eitaa logo
پاورقی ها
473 دنبال‌کننده
293 عکس
163 ویدیو
2 فایل
حمید اسماعیل زاده اینجا پیام بدهید: @azpavaraqi
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 امروز وقتی در یکی از مخیّم‌ها (محل اسکان نازحین) بودم مردی به استقبالم آمد و بعد از گپ و گفت عکس شهیدی را بر دیوار نشانم داد. خواهرزاده‌اش بود. ۱۹ ساله و ۲ هفته قبل به شهادت رسیده بود. فیلم بالا لحظهٔ وداع مادر شهید، خواهر همین آقا با پیکر فرزندش است. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
لبنان‌شناسی آخرین سرشماری لبنان مربوط به ۱۰ سال پیش است. طبق آخرین سرشماری جمعیت لبنان ۳،۵۱۴،۵۴۸ نفر است. بخشی از تقسیم‌بندی استان و شهرهای لبنان به این شکل است: محافظه قضاء بلدة قریة لبنان ۶ محافظه یا استان دارد. الشمال، البقاع، البیروت، الجنوب، النبطیه، جبل لبنان و ۲۹ قضاء دارد. قضاء هم چیزی مثل شهرستان است و هم وثل بخشی از یک شهر بزرگ. و ۱۴۶۵ بلدة و و ۱۰۲۵ بلدیة(شهرداری) دارد. بلدة چیزی بین شهر و روستاست. مثلاً بیروت به نظر شهری مثل تهران است اما کلش یک محافظه است و دارای ۳ قضاء است به اسامی بیروت شرقی و غربی و ضاحیه. به دلیل تراکم شهرهای لبنان تصور تقسیم‌بندی شهری و کشوری لبنان کمی برایم سخت است. تصاویر پیوست شده را ببینید تا کمی از نقشه لبنان بیشتر مطلع شوید. اگر شما اطلاعات کاملتری از تقسیمات کشوری لبنان دارید برایم بفرستید: @azpavaraqi پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
پاورقی ها
سومین انفجار هم شنیده شد. این بار شدت تکان خوردن در و پنجره بیشتر بود. همه بچه‌هایی که این روزها آوا
❓ ضاحیه کجاست؟ ضاحیه شبیه یک شهرک بسیار بزرگ وسط بیروت است. تمام ساکنین آن شیعه و از حزب‌الله هستند و محل شهادت سید حسن نصرالله رضوان الله تعالی علیه هم آنجا بود. روز اول حملات اخیر با بمباران‌های اسرائیل بیش از ۵۰۰ نفر در یک روز شهید شدند. حالا ضاحیه خالی از سکنه است و مردم از آنجا به شمال لبنان یا محله‌های سنی و مسیحی مهاجرت کرده‌اند. با این حال ضاحیه همیشه بمباران می‌شود و ما از نقطهٔ دیگری از شهر فقط صدای بمباران را می‌شنویم و گاهی مثل دیروز موج انفجار چند کیلومتر آنطرف‌تر را هم تکان داد. بمباران مدام منطقهٔ ضاحیه، یعنی همین‌که محله‌ای شیعه نیست خبری از بمباران هم در آن نیست و این به مردم غیرشیعه القاء می‌کند که تمام مصائب کشور شما از شیعیان و حزب‌الله است و لذا طرح آتش بس به شرط خلع سلاح حزب‌الله را مدام در رسانه‌ها مطرح می‌کنند. این درحالیست که اگر تاریخ لبنان را هرکسی خوب بخواند می‌داند که هنوز نه انقلاب اسلامی ایران بوده و نه حزب‌الله، ولی اسرائیل به خاک لبنان حمله می‌کرده تا زمین آن را تصرف کند. دشمن امروز اسرائیل شیعه است ولی حتما اگر سنی یا مسیحی بخواهد از زمینش دفاع کند او هم می‌شود دشمن و مورد هدف اسرائیل، همانطور که اهل سنت غزه اینطور شده‌اند. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
