بس کن بلاگر!
ملت از خستگی اونجا خوابیدن، این رفته وسط استراحتگاه آقایون بلاگربازی و ژست و ادا درمیاره
اون موقع که این پست رو زدم، یکی از مخاطبین پیام داد و گفت اینا نشر معارف و ارادت به اهل بیت و تبلیغ و فلانه!
اینا بلاگربازیه دوستان، مسخرهبازیه، دون شأن اون اماکنه، برا نمایش خودشونه
کی گفته بلاگر بره اون وسط ژست بگیره و از خواب و راه رفتن و گریه کردنش فیلم و عکس بگیره، نشر معارف شیعهس؟!
#حجاب_استایل
•@patogh_targoll•ترگل
💯 اولا مسئلهی زنان ما حجاب نیست. الحمدللّه زنان ما در سایهی رهبری امامخامنهای، دارند پلههای ترقی ورزشی و علمی را طی میکنند. لازم نکرده شما دخالت کنید..
دوماً شما و همدستانتان که به نام آزادی، آرامش و امنیت را از زنان گرفتهاند و آنها را بازیچهی دست مردان کردهاند، چه پاسخی برای این ظلم آشکار دارند؟
⁉️ سوماً شما مجرمها کی قاضی شدید؟ پاسخ دهید ببینیم با چه حقی آن چندهزار #زن و کودک را در غزه کشتید؟؟ فعلا با شما کار داریم، باید تقاص جنایاتتان را پس دهید!
پ.ن: بروید یک فکری به حال خودتان بکنید، گمان نمیکنم فرصتی برای سرک کشیدن در مسائل داخلی کشورها داشته باشید 😒
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
•@patogh_targoll•ترگل
🔴 دولت پزشکیان نمیتواند لایحه حجاب را پس بگیرد/ این موضوع تبدیل به قانون شده
🎙 حجه الاسلام مرتضی آقاتهرانی، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس در گفتوگو با جمهوریت گفت:
🔻 دولت پزشکیان نمیتواند لایحه حجاب را پس بگیرد.
این موضوع تبدیل به قانون شده و تمام است.
🔻 رئیس کمیسیون فرهنگی درباره برخی مطالب مطرح شده در فضای مجازی مبنی بر پس گرفتن لایحه حجاب توسط دولت پزشکیان گفت:
بر اساس قانون دولت فعلی چنینی اختیاری ندارد، دولت که نمیتوان «قانون» را پس بگیرد.
#حجاب
•@patogh_targoll•ترگل
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گشت_ارشاد
♨️ شاید سوال شمام باشه..
⁉️ آیا نیروی انتظامی میتونه به مقوله فرهنگ ورود کنه؟!
🎙علیزکریایی
#حجاب
#اسلام
#آزاداندیشی
•@patogh_targoll•ترگل
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پشت پرده پروژه بیحجابی
🎙 دکتر سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
•@patogh_targoll•ترگل
#رهاییازشب
#پارت_هشتادونهم
من فقط علامت سوال بودم و خشم بیجواب!!
فاطمه هم دست کمی از من نداشت. رو به حامد پرسید:
- چرا حاجی اینطوری کرد؟؟ این دیگه چه قانونیه؟؟ ای وای دیدی چه بد نگاهم کرد؟؟خب اگه به من از قبل میگفتن چنین قانونی هست من ایشون رو ثبت نام نمیکردم! چرا باید نیروی به این فعالی رو از دست بدیم؟
فاطمه اصلا متوجه نبود که من چه حالی دارم. حاج مهدوی با این کارش داشت رسما منو از مسجد بیرون میانداخت. در حالیکه اونشب تو ماشین بهم گفت مسجد خونهی خداست!!
