eitaa logo
پاتوق مذهبی ها ✿.。*☆*
2.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
1هزار فایل
《مطالب کانال》👇 🌻قرآن _حدیث_سخنرانی-کلیپ های مذهبی و ختم قرآن و صلوات و... 🌻اخبار مهم ایران و جهان 🌻سیاسی،اجتماعی،فرهنگی و ... + نکات مهم روز 🌸با ما 6 هیچ از همه جلو باش👌🌸 @Drpayamani ففِـرُّوا إلَــی اللهِ؛ پس به سوی خـدا فـرار کنیـد . .
مشاهده در ایتا
دانلود
را خیلی دوست داشتم⁦❤️⁩. برای من هم‌بازی شده بود. تازه چهاردست‌وپا راه افتاده بود و بریده بریده حرف می‌زد. روزبه‌روز هم دوست‌داشتنی‌تر می‌شد😍. شیرین زبانی‌های او ادامه داشت تااینکه اتفاق بدی افتاد😱!!!!! شدیداً کرد !چند روزی بود که تب او پایین نمی‌آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد، اما فایده‌ای نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر می‌شد. هیچ کاری از دست ما برنمی‌آمد. یکی دیگر از فرزندان قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود، برای همین خیلی می‌ترسیدیم. کم‌کم نفس‌های او به شماره افتاد... تشنج کرد ...هر لحظه داغ‌تر می‌شد... مادر گریه می‌کرد😭. مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد.. انواع داروهای گیاهی و... .بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو .من هم در گوشه‌ای نشسته بودم و گریه می‌کردم ،سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچ کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای شیون و ناله مادر بلند شد😭😱 مصطفی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد😭🌹🌹🌹. برادر دوست داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت. آمدم جلو. همه می‌خواستند مادرم را آرام کنند. همان‌جا جنازه او را دیدم. هیچ تکانی نمی‌خورد... دهانش باز مانده بود.. مادربزرگ برای این‌که داغ مادر تازه نشود جنازه مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت😔. به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می کند. خیلی ناراحت بودم ...تازه به شیرین زبانی‌های او عادت کرده بودم.. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می‌کردم😭. این صحنه‌های غم‌انگیز در دوران کودکی هیچ‌گاه از ذهن من پاک نمی‌شود. صبح روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم .روز چهارشنبه بود ،پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای مرشد آمد! پیرمرد عارفی در محله ما بود ،هر روز در کوچه‌ها راه می‌رفت آمد و مدح امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌خواند. مردم هم به او کمک می‌کردند .مادرم من را صدا کرد و گفت: برو این پول را بده به مرشد . رفتم دم در دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده بود . پول را که به او دادم، بی‌مقدمه گفت: برو به مادرت بگو بچه را شیر بده!!! من درحالی‌که بغض کرده بودم گفتم: دادام مرد! ما بچه کوچیک نداریم😭😭 مرشد یاالله گفت و از دهانه در وارد شد. سرش پایین بود در همان دالان ایستاد. خانه‌های قدیمی به گونه‌ای بود که از داخل دالان خانه و حیاط پیدا نبود. پیرمرد مرشد با صدای بلند گفت: همشیره! دعا کردم و برات عمر پسرت را از خدا گرفته‌ام. برو بچه‌ات را شیر بده!!! دوباره مادربزرگ همان جملات را تکرار کرد: این بچه مرده!منتظر پدرش هستیم تا اون رو دفن کنه. مرشد بار دیگر جمله خودش را تکرار کرد و رفت. مادربزرگ با ناباوری جنازه بچه را که حالا سرد شده بود ،از گوشه حیاط برداشت و وارد اتاق شد. مادر که صدای مرشد را شنیده بود و می‌دانست او انسان باخدایی است، با تعجب بچه را از داخل بغچه خارج کرد .او را زیر سینه قرار داد اما هیچ اثری از حیات در مصطفی نبود ...من گوشه اتاق ایستاده بودم ،با چشمان گرد شده از تعجب به مصطفی نگاه می‌کردم. هر چه مادر تلاش کرد بی‌فایده بود .بچه هیچ تکانی نمی‌خورد 😔.مادربزرگ نگاهی به مصطفی کرد و گفت: من مطمئنم این بچه مرده ! حال روحی همه ما بهم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه مادر با صدای گرفته فریاد زد : مصطفی! مصطفی! بچه زنده است 😯!!!!!دویدم به سمت مادر مادربزرگ . خواهران من هم جلو آمدن. صحنه‌ای که می‌دیدیم باور کردنی نبود!! لب‌های مصطفی آرام‌آرام تکان خورد. آهسته آهسته شروع به شیر خوردن کرد و همه ما با تعجب فقط نظاره می‌کردیم .مو بر بدن من راست شده بود. نمی‌توانم آن لحظه را ترسیم کنم ،همه از خوشحالی اشک می‌ریختیم. فراموش نمی‌کنم ،دقیقاً سه ساعت مصطفی شیر می‌خورد. از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم😍. بالا و پایین می‌پریدم شادی می‌کردم. خدا عمر دوباره به برادرم داده بود . خلاصه مصطفی روزبه‌روز بزرگ‌تر شد. پسری با ادب، تیزهوش، اما با کمی شیطنت ! درحالی‌که همه اعضای خانواده بخصوص مادر ما محبت خاصی به او داشت. خدا بعد از مصطفی دو برادر بنام‌های علی و رسول و یک خواهر به خانواده ما بخشید اما از علاقه ما به مصطفی چیزی کم نشد... @patoqhe_mazhabiha
🍁 آثارشوم بعضى از رذائل اخلاقى 🍁 🔺 امام حسن مجتبى (عليه‌ السلام) فرمودند: « سه چيز مردم را به مى رسـاند: » ❶⇐ تكـبّـر ❷⇐ و آز ❸⇐ حســد 🌴 پس خودبينى و تكبر، دين را از بين مى برد، همانطـورى كه شيطان تكبر كرد و دينش نـابـود و منفـور گـرديـد. 🔻 حرص و آز دشمن شخصيت است همانطـور كه آدم ابوالبشر (بواسطـه حرصى كه در وى به آمـد) از بهشـت رانـده شـد. 🌾 حسـد (آرزوى نابودی از ديگـران) راهبـر بدبختيهـا و تيـره روزيهـا است، بواسطـه حسـد هابيـل را كشـت.» 📚 الروائع المختارة،سيد موسوى،ص۱۱۶ ‌‌‌‌‎‌‌