🔹 سگ اصحاب کهف در جبههٔ مقاومت یکی از رزمندگان لبنانی می‌گفت ما مدتی داخل تونل‌ها بودیم و غذایمان هم تمام شده بود و هیچ راهی با بیرون نداشتیم. یک روز از بیرون تونل صدایی آمد و کسی خودش را به در می‌زد. وقتی در را باز کردیم دیدیم سگی یک پلاستیک موادغذایی و کنسرو آورده است و ما نفهمیدیم چه کسی این سگ را فرستاده است. یکبار دیگر هم کابل ارتباطی ما با نقاط دیگر پاره شده بود و هیچ تماسی با بیرون نداشتیم که دیدیم سگی کابل را به دهان گرفته و برایمان آورده است. پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت مردم شد پی‌نوشت: سگ داریم تا سگ. یک سگ هاری هست مثل نتانیاهو، سگ عاقبت به خیری هم مثل این سگ‌ها. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
این چند روز، پهپادها دیر از خواب پا می‌شدند ولی امروز از ساعت ۶ صبح مدام بالای سر ما می‌چرخند. راستی از پیچیدگی‌ها و همینطور عجایب جنگ لبنان این است که: ۱) وقتی می‌خواهند جایی را بمباران کنند قبلش به صورت دقیق با آدرس اطلاع می‌دهند مثلاً از دو یا سه ساعت قبل. وقتی صدای تیربار در شهر می‌شنویم یعنی دقایقی دیگر آن منطقه بمباران می‌شود، اینجا آژیر خطر وجود ندارد، البته بد هم نیست چون آژیر خطر خیلی رعب‌آور است تا صدای تیربار در آسمان! ۲) فقط مناطق شیعه‌نشین بمباران می‌شود. مثلاً دیروز رفتیم روستای ابلح در نزدیکی بعلبک، روستایی مسیحی نشین با ۴ کلیسا و البته یک مسجد بسیار زیبا. هیچ خبری از جنگ نبود، اما آنطرف‌تر اطراف روستای نبی شیث بمباران بود. ۳) اسرائیل وقتی می‌گوید ۱۰ جا را می‌زنم آن ۱۰ جا را دقیق می‌زند به اضافهٔ ۲ یا ۳ جای دیگر که بدون اطلاع می‌زند. عملیات روانی برای اسرائیل خیلی مهم است و البته باید برای هر کسی که در جنگ است این موضوع مهم باشد و گرنه شکست می‌خورد. این اقدامات اسرائیل به نیت فریب افکار عمومی است، می‌خواهد بگوید «من جنگ طلب نیستم حتی قبلش هم اطلاع می‌دهم که می‌خواهم بمباران کنم پس با من نجنگید تا بمباران نکنم.» همچنین می‌خواهد بگوید «تمام مشکلات لبنان به خاطر شیعه و حزب الله است.» اما هر کسی که تاریخ بداند می‌فهمد که اتفاقا اولین حمله از جانب اسرائیل بوده است و اولین حمله به جان مردم اهل سنت فلسطین بوده است نه شیعیان. مردم لبنان و غزه زندگی خودشان را داشتند که یک عده حرامی وارد خانه‌شان می‌شوند. اما چه می‌شود کرد که در جنگ‌ها، مردمی هستند که فریب این عملیات روانی را می‌خورند. بدبخت مردمی که فریب بخورند و ندانند اگر اسرائیل خاک لبنان را تصرف کند نه مسیحی برایش مهم است نه سنی. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
✊ عاجل | حزب الله: قصفنا بالصواريخ تجمعا لجنود العدو الإسرائيلي شرقي مدينة الخيام جنوب بچه‌های حزب‌الله مکانی که اجتماعی از سربازان اسرائیلی در آن بودند را موشک باران کرد.
