیات جبهه جنوب (عملیات بیت المقدس٧) آن پسر هم همراه‌ ما بود اما از بعد از جنگ دیگر هیچ خبری ازش ندارم. هرکجا هست خدا یارش باشد. (عملیات بیت المقدس٧ آخرین عملیات ما در جبهه جنوب بود، و عملیات مرصاد آخرین عملیات ما در جبهه غرب بود که به جنگ سازمان منافقین خلق در اسلام آباد غرب رفتیم و یادم نیست آن پسر هم همراه مان بود یا نه.) 🔹بعد از جنگ هم دید بنده نسبت به اینجور آدمها مثبت و خوش‌بینانه بود و در مسجد امام رضا و امام علی علیهما السلام خرمشهر از بچه های با غیرت این شکلی خوشم می‌آمد و در پایگاه بسیج ثبت‌نام شان می‌کردم. یک پسر لات مشروب‌خور اما با غیرت که منزل شان تقریبا روبروی مسجد امام رضا بود را جذب و بسیجی و اهل گشت و ایست بازرسی کردم. یک روز سردار حاج یونس شریفی که فرمانده وقت سپاه خرمشهر در سال١٣٧٠ بود به بنده گفت: "بعضی از بچه های سپاه می‌گویند نادرزمانی هرچه لات و مشروب‌خور و خلافکار هست را در پایگاه عضو می‌کند!، و از دستت ناراحت هستند". خدمت شان عرض کردم: "من جذب نمی‌کنم، خودشان تا اسم پایگاه و گشت و ایست بازرسی و نگهبانی را می‌شنوند غیرتی شده و عضو بسیج می‌شوند😅" با شوخی خنده به حاجی گفتم: "حاجی! آیا این درست است که بچه های مذهبی شهر در این هوای سرد و باران و گِل و شُل و لجن فاضلآب‌ها در خیابانها تا صبح گشت و نگهبانی بدهند و این آقایان جای گرم و نرم بخوابند و صبح هم دنبال خلاف بروند؟!!😅 تازه، اینها خیلی بهتر هم کار می‌کنند و هیچ ادعایی هم ندارند و دنبال هیچی هم نیستند و اخلاق و رفتار و ظاهر شان هم عوض و حتی بهتر هم می‌شوند چونکه غیرت شان اجازه نمی‌دهد به شکل قبل شان برگردند و از ارزشهایی که به دست آورده اند به راحتی دست بکشند!😅" سردار حاج یونس شریفی که خودش از پاسداران قدیمی و جانبازی بود که یک پایش را از زیر زانو تقدیم اسلام کرده بود و از نزدیک در قضیه شورش خلقی‌ها و دفاع مقدس با اینگونه جوانان مواجهه و از آنها شناخت کاملی داشت، خندید و گفت اتفاقا من هم همین نظر تو را دارم و به بچه ها هم همین جواب را دادم. این بود که حاج یونس از پایگاه ما حمایت می‌کرد و روی این بچه های باغیرت و بسیجیان مخلص پایگاه امام علی حساب ویژه باز کرده و سرمایه‌گذاری می‌کرد. البته ما در طول فرماندهی مان هیچ وقت از سپاه پول و اعتبار مالی قبول نمی‌کردیم و نمی‌گرفتیم، و حتی چند بار اعتبارات استانی که به علت پایگاه نمونه شدن مان برای مان ارسال می‌کردند را نمی‌گرفتیم و می‌گفتیم بین پایگاه های دیگری که مشکل مالی داشتند تقسیم می‌کردند و بیشتر به پایگاه های روستایی مثل پایگاه روستاهای جدیده و دربند و سرحانیه می‌دادند و حاج یونس هم از پایگاه ما خیلی راضی بود و همیشه در سپاه استان خوزستان از پایگاه ما تعریف می‌کرد و بالاخره مجوز پایگاه شبانه روزی را برای ما گرفت و مسئولین تهران را دعوت کرد از این پایگاه شبانه روزی امام علی دیدن کنند. روزی که آن مسئولین به بازدید پایگاه مسجد امام علی آمدند عصر تاسوعا بود و اتفاقا ما در حیاط مسجد مشغول شستن دیگهای نهار نذری بودیم و بچه ها هم شوخی شان گل کرده بود و همدیگر را حسابی خیس و با دوده های ته دیگها صورت همدیگر را سیاه و خنده دار کرده بودیم و آن برادران پاسدار بازدید کننده هم از اینکه بچه ها به این شیوه شبانه روزی و مخلصانه پای کار هستند و حتی دیگهای مسجد را خود شان می‌شویند اظهار رضایت و ما را به ادامه کار تشویق کردند. گمان کنم آقایان سید پیمان و سید شهرام موسوی، جناب سرهنگ بهروز کاظمی، دکتر حاج فرید منادی، جناب آقای برزو اسدی، مدافع حرم برادر عزیزمان آقا رضا خاکباز، آقا رضا غلامپور، مرحوم علیرضا درمیانی، برادران چتری: هادی، آشیخ عبدالرضا، آقا مهدی و آشیخ مسلم چتری، و چند نفر دیگر از بچه های همین گروه "یاد یاران" آن روز در مسجد حضور داشتند و با کمک هم همه دیگها را شستیم و تمیز کردیم که