چرا الان؟ چرا بعد از دو ماه؟ من که دیگه بعد از اونشب دنبال او نرفتم؟ هرطوری بود خودم و دلتنگیمو کنترل کردم تا مبادا خلف وعده کرده باشم. پس چرا این قدر سردو نامهربون باهام رفتار کرد؟
او چقدر از من متنفر بود!! نگاهش لحظهی آخر حالم رو بد کرد..
باید از شدت حقارتهایی که توسط او مدام متحمل میشدم دست از علاقهش برمیداشتم ولی او هرچه از من بیشتر دوری میکرد دیوانهتر میشدم. فاطمه و حامد هنوز درمورد رفتار حاج مهدوی حرف میزدن و اصلا نمیدیدن که من چقدر صورتم قرمز شده!! و نمیدیدن که دستهام از شدت ناراحتی میلرزه. از اونها فاصله گرفتم و به سمت خیابون روانه شدم. فاطمه خودش رو بهم رسوند.
- رقیه سادات؟؟
داشت اشکهای خفته در چشمم بیدار میشد. نگاهش کردم.
- دیرم شده.. خداحافظ
فاطمه دستم رو گرفت تا مانع رفتنم بشه:
- چه اخلاق بدی داری که هروقت از چیزی ناراحت میشی سرتو پایین میندازی بیخداحافظی میری!
دستم رو با مهربونی فشار داد:
- ناراحت نشو.. من امشب ازشون میپرسم که چرا یک دفعه چنین تصمیمی گرفتن.
بغضم رو فروخوردم و با لبخندی تلخ گفتم:
- مهم نیست.. فعلاً
دستم رو از داخل دستش بیروم کشیدم و به سمت تاکسیها حرکت کردم.
وقتی رسیدم دم خونه، همسایه یکی از واحدها با دیدنم بجای جواب سلام، اخمی کرد و درحالیکه زبالههاش رو گوشهای میگذاشت زیر لب غر زد:
- هرچی بیکس و کاره الواته دوروبر ماست!
منظورش من بودم؟!! مگه من چیکار کرده بودم؟! من فقط مسجد میرفتم!
تمام شب به رفتار حاج مهدوی و همسایهام فکر میکردم و خود بخود دکمهی تکرار در ذهنم روشن میشد. قلبم به سختی شکسته بود و روحم زخمی نگاه نامهربان حاج مهدوی شده بود.
دلم میخواست از او بپرسم چرا؟؟ از من در این مدت چه خطایی سر زده بود که او خواستار بیرون کردن من از بسیج شد. و از مرد همسایه بپرسم که چرا بیتحقیق منو لات و بیکس و کار خوند؟!
شب بعد فاطمه زنگ زد.
بعد از حرف زدن از این در و اون در گفت:
- من با حاج مهدوی دربارهت صحبت کردم.. ایشون سر حرف خودشون هستن. میگن درست نیست که تو از یک محلهی دیگه واسه حوزه ی ما فعالیت کنی..
با بغض گفتم:
- تو باور کردی؟
- راستش نه.. ولی آخه چه دلیل دیگهای میتونه داشته باشه؟؟
کاش روی گفتن ماجرا رو داشتم.
به ناچار سکوت کردم و بعد از دلداری دادنهای فاطمه گوشی رو قطع کردم.
نمیتونستم همینطوری یک گوشه بشینم و حاج مهدوی و بقیه درمورد من دچار قضاوت بشن. تصمیم گرفتم برای حاج مهدوی نامهای بنویسم. با اشک و ناله گلایهام رو از رفتارش در نامهای نوشتم ولی بعد، پشیمان شدم که به دستش برسونم. شاید بخاطر اینکه خودم رو سپرده بودم دست خداوند، تا او به دلم بیندازد که چه کاری خوب است و چه کاری بد. قطعا این نامه کار را بدتر میکرد.
