eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
159 دنبال‌کننده
929 عکس
603 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از یکی دو ساعت که اون فروشگاه رو زیرو رو کردیم. بالاخره یک پیراهن سفید بلند که از کمر کلوش میشد و بالاتنه‌اش گیپور بود خریدیم. یقه‌ی پوشیده‌ای داشت و در عین زیبایی ساده و قشنگ بود. کمیل هم از لباس خیلی خوشش اومده بود. تقریبا همه‌ی کارا انجام شده بود. همه خودشون رو برای مراسم عقد آماده کرده بودن. قرار شد همونطور که مامان میخواد مراسم ساده انجام بشه. تو اتاق مامان، سفره‌ی عقد انداخته شد. کمیل هیچ سختگیری در هیچ موردی از مراسم نداشت. نظر بزرگترا براش مهم بود و سعی می‌کرد طبق نظر اونا کارها پیش بره. حتی اگر گاهی منم با موضوعی مخالفت می‌کردم، سعی می‌کرد با حرفاش منو راضی کنه نه بزرگترا رو. روز مراسم خاله با یک آرایشگر هماهنگ کرده بود که به خونه بیاد و کمی آرایشم کنه. لباسی رو که کمیل برام خریده بود رو پوشیدم. با اومدن مهمونا سر سفره عقد نشستم و چادرم رو کامل روی صورتم کشیدم. وقتی صیغه‌ی عقد جاری شد قلبم به تپش افتاد. خدایا بعد از چند دقیقه همسر مردی که کنارم نشسته میشم. خدایا می‌دونم که مرد خوبیه، به قلبم آرامش بده و عشق رو تو زندگیم بگنجون. خدایا میگن تو این لحظات دعاها مستجاب میشه، به حق همین ساعات کمکم کن بدون طمع دوستش داشته باشم. سکوت و نگاه سنگینی منو متوجه اطراف کرد. کمیل منتظر نگام می‌کرد. انگار سومین بار بود و باید "بله "رو می‌گفتم. نگرانی از چشمای کمیل هویدا بود. سرم رو زیر انداختم و قبول کردم که برای تمام عمر شریک روزای خوب و بدم کمیل باشه. با صدای دست زدن و کِل کشیدن به خودم اومدم. مامان برای تبریک گفتن به طرفم اومد. منو تو آغوشش کشید و بعد از تبریک کنار گوشم گفت: _شاید کمی سختت باشه، ولی چون دنبال دلت نرفتی، خوار نمیشی و عزت پیدا میکنی عزیزم. این خیلی مهمه. از صمیم دلم برات خوشحالم دخترم. حرف مامان انقدر آرومم کرد که لبخند به لبام اومد. _نمی‌دونم تاثیر حرفای مامان بود یا سرّی که تو خوندن صیغه‌ی عقد پنهانه بود. همون لحظه احساس کردم محبت کمیل تو دلم جوونه زد. رنگ نگاهاش تغییر کرده بود. کم‌کم مهمونا به سالن رفتن و من و کمیل تو اتاق تنها موندیم. خواهرش در اتاق رو بست و خواست که چند عکس از ما بگیره. کمیل با رعایت فاصله از من پرسید: _می‌خواید عکس بگیریم؟ اگر دلتون نمیخواد فقط اشاره کنید. با لبخند گفتم: _چرا دلم نخواد؟ دیگه چیزی نگفت و کنارم ایستاد. زهرا دوربین رو تنظیم کرد و گفت: _داداش دیگه محرمید، یه کم مهربون‌تر... کمیل کمی خودش رو به طرفم مایل کرد ولی سخت مواظب بود که تماسی با من نداشته باشه. انگار نمی‌خواست حتی در حد یک عکس گرفتن پا روی حرفی که درمورد زمان دادن به من زده بود بگذاره. زهرا چند عکس انداخت و بعد گفت: _حالا چندتا هم ایستاده میخوام ازتون بگیرم. هر دو مثل دو تا چوب خشک کنار هم ایستادیم. زهرا دوربین رو از جلوی چشمش کنار برد و کشیده گفت: _کمیل! کمیل لبخند زد و گفت: _خواهر من، شما عکست رو بگیر. زهرا رو به من با مهربونی گفت: _راحیل جان، این داداش من بخار نداره حداقل تو یه حرکتی بکن. اینجوری بعدا کسی عکساتون رو ببینه ، فکر میکنه با هم قهر بودیدا. خجالت می‌کشیدم، خیلی سختم بود با کمیل راحت باشم. شخصیتش برام جور خاصی بود. نمی‌دونستم باید چیکار کنم. بنابراین گفتم: _زهرا خانم الان باید دقیقا چیکار کنم؟ زهرا خندید و قربون صدقه‌ام رفت. _باز به مرام زن داداشم بعد جلو اومد و ادامه داد: _مگه این که تو یخ این داداش ما رو باز کنی. یک دستم رو گرفت و سنجاق کرد روی شونه‌ی برادرش، یک دست برادرش رو هم به کمر من چسبوند. دستش انقدر گرم بود که فوری گرماش به بدنم منتقل شد. سرم نزدیک سینه‌اش بود و از همون فاصله صدای تاپ و توپ قلبش رو می‌شنیدم. حتما اونم صدای قلبم رو و لرزش دستم رو متوجه شده بود. سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم. اخم ریزی کرده بود و نگام نمی‌کرد. معلوم بود تو دلش غوغایی به پاست و مبارزه‌ی سختی رو آغاز کرده. تو دلم گفتم، "اگر بگم من به زمان نیازی ندارم رضایت میدی؟" پیشونیش عرق کرده بود. زیر لب جوری که خواهرش نشنوه گفت: _معذرت میخوام راحیل خانم. با صدای زهرا هر دو به طرفش برگشتیم. اونم تند و تند چند عکس انداخت و گفت: _داداشم اندازه‌ی یه دختر حیا داره. خب، حالا یه ژست... کمیل آروم کمی عقب رفت. _خواهر من، دیگه بسه، زیادی آتلیه‌ایش کردی. _عه کمیل تازه میخوام روسریش رو برداره تا... کمیل همونطور که از در بیرون می‌رفت گفت: _زهرا جان اذیتش نکن، بزار راحت باشه. _راحیل جان، الهی من قربون تو برم، یه وقت دلگیر نشیا، فعلا روش نمیشه. البته کمیل انقدرم خجالتی نبود، نمیدونم چش شده. روسریت رو بردار، بیا چندتا عکس تکی ازت بگیرم. ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل
آخر شب بعد از رفتن مهمونا سعیده و اسراء بازم درمورد کادویی که اسراء به کمیل داده بود حرف می‌زدن. برای این که سر به سر اسراء بگذارم گفتم: _حالا بعد عمری یه کادو به یکی دادیا، چقدر حرفش رو میزنی. اسراء با ناراحتی گفت: _آخه میدونی چی شده، با سعیده داشتیم حساب می‌کردیم اگر تورم همینجوری ادامه پیدا کنه تا سال دیگه نیم سکه‌ای که به شوهرت دادم قیمتش دو برابر میشه. به همون اندازه لپ تاپ هم گرون میشه. _واقعا نشستید حساب کردید؟ اینجوری که شما حساب کردید اقتصاد مملکت نابوده. سعیده گفت: _اتفاقا مسعود هم همین رو گفت. راحیل اوضاع رو نمی‌بینی؟ بیچاره این قشر کارگر با این تورم چیکار می‌کنن؟ ابروهام رو بالا دادم. _اون بچه هم از اقتصاد سر درمیاره، اونوقت دولت ما هنوز اندر خم یک کوچه مونده. سعیده جان اون موقع که اشتباه رای دادی باید فکر این چیزا رو هم می‌کردی. الان مردم باید خودشون با هم دلی و اتحاد این اقتصاد رو بچرخونن وگرنه این دولت که کاری نمیکنه. مامان که از آشپزخونه صدامون رو می‌شنید گفت: _دولت ما اندر خم یک کوچه نیست راحیل جان. بهتر از هر کسی میدونه چیکار کنه تا مردم به ستوه بیان و فشار اقتصادی باعث بشه ارزشایی که تا حالا به پاش موندن رو کنار بزارن. فقر چیز وحشتناکیه. اسراء گفت: _مامان قضیه مثل همون ضرب‌المثله که میگه فقر از در بیاد، ایمان از پنجره میره دیگه. گفتم: _اره. توی حدیثی هم به صراحت بیان شده که «كاد الفقر ان يكون كفراً»، یعنی: «نزدیک است که فقر به کفر بیانجامد» پولدارا روز به روز پولدارتر میشن، فقیرا فقیرتر. سعیده لبش رو گاز گرفت. _یعنی ما با یه رای احساسی و اشتباه این همه کار انجام دادیم؟ وای خدایا اصلا اینجوری به موضوع نگاه نکرده بودم. راحیل باور کن اون سلبریتیه دکترا داشت، یعنی این چیزایی که شماها میگید رو نمی‌دونسته؟ متاسف نگاهش کردم. _دکترا داشتن دلیل بر بصیرت داشتن نیست. بعضی از استادای ما هم توی دانشگاه تحصیلات بالایی داشتن ولی متاسفانه مثل همون سلبریتیه فکر می‌کردن. زمان انتخابات همش توی دانشگاه ما جنگ و جدل بود و استادای ما از تفکرات دانشجوهایی حمایت می‌کردن که مثل همون سلبریتیه فکر می‌کردن. من مخالف آزادی اندیشه نیستم، مخالف اندیشه‌ای هستم که گاهی با تعالیم دینی و ارزشیمون مغایرت داره. متاسفانه از این مدل آدما تو جامعه زیاد داریم. که دنباله روهای چشم و گوش بسته‌ی زیادی هم دارن. سعیده ای کاش اون موقع به جای پیروی کورکورانه یه کم تحقیق می‌کردی. اگر تحقیق می‌کردی و بازم اشتباه رای می‌دادی حداقل عذاب وجدان نداشتی، توجیهی داشتی که خب من عقلم بیشتر قد نداد. ولی حالا... سعیده گفت: _کاش منم مثل رویا دوستم اصلا رای نمی‌دادم. حداقل الان عذاب وجدان نداشتم. اسراء پوزخندی زد و گفت: _اون که کارش بدتره. باز به مسئولیت پذیری تو. همون لحظه صدای زنگ موبایلم باعث شد که بحث رو رها کنم. کمیل بود. _ببخشید که مزاحم شدم. موبایلم رو پیدا نمی‌کنم گفتم بپرسم ببینم اونجا جا نمونده. خواب که نبودید؟ _نه، داشتیم بحث سیاسی می‌کردیم. _چطور؟ همونطور که می‌گشتم گفتم: _درمورد همین وضع مملکت حرف میزدیم. دولتی که این وضع فلاکت بار رو بوجود آورده. کمیل آهی کشید و گفت: _چیکار میشه کرد، متاسفانه همه توی یه کشتی هستیم. هر کار اشتباهی که از هر کدوم از ما سر بزنه روی همه تاثیر میزاره و باعث غرق شدن این کشتی میشه. در حالی که زیر و روی وسایل سفره عقد رو نگاه می‌کردم گفتم: _یه عده ساده لوح فکر می‌کنن با سوراخ کردن این کشتی میتونن خودشون رو با قایقای بیگانه نجات بدن. _ولی تنها راه نجات حفظ این کشتی و عبور دادن اون از امواج و تلاطم‌های دریاست و رسوندنش به ساحل ظهوره. متاسفانه بعضیا هدف رو گم کردن و با اختلاف افکنی باعث دو قطبی شدن جامعه شدن. نمی‌دونم کی می‌خوان بفهمن که اگر همه‌ی مسافرای کشتی گوش به فرمان ناخدای کشتی باشن که راه رو خوب می‌شناسه، قطعا به اهدافشون میرسن. همونطور که کمد مامان رو وارسی می‌کردم به حرفاش هم دل سپرده بودم. _پیدا نشد؟ _فعلا نه، کاش منم مثل شما می‌تونستم حرف بزنم. چقدر تمثیلاتون منطقی و به جاست. من گاهی برای توضیح دادن حرفام تند و حرصی صحبت می‌کنم. شما نسبت به من آرامش بیشتری دارید. کمیل خندید. _شما که منبع آرامشید بخصوص برای من. بعد انگار که می‌خواست حرف رو عوض کنه ادامه داد: _راستی فردا راس ساعت هفت میام دنبالتون. الانم زودتر بخوابید تا فردا خواب نمونید. من کارمندای خواب آلوم رو توبیخ می‌کنما. خب مثل این که گوشیم اونجا نیست. _اگر پیداش کردم بهتون خبر میدم. چرا روی سایلنت گذاشتینش؟ _یه مزاحم داشتم مجبور شدم. قلبم ریخت و گفتم: _به جز فریدون کی جرات داره مزاحم شما بشه؟ ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺️ توییت سرباز اسرائیلی به زبان فارسی، حامی ناجنبش زن، زندگی، آزادی روشنه؟ •@patogh_targoll•ترگل
🌻🌿|°• ✔ با حجاب هم میشه افتخارآفرین بود 🌻 فیلسوف طوبی کرمانی @patogh_targoll•ترگل
😳🔹 اصطلاح به سرکردن در متن زرتشتی منتسب به دوره ساسانیان 🔻در متن زرتشتی به نام یوشت فریان که به زمان ساسانیان مرتبط دانسته شده
است به
وضوح چادر به سر کردن
آمده است

🟣 تکرار می‌کنیم چادر به سر کردن‼️

@patogh_targoll•ترگل
✅ چادر ؛ یک واژه سانسکریتی است که در ایران باستان نیز رواج داشته است. @patogh_targoll•ترگل
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♻️ قوانین جالب که تا امروز فکر می‌کردید فقط مختص ایران است! ضوابط پوشش (Dress code) چیست و در دنیا چگونه اجرا می شود؟ @patogh_targoll•ترگل
283_2909902373313.mp3
1.66M
در غیر این صورت مهدوی نیستی ‌! . .
حاج قاسم مثلِ یک فلسطینی به فلسطین عشق می‌ورزید...؛