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
برای پخت نهار نذری ظهر عاشورای مسجد آماده باشند. یاد آن روزها و بچه های فداکار بخیر. شادی روح شهدا و امام شهدا و دوستان مرحوم مان صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 🖋️راوی: نادرزمانی خرمشهری، رزمنده بسیجی لشکر ٣٣ المهدی(عج) جهرم استان فارس 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3206 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4355 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14675 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2863 در بله: https://ble.ir/pasokhha/2280934029842100098/1695097168303 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *خاطرات جالب روزهای اول شروع جنگ ١٣۵٩ در خرمشهر و آبادان* حضرت امام خامنه‌ای: *نسل جدید را با آشنا کنید* «برای تبیین ظرافت‌ها و جزئیات حیرت‌آور دفاع مقدس، کارها باید صد برابر شود.» 🔻 رهبر انقلاب: نسل جدید خیلی از مسائل دفاع مقدّس را نمیدانند... آن طوری که شما قضایا را میدانید، ما باید کاری کنیم نسل امروز همین جور آن حادثه را بشناسد و ببیند و بداند. این آن توقّعی است که بنده از خودم و از دیگران در این زمینه دارم. 🔹لینک این خاطرات:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2979 🔹لینک همه خاطرات نادرزمانی و دوستانش از جبهه و جنگ، بسیج و دفاع از حرم:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 خوابی که تعبیر شد! خاطره تعبیر شدن قسمتهایی از خواب نادرزمانی از شروع جنگ، سقوط خرمشهر، و بازپس‌گیری آن! http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔹دقیق بیاد ندارم چند روز یا چند وقت قبل از شروع رسمی و علنی حمله ارتش حزب بعث صدام به خرمشهر بود و تلویزیون بصره صحنه هایی از آمادگی رزمی ارتش عراق را پخش می‌کرد. چند روزی بود که شهید رحیم صحرائیان که همسر خواهرم بود و درجه‌دار ارتش و در پاسگاه مرزی شلمچه خدمت می‌کرد، خبرهایی از احتمال حمله عراق به ایران را به اطلاع پدرم میرساند، اما پدرم حاضر به قبول صحت این خبر نمی‌شد و مرتب می‌گفت: "عراق جرات ندارد به ایران حمله کند! ما ارتشی قدرتمند و تجهیزات نظامی پیشرفته ای داریم و آنها بی‌گدار به آب نمی‌زنند و جنگی نخواهد شد!. چندین روز هرچه شهید رحیم صحرائیان و همرزمش شهید عزت‌الله اسفندیاری به پدرم اصرار می‌کردند که جنگ شروع خواهد شد و هرچه زودتر دست زن و بچه را بگیرید و از خرمشهر بروید، پدرم قبول نمی‌کرد و تصور می‌کرد آنها از جنگ ترسیده اند و قصد فرار دارند. همینطور که داشتیم شبکه تلویزیونی بصره و ارتشیان عراق را نگاه می‌کردیم یهویی یادم به خوابی که چند شب قبل دیده بودم افتاد. به پدرم گفتم: "من خواب دیدم جنگ میشود و عراقی ها با همین لباسی که به تن دارند از سمت کشتارگاه و بیابانهای کمربندی به سمت خیابان همیشه بهار و محله مان می‌آیند و جلوی مسجد امام علی علیه السلام نزدیک خانه مان جوانان را با تیر می‌زنند و با پاشنه پوتین‌ها شان بیضه‌های آنها را محکم فشار و له می‌کنند و می‌کشند! و مابقی جوانان و مردم فرار می‌کنند!" پدرم که به خواب اعتقاد داشت و خوابهای خودش تعبیر می‌شد سوال کرد: خوابت همین قدر بود؟" گفتم نه ادامه داشت. گفت: "خب بعدش چی شد؟! مردم به کجا فرار کردند؟ ما چی شدیم و چکار کردیم؟" از پرسشهای پدرم حدس زدم خودش هم همچین خوابی بایستی دیده باشد.