eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
156 دنبال‌کننده
961 عکس
625 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
اون به آرامی می‌اومد و درست در ده قدمی من قرار داشت... در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه‌ام سنگینی می‌کرد... ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمی‌دونستم باید چیکار کنم. خدای من چه اتفاقی برام افتاده بود. نمی‌دونستم خدا خدا کنم او هم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیوفته..!! اون حالا با من چند قدم فاصله داشت. عطر گل محمدی می‌داد... عطر پدرم… عطر صف اول مسجد! گیج و منگ بودم. کنترل حرکاتم دست خودم نبود. چشم دوخته بودم به صورت روحانی و زیباش. هرچی نزدیک‌تر می‌شد به این نتیجه می‌رسیدم که دیدن من اون هم در این لباس و حجاب اصلا چیزی نبود که می‌خواستم. اما دیگه دیر شده بود. نگاه محجوبش به صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد. ولی به ثانیه نکشید نگاهش رو به زیر انداخت. دستش رو روی عباش کشید و از کنارم رد شد. من اما همونجا ایستادم. اگه معابر خالی از عابر بود حتما همونجا می‌نشستم و در سکوت مرگبارم فرو می‌رفتم و تا قیامت اون لحظه‌ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور می‌کردم. شاید هم زار زار به حال خودم می‌گریستم. ولی دیگه من اون آدم سابق نبودم که این نگاه‌ها متحولم کنه. من تا گردن تو کثافت بودم.!!!!! شاید اگه آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنارش رد می‌شدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش می‌گذشتم. سرمو به عقب برگردوندم.. و رفتنش رو تماشا کردم. اون که می‌رفت انگار کودکی‌هامو با خودش می‌برد.. پاکی‌هامو.. آقامو.... بغض سنگینی راه گلومو بست و قبل از شکستنش مسیر خونه رو پیمودم. روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشه. اون خیلی اصرار داشت که خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایی که دلم نمی‌خواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم  یکی از ایستگاه‌های مترو رو مشخص کردم و اون طبق قرار و سر ساعت با ماشین شاسی بلند جلوی پام توقف کرد. ✍ به‌قلم‌ف.مقیمی •@patogh_targoll•ترگل