روزها یکی بعد از دیگری سپری میشدن و من روز به روز در تنهایی فرو میرفتم. و رفتار همسایهها باهام سرد و سنگین شده بود. فاطمه، دیگه مثل قدیم وقتش رو با من نمیگذروند و جواب تلفنهام رو یک در میان میداد. علت این کم پیدایی رو گذراندن وقتش با حامد و خرید عروسی مطرح میکرد. و من هم به او حق میدادم و سعی میکردم کمتر مزاحم او باشم. او بعد از چندین سال تحمل مشکلات و ناراحتیها، تازه برایش فرصتی فراهم شده بود که زندگی کند. پس نباید با مشکلات و تنهاییهام خاطر او را مکدر میکردم.
✍ بهقلمف.مقیمی
•@patogh_targoll•ترگل
#رهاییازشب
#پارت_نود
ماه رمضان بود.
در خونهام رو زدن.
با خودم فکر کردم شاید همسایهی پایینیم که خانمی جوان و مهربون بود نذری آورده.
چادر سر کردم و از چشمی نگاهی به بیرون انداختم ولی کسی مشخص نبود. پرسیدم کیه؟
جوابی نیومد. داشتم چادرم رو در میاوردم که دوباره در زدن. لای در رو به آرومی باز کردم. مسعود پشت در بود. به محض دیدنش قصد کردم در رو ببندم که مسعود با پاش مانع شد و گفت:
- زیاد وقتت رو نمیگیرم.
در حالیکه در رو فشار میدادم گفتم:
- من با شما حرفی ندارم. بهتره برگردی.
او به آرومی گفت:
- حرفم مهمه.. باید بهت بگم. پس به نفعته بشنوی.
حالا بازوهاش رو هم داخل درز در انداخت و با تمام قدرت سعی کرد در رو باز کنه. زور من در مقابل بازوهای تنومند او خیلی ناچیز بود و او داخل اومد. با وحشت صدام رو بالا بردم:
- از خونهی من برو بیرون!
او دستش رو به علامت هیس جلو آورد و گفت:
- اگه فکر من نیستی فکر آبروت باش. یک وقت همسایهها صداتو میشنون برات بد میشه! حرفمو میزنم و میرم..
به آشپزخونه رفتم و چاقویی زیر چادرم پنهان کردم تا اگر از ناحیهی او خطری تهدیدم کرد وسیلهای برای دفاع داشته باشم. و سریع به نزد او بازگشتم.
او که به در تکیه زده بود با دیدنم به تمسخر گفت:
- فکر میکردم رفتی برام شربتی آبی چیزی بیاری..
با اکراه از او رو برگردوندم و گفتم:
- حرفتو بزن و سریع برو.
او یک قدم جلو برداشت.. خودم رو سپردم دست خدا.
گفت:
- ببخشید بابت روز آخری که اینجا بودیم. من از جانب نسیم عذرمیخوام.
جواب دادم:
- چطور نسیم خودش نیومده واسه عذرخواهی؟! من احتیاجی به عذرخواهی کسی ندارم. اگر نسیم این کار رو نمیکرد عجیب بود.
او لبخند معنی داری گوشهی لبش نشست و گفت:
- آره واقعا! اگه نسیم اینکارو نمیکرد عجب داشت!! از زمانیکه یادم میاد همیشه بهت حسودی میکرد. تحمل اینکه تو به یه جایی برسی براش خیلی سخته.
- اومدی اینجا که این حرفها رو بزنی؟؟
او دستهاش رو به هم کوبید و گفت:
- نه اومدم بهت بگم منم هستم! تا تهش!! الان دیگه از همه چی خبر دارم.
با تعجب نگاهش کردم:
- چیییی؟؟؟؟ چی میگی تو؟؟
او روی مبل نشست و در حالیکه به اون لم میداد گفت:
- هیچ وقت باور نکردم که تو از این بازی پردرآمد خسته شده باشی.. میدونستم باید یک دلیل مناسبتر واسه پشت پا زدن به بختت داشته باشی. البته بهت حق هم میدم. نصف کردن درآمد با سه نفر زیاد سود خوبی برات نداشت. انصافش هم بخوای حساب کنی تو، تو این وسط از همه بیشتر تلاش میکردی، پس سهم بیشتری حقت بود. اومدم اینجا بهت بگم منم هستم. نسیم رو میپیچونیم و باهم کار میکنیم. نصف نصف!!