(حدسم درست بود. گمان کنم سال 61 یا 62 که حمید کارگر پسر حاج اکبر، به شهادت رسید، من و پدرم وقتی به رودخانه کنار گلزار فردوس جهرم رسیدیم پدرم گفت: "من قبل از اینکه جنگ شروع شود خواب دیدم حاج اکبر لب این رودخانه کنار قبرستان فردوس ایستاده و بین مردم گوشت تقسیم می‌کند، فهمیدم پسرش کشته خواهد شد" مرحوم حاج اکبر که جهرمی و مقیم خرمشهر بودند در خرمشهر اسیر شده بود و بعد از چند سال آزاد و به ایران برگشت. روح خودش و فرزند شهیدش شاد) در ادامه تعریف خوابم به پدرم گفتم: "یک مرد میان سال نورانی آمد و دست ما پسرها را گرفت و به کنار رودخانه کارون برد. آب رودخانه خشک شده بود و همه زن و بچه‌ها و مردم با پای پیاده از کف رودخانه خشک شده به آن طرف خشکی و سمت آبادان می‌رفتند و خودشان را از دست ارتش عراق نجات می‌دادند و فرار می‌کردند!. بعد دیدم از سمت بیابان‌های پشت پادگان دژ خرمشهر و سمت جاده اهواز و مسیر جاده شلمچه یک سیل بسیار قدرتمند با موجهای بسیار بلند اما پاک و زلال و شفاف از همه سمت به طرف خرمشهر خروشید و همه نیروهای بعثی عراق را در رودخانه کارون و اروند ریخت و برد!". (سال ١٣۶١ که عملیات بیت المقدس١ و آزادسازی خرمشهر از بیابانهای اطراف خرمشهر و جاده اهواز خرمشهر و دور زدن و به محاصره انداختن عراقی ها از سمت شلمچه و ورود لشکر 33 المهدی به فرماندهی سردار علی فضلی، و همچنین ورود شهید احمد کاظمی و شهید حاج احمد متوسلیان با لشکریان شان به خرمشهر صورت پذیرفته بود و نیروهای بعثی عراقی هیچ راه فراری نداشتند و یا تسلیم شدند و یا خودشان را به رودخانه می‌انداختند که فرار کنند و آب با خود می‌برد شان، یاد آن قسمت از خوابم افتادم که موج های بلند و پاک و زلال و شفاف و خروشان، عراقیان متجاوز را در برگرفته و به رودخانه های کارون و اروند می‌رختند. آن سیل خروشان و موج ها پاکش همان رزمندگان و سرداران ما بودند.) شهید عزت‌الله اسفندیاری با اشاره به آن قسمت از خوابم که گفتم عراقی ها با پاشنه پوتین شان بیضه های جوانان را له می‌کردند گفت: "تعبیرش این است که مرد میخواهد جلوی این ارتش عراقی ها بایستد!". (وقتی عراقی ها از سمت جاده شلمچه و کشتارگاه و بیابانهای جاده کمربندی و پادگان دژ به خرمشهر وارد شده بودند و جوانان مدافع خرمشهر را به شهادت رساندند و مابقی مردم بعلت نبودن اسلحه و مهمات از شهر فرار و بیرون رفته بودند یاد آن قسمت از خوابم که بعثی‌ها در خیابان همیشه بهار و روبروی مسجد امام علی علیه السلام با پاشنه پوتین هایشان بیضه‌های جوانان را فشار و می‌ترکاندند و می‌کشتند افتادم. جا دارد همینجا یادی از مردان شجاع و دلیر و شهدای خیابان همیشه بهار و بچه های مسجد امام علی خرمشهر کنم، شهیدان: علی شوشتری، محمدرضا مختاری، هادی عبداللهی، سعید سمیرانی، محمود رمضانی، حمید و غفور ذاکری، عبدالحسین و محمدرضا سبعه، منوچهر سیلاوی، مرتضی اصفهانی، سجادی، قلیچ‌خانی.
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
این شهیدان همه فقط از یک خیابان بیست متری همیشه بهار کوی طالقانی خرمشهر بودند که در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند، روح شان شاد و راهشان پررهرو باد ان‌شاءاللَّه.) پدرم گفت: "نترسید! این خواب نادر احتمالا بخاطر همین اخبارهایی که شما از مرز و شلمچه میاورید، و دیدن همین فیلمهای ارتش عراق از شبکه بصره، و ترسیدن خودش است. شما نترسید و فرار نکنیم و بمانیم ببینیم چه خواهد شد. جنگ هم که بشود طولی نخواهد کشید و در بیابانها خواهد بود و دو سه هفته تمام می‌شود و عراق شکست می‌خورد." 31شهریور وقتی جنگ شروع شد و چند روز بعدش رحیم و عزت‌الله شهید شدند، پدرم و مرحوم حاج عبدالله تقی‌زاده تصمیم گرفتند زن و بچه ها را از شهر بیرون و به استان فارس و شیراز و جهرم که وطن اصلی عزت الله و رحیم بود بفرستند و از جنگ دور شان کنند. البته شهید رحیم صحرائیان را در همین گلزار فعلی شهدای خرمشهر دفن کردند اما عزت‌الله