#رهاییازشب
#پارت_نهم
او تمام سعیش رو میکرد که به من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم که یک خواهر بزرگتر از خودش داره که متاهله و حسابدار یک شرکت تجاریه. وقتی اونم از من راجع به خانوادم پرسید مثل همیشه جواب دادم که من تنها زندگی میکنم و دیگه توضیحی ندادم. کامران برعکس پسرای دیگه زیاد در این باره کنجکاوی نکرد و من کاملا احساس میکردم که تنها عاملی که اون رو از پرسیدن سوالای بیشتر منع میکنه ادب و محافظه کاریش. ازش پرسیدم که هدفش از پیدا کردن یک دختر خاص چیه؟
اون چند لحظهای به محتوای فنجون قهوهش نگاه کرد و خیلی ساده جواب داد:
- برای اینکه از زنای دورو برم خسته شدم. همشون یک جور لباس میپوشن یک مدل رفتار میکنن. حتی قیافههاشونم شبیه هم شده.
هردو باهم خندیدیم.
پرسیدم:
- و حالا که منو دیدی نظررررت… راجب… من چیه؟
چشمای روشنش رو ریز کرد و خیره به من گفت:
- راستش من خوشگل زیاد دیدم. دخترایی که با دیدنشون فکر میکنی داری یک تابلوی باشکوه میبینی. تو اما حسابت سواست. چهرهی تو یک جذابیت منحصر به فرد داره.
کامران جوری حرف میزد که انگار داره یک قصهی مهیج رو تعریف میکنه. اصولا اون از دستا و تمام عضلات صورتش تو حرف زدن استفاده میکرد. و این برای من جالب بود. شیطنتم گل کرد. گوشیمو گذاشتم کنار گوشم و وانمود کردم با کسی حرف میزنم:
- الو سلام عزیزم. خوبی؟! چی؟! دربارهی تو هم همین حرفا رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم. حواسم هست. اینا کارشون همینه! به همه میگن تو فرق داری تا ما دخترای ساده فریبشون رو بخوریم.
و با لبخند معنی داری گوشی رو از کنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم.
خندهی تلخی کرد و با مکث ادامه داد:
- شاید حق با تو باشه. حتما زیادن همچین مردایی. ولی من مثل بقیه نیستم. من درمورد تو واقعیت رو گفتم. میتونی از مسعود بپرسی که چندتا دختر رو فقط در همین هفته بهم معرفی کرده و من با یک تلفنی حرف زدن ردشون کردم. باور کن من اهل بازی با دخترا نیستم. و نیازی ندارم بخاطر دخترا دروغ بگم و الکی ازشون تعریف کنم. من با یک اشاره به هر دختری میتونم کل وجودش رو مال خودم کنم. خیلی از دخترا آرزو دارن فقط یک شب با من باشن!!!
از شنیدن جملاتش که ه با خود شیفتگی و تکبر گفته میشد احساس تهوع بهم دست داد. با حالت تحقیر یک ابرومو بالا دادم و گفتم:
- باورم نمیشه که اینقدر دخترا پست و حقیر شده باشن که چنین آرزوی احمقانهای داشته باشن!!!
و درمورد تو باز هم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد به نفس کاذبته... حسابی جا خورد ولی سریع خودش رو کنترل کرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مکث جملات رو کنار هم چید:
- و خاص بودن تو هم در صراحت کلام و غرورته. تو چه بخوای چه نخوای من و شیفتهی خودت کردی. و من تمام سعیمو میکنم تو رو مال خودم کنم. یک خندهی نسبتا بلند و البته مخصوص خودم کردم و میون خنده گفتم:
- منظورت از تصاحب من یعنی چی؟ احتمالا منظورت که ازدواج نیست؟!
شونههاش رو بالا انداخت و با حالت چشم و ابروش گفت:
- خدا رو چه دیدی؟! شاید به اونجاها هم رسیدیم. البته همه چیز بستگی به تو داره! و اگه این گنده دماغیات فقط مختص امروز باشه!!!!!
✍بهقلمف.مـقیمی
•@patogh_targoll•ترگل