با عصبانیت به سمتش رفتم و گفتم:
- بهتره از این خونه بری بیرون.. این اراجیف فقط به درد اون کله منحرف و منفعت طلب خودتون میخوره. لابد کلی هم با خودت کیف میکنی که خیلی بچه زرنگی نه؟! یا از خونهی من میری بیرون یا جیغ میزنم همسایهها رو خبر میکنم.
او از جا بلند شد و صورتش رو نزدیکم آورد و با غیض گفت:
- مطمئنی اگه همسایهها بیان من ضرر میکنم و تو برنده میشی؟ میخوای امتحان کنی؟
با حرص گفتم:
- هم تو.. هم نسیم.. حال بهمزن ترین موجودات عالمید...
او خندهای موذیانه کرد:
- اونوقت تو چی هستی؟ فک کردی منم مثل کامران یا اون آخوندهام که خام این بازیات بشم؟
همزمان هم به فکر تلکه کردن کامرانی هم اون آخونده مقدس نما ؟
✍ بهقلمف.مقیمی
•@patogh_targoll•ترگل
♨️ مردمیسازی عفاف و حجاب
🎙 دکتر سیدمحمدصالحهاشمیگلپایگانی در گفتوگو با فصلنامۀ رهیافت اندیشه:
🔻 مردم عفیف مطالبۀ عفت دارند؛ ولی جایگاه قانونی مطالبهگری ندارند. کار با توصیه و رهنموددادن ساماندهی نمیشود. درصورتی که همۀ مطالبهگران عفت در این برنامه جا دارند.
🔻 قرآن میفرماید ما آسمان و زمین را به سجده واداشتیم، «طوعاً او کرهاً» با رغبت یا کراهت. حاکمیت باید برای تفویض قدرت قانون و برنامه ارائه دهد که مردم در وادی حجاب و عفاف بیفتند.
🔻 برای نمونه اگر قدرت را به مردم عفیف بدهیم و از آنها مطالبۀ قانون نماییم، این بهصورت فرهنگ در جامعه مطرح میشود.
🔻 قدیمها رانندگان مسافربر معمولاً دونفر جلو سوار میکردند و خبری از کمربند ایمنی نبود. الان اگر مسافر صندلی جلو کمربند ایمنی نبندد، از آنجا که راننده بر ماشین ولایت دارد و مسئول است، جریمه میشود. مسافر را با تذکر به بستن کمربند ایمنی مکلف میکند و فرهنگ شده است و این مسئله برای کمربند عفاف و حجاب هم کاملاً قابلیت اجرا و فرهنگسازی دارد. اگر دولت قدرت قانونی را در آمریت به معروفها و ناهیت از منکرها از جمله عفاف و حجاب به مردم بدهد و به مغازهدار، راننده و حتی سرپرست خانواده و هیئتمدیره مجتمعهای مسکونی بدهد و اجرای قانون را از آنان مطالبه بکند، بسیاری از مسائل سامان مییابد. اما اگر پلیس و دولت مقابل مردم قرار گیرند، تنش و مشکل درست میشود.
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
@DR_HASHEMI_GOLPAYEGANI
•@patogh_targoll•ترگل
پس با این حساب، زمان شما که خانومها یه مدالم نمیتونستن تو رقابتها کسب کنن، برابری جنسیتی وجود نداشته دیگه!😁
پ.ن: تا دیروز میگفتن تیم ملیهای ایران، حکومتی هستن و مال جمهوریِ اسلامین، الان مجبور شدن تبریک بگن😂😂
#پهلوی
#المپیک
•@patogh_targoll•ترگل