که عصر همان روز شهادت رحیم یا فردای آن روز شهید شده بود پیدا نشد و مفقود الاثر ماند. (ظاهران با پیگیری هایی که خواهر شهید اسفندیاری بعد از اتمام جنگ انجام داده بود عزت الله همراه چند مجروح دیگر به بیمارستان شهدای ماهشهر انتقال داده می‌شوند اما همه آنها که ظاهرا 24 شهید بودند در آن بیمارستان به شهادت می‌رسند و در گلزار شهدای ماهشهر بصورت گمنام دفن می‌گردند.) بالاخره علی تقی‌زاده پسر مرحوم حاج عبدالله تقی‌زاده با خودروی پیکان جوانان رحیم، همسر و خواهر و خواهرزادگان شهید رحیم صحرائیان، و مادر و خواهرانم با یک خودروی دیگر از شهر خارج شدند و ما پسران 14 یا 15 ساله(مهدی و احمد تقی‌زاده و دو پسر عموهای شان شهید حسین و محسن تقی‌زاده، غلامعلی زمانی برادرم که یکسال از من بزرگتر بود، و عباس مهرآوران که از اقوام ما بود و حدود یک هفته قبل از جنگ از روستای علامرودشت لامرد استان فارس به دیدار ما آمده و تقریبا همسن ما بود) همراه پدرم و مرحوم حاج عبدالله تقی‌زاده در خرمشهر ماندیم. دقیق یادم نیست چند وقت بعدش عمو محمدعلی ما که از شروع جنگ و به شهادت رسیدن رحیم صحرائیان و آوارگی زن و بچه ها یمان خبردار شده بود از روستای علامرودشت به خرمشهر آمد و به پدرم اصرار و التماس می‌کرد که درب منزل را قفل کند از شهر برویم. اما پدرم قبول نمی‌کرد و زیر بار نمی‌رفت که خانه و شهر را ترک کند. بالاخره با اصرار زیاد عمویم پدرم راضی شد او دست ما را بگیرد و از شهر خارج کند. عمو و من و غلامعلی برادرم و عباس مهرآوران که مهمان ما بود به منزل حاج عبدالله رفتیم و احمد و مهدی و شهید حسین تقی‌زاده هم که همسایه شان کامیون حمل سیلندر گاز داشت و مردم را تا آن دست پل رودخانه کارون و شهر آبادان میرساند، ما را با خودش تا آبادان برد و مابقی راه را با یک کامیون پر از گونی قند و شکر که یک روز قبل از جنگ از شیراز برای اداره قند و شکر خرمشهر آورده بود و بعلت جنگ نتوانست بارش را تخلیه کند و با همان بار سنگین به شیراز برمیگشت ما را تا شیراز رساند و ما هم به منزل حاج سید موسی یا سید عیسی که برادرخانم عمویم بودند رفتیم. (در حین گذشتن از پل خرمشهر و آبادان و جاده آبادان ماهشهر زن و مرد و بچه های زیادی دیدیم که پیاده و با دمپایی و پای برهنه از خرمشهر دور می‌شدند و فرار می‌کردند! وقتی این صحنه را دیدم یاد آن قسمت از خوابم افتادم که مردم پیاده از خرمشهر فرار می‌کردند!) عمو محمدعلی انسان بسیار مؤمن و با خدا و قرآن خوانی بود و بچه های اهلی علامرودشت را سواد و درس و آموزش قرآن میداد. وقتی او به خرمشهر آمد و ما داشتیم از روی پل خرمشهر رد می‌شدیم یاد آن تکه از خوابم افتادم که یک مرد نورانی دست ما بچه ها را گرفت و از رودخانه کارون گذشتیم، مطمئن شدم این همان مرد نورانی است که در خواب ما را از جنگ نجات داد. چند روز قبل از مراسم چهلم شهید صحرائیان پدرم به جهرم آمد و گفت: "خرمشهر در حال سقوت است و سپاه و ارتش با مینی‌بوس‌ها همه پیرزنان و پیرمردان و مردم بی سلاح را بزور از شهر خارج کردند. فردای آن روز حاج کریم صحرائیان برادر شهید رحیم صحرائیان ماشین پیکان شهید را برداشت و با پدر و مادرم به خرمشهر رفتند بلکه وسایل مورد نیاز ما را با خود بیاورند اما حجم آتش عراقی ها روی شهر خرمشهر اینقدر زیاد بود که آنها فرصت نکردند جز چنتا بالشت و پتو وسایل دیگری با خود بیاورند و بچه های سپاه از بیم کشته شدن آنها مجبور شان کرده بودند که هرچه سریعتر از شهر خارج شوند!. چند روز بعد هم خرمشهر سقوط کرد و مدت ١٨ ماه در اشغال رژیم بعث صدام‌حسین بود، تا اینکه در سوم خرداد ١٣۶١ با عملیات غرورآفرین بیت المقدس١، خرمشهر که از طرف صدام محمره، و از طرف ایران خونین‌شهر نام گرفته بود آزاد و مجددا خرمشهر نامیده شد.
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🖋راوی: نادرزمانی خرمشهری رزمنده بسیجی لشکر٣٣ المهدی(عج) جهرم استان فارس ٣١شهریور١۴٠٢ 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3208 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4362 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14682 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2870 در بله: https://ble.ir/pasokhha/-3047409265733422618/1695431784297 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 خاطره‌ای از نادرزمانی در مورد سردار بی‌سر شهید خلیل مطهرنیا همرزم سردار شهید قاسم سلیمانی http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔹در حیاط دبیرستان اسلامی شهرستان جهرم منتظر زنگ مدرسه بودیم که به سر صف برویم. بالاخره زنگ به صدا در آمد و به صف شدیم. بلندگو نام یکی از برادران سپاه را "خلیل مطهرنیا" اعلام کرد و او را به ایراد سخنرانی دعوت کرد. وقتی سخنران به جایگاه و پشت میکروفن قرار گرفت، از دور و آخرهای صف که نگاهش کردم چهره اش برایم آشنا بود. او خلیل شاه‌علیان بود که بعد از پیروزی انقلاب فامیل خود را به مطهرنیا تغییر داده بود. بارها او را دیده بودم و از آرامش و وقاری که داشت خوشم آمده بود و انگار با دیدنش همه به آرامش می‌رسیدند. هروقت همدیگر را می‌دیدیم از دور به هم سلام می‌دادیم و تواضع و فروتنی و لبخند محبتش به چهره حزب اللهی او یک جلوه خاص می داد. دانه های ریز تسبیح کوتاه او یکی پس از دیگری در هر دو دستان و بین دو انگشت شست و اشاره او گرفتار و آزاد می شدند و بر ابهت و وقار او می افزودند. آن روز خلیل مطهرنیا برای جذب نیرو برای جبهه به دبیرستان ما آمده بود. جذبه او همه را مجذوب می کرد. خلیل می گفت:« بچه ها!، اگر نصف شب دزدی به خانه شما بیاید و پدرپیر و برادر بزرگ شما به دنبال او بدوند و پدرتان از خستگی و پیری به زمین بیفتد و زخمی شود، و برادرتان پایش به آهنی، چوبی، چیزی گیر کند و زخمی شود، شما چکار می کنید!؟! آیا می ترسید و به زیر پتو می‌روید و قایم می شوید!؟! یا دنبال او می دوید و او را با سنگ و آجر و چوب و آهن و هر چی به دستتان رسید می‌ترسانید و از خانه فراریش می‌دهید!؟. بچه ها!، صدام‌ به خانه ما حمله کرده و پدر و برادر شما زخمی و مجروح شده اند و حالا نوبت به شما رسیده که دزد را دنبال کنید....» سخنرانی مطهرنیا که تمام شد به طرف کلاس هایمان رفتیم اما دوست داشتم بروم پیش او و سلامش کنم. به دفتر که رسیدم مطهرنیا آنجا نبود و فقط معلمها دور هم جمع شده بودند؛ یکی دو نفر از آنها بسیار عصبانی و ناراحت بودند و می گفتند:" چه کسی این آقا را دعوت کرده که آمده اینجا و بچه های مردم را گول بزند و به جبهه ببرد؟؟!! اگر این بچه ها با حرفهای این آقا تحریک شدند و به جبهه رفتند چه کسی می‌آید جواب خانواده های آنها را بدهد؟؟!! این آقایان اگر راست می‌گویند چرا خودشان به خط مقدم نمی‌روند و فقط بچه های مردم را جلو می‌فرستند و شهید می‌شوند؟؟!!..." من به دنبال حاج خلیل که در حین خروج از دبیرستان مان بود دویدم و دم درب بهش رسیدم، سلام کردم و گفتم:« آقای مطهرنیا بعضی از معلم ها سر کلاس بچه ها را از آمریکا می‌ترسانند و حرف های بی‌خود می‌زنند و با انقلاب خوب نیستند!!.» خلیل لبخندی زد گفت: «نه!، آنها نمی‌خواهند بچه ها را بترسانند، بلکه خودشان ترسیده‌اند و جرات به جبهه رفتن را ندارند.» بهش گفتم صحبت های شما در مورد آمریکا و شوروی و صدام برای ما خیلی خوب بود. گفت:«بیا آن طرف خیابان، الان در سینما سخنرانی دارم.» مطهرنیا در سینما هم با یک سخنرانی حماسی جوانان و نو جوانان را تشویق به جبهه رفتن کرد. وقتی خلیل در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید، روز تشییع یادم به صحبت های آن معلمی افتاد که می گفت: "اگر این ها راست می‌گویند چرا خودشان به خط مقدم نمی‌روند و بچه های مردم را به کشتن می‌دهند!؟!" آری، سردار خلیل مطهرنیا با شهادتش، گفتار خود را تصدیق کرد و به خیل صدیقین پیوست. آن روز بعد از نماز میت دوست داشتم چهره حزب اللهی و بسیجی خلیل را ببینم و ببوسم اما او سر بر بدن نداشت!.        خلیل اینقدر با صفا و مهربان و خاکی بود که همه نیروهای لشکر او را دوست می‌داشتند و ازش تعریف می‌کردند. حاج قاسم سلیمانی در عملیاتی با تعدادی از نیروهایش در محاصره عراقی‌ها گیر افتاده و نزدیک بود به اسارت در بیایند! خلیل مطهرنیا و یکی دیگر از فرماندهان جهرمی به کمک آنها رفته و محاصره را شکسته و حاج قاسم و نیروهایش را نجات می‌دهند. در خط و جبهه دوئیجی عراق و سنگر های نونی از بچه های جهرمی لشکر٣٣ المهدی(عج) از شجاعت و شهامت و خصایل سردار خلیل مطهرنیا زیاد می‌شنیدیم. چونکه خلیل مسئولیت معاونت طرح و عملیات لشکر را برعهده داشت، برای شناسائی و جمع آوری اطلاعات از دشمن، چند بار مخفیانه به دل نیروهای عراقی رفته بوده. بعضی ها حتی در مورد اقدامات شجاعانه او اغراق کرده و می‌گفتند مطهرنیا به کربلا هم رفته بوده و کنار ضریح امام حسین علیه السلام عکس انداخت است!. از شهر خرمشهر یاد رزمندگان لشکر٣٣ المهدی(عج)، برادران: حاج اسدی، حاج میمنه، چارستاد، کامفیروزی، علی دودمان، عباس اولیائی، آذر پیکان، نیسان، عبدالظیم رحمانیان، حاج نبی رودکی، صفدر زارع، نوروز علی کریمی، سعید کارگر، محمد کارگر، رضا خوش سیما، اصغر عیسایی، الیاس زارع، غلامحسین کدخدایی، رضا درویشی، مهدی بخشایی، سعید
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
بشکار، و....را گرامی میدارم و بر شهیدان محمود ستاوند, آقابابا صادقی، رحیم صحرائیان،مهدی بازرگان، حمید کارگر، جواد مزدور،کمال شکیبا، جمال شیبانی، ابوالفضل نخل پیما، حیدر زارع، یوسف عبدی، سید مجتبی مصطفوی، و تمامی شهدای لشکر المهدی (عج) سلام درود می‌فرستم . بر روح بلند حضرت آیت الله حاج سید حسین آیت اللهی امام جمعه فقید جهرم و حامی رزمندگان جبهه ها صلوات. روح بلند شان با سید الشهدا محشور باد. انشاءالله 🖋راوی: نادرزمانی خرمشهری، رزمنده بسیجی لشکر۳٣ المهدی(عج) جهرم استان فارس 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3209 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4366 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14686 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2874 در بله: https://ble.ir/pasokhha/8445240139859031105/1695599050087 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
بعد از اتمام کار اداری، بلافاصله موتورسیکلت را به خانه می‌برد و در بین راه حتی خرید شخصی و نیاز آشپزخانه منزل را از مغازه موجود در مسیرش خرید نمی‌کرد و بعد از گذاشتن موتورسیکلت کلی راه را پیاده برمی‌گشت و به آن مغازه می‌رفت که یک وقت خدای ناکرده استفاده شخصی از اموال بیت المال نکرده باشد!. حاج حسن تقی‌زاده هنوز هم حتی از امتیازات و امکاناتی که قانون در اختیار جانبازان قرار می‌دهد استفاده نمی‌کند!. او از سهمیه رزمندگی و جانبازیش برای معافیت خدمت سربازی و استخدام پسرانش استفاده نکرد و تا کنون هیچ امتیازی از بنیاد جانبازان نگرفته است!. حاج حسن، وجه نقدی را در بانک سپرده بود و بعد از مدتی که به آن پول نیاز داشت و می‌خواست برداشت کند مبلغی بعنوان سود به پول او تعلق می‌گرفت اما کارمند و رئیس بانک هرچه به او اصرار می‌کردند که سود را هم تحویل بگیرد، ایشان قبول نمی‌کردند و آن را بر خود حرام می‌دانست و فقط همان اصل پولی که سپرده بود را دریافت کرد! 🔹این دو جانباز عزیز را بعنوان نمونه، خدمت شما خوانندگان معرفی کردم، وگرنه انسانهای مخلص زیادی وجود داشتند و هنوز هم هستند که هیچ چشم‌داشتی به اموال بیت المال ندارند و مدعی سهم‌خواهی از سفره انقلاب نیز نمی‌باشند. 🖋راوی: نادرزمانی 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3210 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4369 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14688 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2876 در بله: https://ble.ir/pasokhha/7250057955751091452/1696015925091 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com
💠 *خاطره نادرزمانی از دو جانباز جبهه و جنگ و سوءاستفاده شان از بیت المال!* http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 دهه ۶٠ یادش بخیر! آن زمان چه تفکرات خالصانه و الهی بر جامعه و مسئولین حاکم بود!. 🔹سال ١٣۵٩ که جنگ و حمله حزب بعث صدام شروع شد و خرمشهر سقوط کرد، خانواده ما هم مثل مابقی مردم خرمشهر و آبادان و مناطق دیگر جنگی، آواره و به شهرستان جهرم رفتیم. منزلی که آنجا اجاره کردیم و بنیاد مهاجرین جنگ تحمیلی کرایه‌اش را می‌پرداخت، در منطقه‌ای بود که همسایه‌ها مان پاسدار و جانباز و خانواده شهید بودند. یکی دست نداشت!، یکی پا نداشت!، یکی چشم نداشت!، یکی عصا زیر بغلش بود! دیگری روی ویلچر بود!، حاج خلیل کارگر که خرمشهری و اصالتا جهرمی بودند یک دست و یک پایش را تقدیم کرده بود و با عصا راه میرفت!.... مادرم وقتی این صحنه ها را می‌دید کلی گریه می‌کرد و می‌گفت: "وقتی این جوانهای جانباز و خانواده شهدا را می‌بینم خیلی خجالت می‌کشم!، اینها بخاطر ما به جبهه رفته اند و دست و پا و بچه هایشان را دادند اما ما سالم و زنده و در آسایشیم!". پدرم بخاطر اینکه مادرم آرام بگیرد با لبخند بهش می‌گفت: "میخواهی این دفعه که به جبهه رفتیم خودم و پسرام را در میدان مین بندازیم و دست و پا مان قطع شود و کشته شویم و تو هم همسر شهید و مادر جانباز و شهید بشوی؟!". گریه های مادر مان نمی‌گذاشت وقتی پانزده روز از جبهه مرخصی می‌گرفتیم و به منزل می‌آمدیم بیشتر از ۵ روز تا یک هفته صبر و تحمل کنیم و طاقت مان تمام می‌شد و قبل از اتمام مرخصی به جبهه برمی‌گشتیم. البته ذوق و شوق رفتن به جبهه ها هم اجازه نمیداد رزمندگان تا پایان مرخصی شان در شهرستانها بمانند و همه آنها چند روز قبل از اتمام مرخصی به جبهه برمی‌گشتند. یکی از آن همسایگان مان که متاسفانه اسم و فامیل شریفش را فراموش کرده‌ام، پاسدار جانبازی بود و یک دستگاه خودرو سواری پیکان متعلق به سپاه تحویلش بود. ظهر که از سپاه به منزل برمی‌گشت، خودرو را داخل حیاط پارک می‌کرد و اصلا تا صبح سوار نمی‌شد!. پدرم آن زمان رزمنده لشکر ١٩ فجر استان فارس بود و هروقت از جبهه به خانه برمی‌گشت این همسایه مان که رزمنده لشکر ٣٣ المهدی(عج) بود به دیدار پدرم می‌آمد و کلی با هم خوش و بش و تا دیر وقت صحبت و تعریف می‌کردند. یک شب ساعت ١١ یا ١٢ که در حال آماده شدن برای خواب بودیم و چراغ‌های منزل مان را خاموش می‌کردیم متوجه آرام و آهسته به درب زدن حیاط مان شدیم. پدرم با تعجب از اینکه چه کسی این وقت شب آمده؟! و چرا زنگ خانه را نمی‌زند؟!، و چرا آهسته درب را میزند؟! درب را باز کرد و دیدیم همین همسایه پاسدار جانباز و همسرش هستند و موتورسیکلت ما را به امانت می‌خواهد که خانم بیمارش را به بیمارستان برساند. پدرم بهش گفت: "با موتورسیکلت که خطر دارد و ممکن است چادرش لای زنجیر گیر کند!، مگر امروز ماشین سپاه را نیاوردی؟". او گفت: "ماشین که در حیاط مان است اما اشکال شرعی دارد که ازش استفاده شخصی کنم!". آن زمان هنوز آژانس‌های شبانه روزی تاکسی وجود نداشت و آن خانم را در شب و سرمای زمستانی با موتورسیکلت به بیمارستان رساند که از بیت‌المال استفاده شخصی نکند!. قرار بود این جانباز مخلص را برای معالجه و درمان به آلمان و خارج از کشور بفرستند، اما او می‌گفت: "هزینه سفر و بیمارستان و این خرجهای من را صرف خرید مهمات و آر.پی.جی برای جبهه کنید!" پدرم به او می‌گفت: "دنبال معالجه باشید و به آلمان بروید که خوب شوید و بیشتر و بهتر خدمت کنید!". او جواب داد: "من با همین وضعیتم حالا هم به جبهه می‌روم و خدمت می‌کنم و جانبازیم هیچ اثر منفی روی جبهه رفتنم ندارد و کار خودم را انجام می‌دهم، اما اگر در جبهه مهمات و اسلحه و تیر و تفنگ نباشد رفتن به جبهه چه بدرد می‌خورد؟!! الحمدلله رزمندگان سالم زیادی در جبهه داریم که بهتر از ما می‌جنگند و نیازی به معالجه من، به بهانه برای رفتن به جبهه و جنگیدن، نیست!" 🔹حاج حسن تقی‌زاده که از اهالی خرمشهر و اصالتا علامرودشتی و از اقوام مان، و اخوی شهید حسین تقی‌زاده، و جانباز بسیجی جبهه و جنگ، و یک چشم خود را تقدیم به انقلاب و اسلام نموده است، یکی دیگر از رزمندگان مخلصی است که از اموال بیت المال هیچ استفاده شخصی نمی‌کرد. حاج حسن، در زمان جنگ مسئول بنیاد شهید و تعاونی روستاهای علامرودشت بود. یک دستگاه موتورسیکلت بنیاد در اختیار ایشان بود اما او غیر از برای رفت و برگشت به محل کار و انجام امور بنیاد، به هیچ وجه از آن موتورسیکلت استفاده شخصی نمی‌کرد و تمام کارهای شخصی خود را پیاده انجام می‌داد و سوار آن موتور سازمانی نمی‌شد!. او بسیار احتیاط می‌کرد که مشغول الذمه مردم و بیت المال نشود.
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
سلام لطفا با ارسال نام و نام خانوادگی و نام شهر، و همچنین نوشتار و ابراز احساسات پاک تان به شماره 3000212 در پویش به عنوان حامی مردم فلسطین ثبت نام کنید. دل‌نوشتهای شما در لینک زیر به نمایش گذاشته می‌شود: https://alaqsastorm.com/aqsa
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *دو مطلب به مناسبت چهارم ربیع الثانی سالروز میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام:* ١_اعتقادات خالصانه شاه عبدالعظیم. ٢‌_ابعاد شخصیتی حضرت عبدالعظیم حسنی از نظر حضرت امام خامنه‌ای. *کـربـلا را بـا خودت تـا شهـر ری آورده‌ای/* *وَه چه نـزدیک است بـا مـا کـربـلا، عبدالعظیم/* *جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت/* *شهر ری از تو بهشت است، بهشت است، بهشت…* 1⃣ *اعتقادات خالصانه شاه عبدالعظیم:* حضرت عبدالعظيم از نوادگان حضرت امام حسن(ع) مي باشد و از اصحاب امام جواد و امام هادي(ع) بود و عقايد خود را بر امام هادي(ع) عرضه داشت و امام او را تأييد كرد. مناسب است ما اين روايت را نقل كنيم: شيخ صدوق(ره) و غير ايشان از جناب عبدالعظيم روايت كرده اند كه فرمود: بر آقاي خودم، حضرت امام هادي(ع) وارد شدم. چون مرا ديد فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! تو وليّ ما هستي. عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. اگر مورد پسند شما است تأييد بفرماييد و اگر ناپسند است راهنماييم كنيد: ١_من عقيده دارم خدا، واحد و يگانه است و مثل و مانندي ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالك هر چيزي است. او مالك و صاحب هر چيزي است. ٢_عقيده دارم محمد(ص) پيامبر و رسول و آخرين آنان است و بعد از او پيامبري نخواهد بود و تا روز قيامت دين آن حضرت اسلام خواهد بود و شريعت ديگري نخواهد بود. ٣_عقيده دارم امام و خليفه و وليّ امر بعد از پيامبر(ص) اميرالمؤمنين(ع) و بعد از آن حسن(ع) و بعد حسين(ع) و علي بن الحسين و بعد محمد بن علي و سپس جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و سپس محمد بن علي است و بعد شما را امام مي دانم. حضرت فرمود: بعد از من پسرم حسن و بعد از او مهدي (ع) خواهد بود كه كسي او را نمي بيند و از نظرها غائب خواهد بود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از اين كه پر از ظلم و جور شده باشد. ۴_گفتم: عقيده دارم دوست ايشان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدا است و اطاعت ايشان واجب و معصيت اينان معصيت خدا است. ۵_عقيده دارم معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و همه زنده خواهيم شد. پس امام هادي(ع) فرمود: اي ابوالقاسم! به خدا اين است دين پسنديده ثابت. بر همين اعتقاد بمان. خداوند تو را بر اين اعتقاد محافظت كند. 📚منتهي الآمال، ج ۲ ص ۳۹۲. 2⃣ *ابعاد شخصیتی حضرت عبدالعظیم حسنی:* 🔹 امام خامنه ای: شخصیّت جناب عبدالعظیم هم شخصیت علمی بوده، هم شخصیت جهادی بوده و هم ابتکاراتی داشته است. مرحوم «شیخ نجاشی» میگوید: «ایشان خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرد.» با این حساب، ایشان در حدود صد و هفتاد سال قبل از تألیف نهج البلاغه، خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرده است؛ این کارِ خیلی مهمّی است. هیچ بعید نیست که سیّدرضی رضوان اللَّه علیه از نوشته ی ایشان استفاده کرده باشد. 🔹 از سوی دیگر ایشان به دلیل شخصیت جهادی خود، با حال اختفاء و فرار به ری آمده است. شیخ نجاشی میگوید: «حارباً من السّلطان»؛ ایشان از دست خلیفه ی عبّاسی از عراق و حجاز گریخت و به ری آمد؛ چون ری مرکز و محل تجمّع شیعیان بود. هم در مدینه و هم در عراق، همه ی اینها مجبور نبودند از دست خلیفه بگریزند. این، مبارز بودن ایشان را نشان میدهد. مشخّص میشود ایشان اهل نشر معارف امامت بوده؛ بخصوص در دوران حضرت جواد و حضرت هادی علیهماالسّلام که ایشان حداقل راوی این دو امام است. دوران عجیبی بوده است؛ دوران اختناق شدید نسبت به ائمّه و درعین حال دوران نشاط عجیب شیعه در سراسر دنیای اسلام... معلوم میشود در آن دوران، این بزرگوار شخصیت مهم و فعّالی بوده که مورد توجّه خلیفه قرار گرفته و تحت تعقیب بوده و به ری گریخته است. 🔹بنابراین هم شخصیت جهادی است، هم شخصیت علمی است و هم محدّث است و حداقل از امام جواد و امام هادی علیهماالسّلام روایت نقل کرده است. 📚بیانات در دیدار اعضای برگزارکننده ی کنگره ی حضرت عبدالعظیم الحسنی و بیانات در صحن حرم ١٣٨٢/٣/١٢ و ١٣٧٣/٨/۵ 🖋اساتید انقلابی و نخبگان علمی 📤پاسخگویان​​​: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ‌ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3211 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4373 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14691 در سروش: https://splus.ir/pasokhgooyan/2879 در بله: https://ble.ir/pasokhha/8008307918694429084/1697787892522 *حسینیه و هیئت:*👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8 *وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی* http://pasokhgooyan.blogfa.com