بین همهٔ خوشحالی مردم لبنان که از امروز صبح راهی جنوب و خانه‌های خود شده‌اند فکر کردن به یک چیز غم به دلم می‌اندازد. دختران و پسران جنوبی وقتی با صحنهٔ خانه‌های آوارشدهٔ نبطیه و صور و ... مواجه می‌شوند چه در دلشان می‌گذرد؟! من شهادت می‌دهم که در سفرم به لبنان مردمی را دیدم که صبر پیش پایشان لُنگ انداخته است ولی ساختن جنوب، زمان زیادی می‌برد. ساختن جنوب، وظیفهٔ سنگینی برای من و امثال من می‌گذارد، وظیفه‌ای که فردای آتش بس بااولویت‌تر است از وظیفهٔ شب جنگ. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
♨️ سفری امن با واتساپ تا قبل از جولان این جولانی، و بعد از جولان آن داعشی‌ها هر ایرانی که به سوریه می‌رفت داخل پاسپورتش مهر ورود و خروج نمی‌خورد. دلیلش هم این بود که ظاهراً سپاه قدس هماهنگ کرده بود تا توی پاسپورت ایرانی‌ها مهر سوریه نخورد چرا که با مهر سوریه در خیلی از کشورها برای ایرانی‌ها مشکل و دردسر درست می‌شد. طبیعتاً با این کار هم از مردم عادی و هم از مدافعان حرم حفاظت می‌شد. از طرفی هم وقتی که می‌خواستی وارد سوریه بشوی مخصوصاً از کشوری غیر از ایران مثل لبنان، باید اسمت را سفارت ایران تایید کرده باشد. مامور از ما پرسید «اسم شما رو سفارت ایران تایید کرده؟!» تا ما فکر کنیم چه جوابی بدهیم یکی از همراهان ما گفت: «بله سفارت تایید کرده ما از طرف سفارتیم» در حالی که نبودیم! مامور هم کلی موبایلش را چک کرد و اسمی پیدا نکرد و گفت اسم شما تایید نشده بالاخره همسفر ما با چرب زبانی و لهجهٔ سوری که بلد بود اجازه ورود ما را به سوریه را گرفت و قضیه ختم شد اما بهت‌زدگی ما باقی مانده بود. وقتی خوب به گوشی تلفن مامور سوری نگاه کردم دیدم داخل نرم‌افزار واتساپ است و آنجا پر بود از صفحهٔ اول پاسپورت و اسامی ایرانی‌هایی که سفارت ایران آنها را تایید کرده برای ورود به سوریه. این یعنی واتساپ کاملاً اطلاعات محرمانه دو کشور دیگر را به راحتی در اختیار دارد و در آن شرایط حساس، که قرار بود مهر سوریه داخل پاسپورت نخورد تا کسی متوجه نشود، حالا اسامی ایرانی‌هایی که قصد ورود به سوریه را داشتند و سفارت ایران هم آن را تایید کرده بود داخل واتساپ بود. دو روزی هست واتساپ رفع فیلتر شده، فارغ از اینکه فیلتر کردن کار خوبی هست یا نه، اینکه احمقانه خود را به دست دشمن می‌سپاریم خنده‌دار است. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
تا اخبار عقب‌نشینی اسرائیل از آخرین روستاهای جنوب لبنان را شنیدم به خانم عائده پیام دادم. خانم عائده پیام فرستاد: "اليوم نحن من الفجر موجودين بقرية محيبيب دخلنا إلى المكان الموجود فيه محمد علي وجدنا شهيدين لكن الجثمان غير واضح يجب أن يكون فحوصات dna الان الجثمان في المستشفى ننتظر نتيجة الفحوصات." یعنی: "ما از صبح در محیبب هستیم و به مکان شهادت محمدعلی رسیده‌ایم، دو شهید یافته‌ایم امّا چهرۀ شهدا واضح نیست، باید آزمایش dna مشخص کند. الان پیکر در بیمارستان است و منتظر جواب آزمایش هستیم." همه جا خبر یافتن محمدعلی پخش شده بود، عکس عائده و پیکر محمدعلی هم منتشر شد حتّی قبل از اینکه جواب آزمایش dna بیاید. (جواب آزمایش 15 روز دیگر می‌آید.) عائده؛ تویی که سال‌ها محمدعلی را بوئیده‌ای به آزمایش dna چه احتیاج داری؟! وقتی او را 2 سال به سینه چسبانده‌ای و بویش تو را و بویت او را آرام کرده، چه احتیاجی به شناختن شهیدت از چهره است؟ غریبه‌ها آدم را از چهره می‌شناسند، نه تو. تو محمدعلی و قبل‌تر علی را، حتی آن‌جا که در ایران پیش ما بودی بوی‌شان را استشمام می‌کردی و مقابل چشمانت ظاهر می‌شدند، دقیقاً همان جایی که چشمان ما دنیازده‌ها چیزی نمی‌دید، تو را او را می‌دیدی و می‌بوییدی. حالا اینجا قرار گرفته‌ای. کنار اسد محیبب. چشمانت روشن، همان‌طور که یعقوب از حضور بنیامین و بوی پیراهن یوسف چشمانش روشن شد. راستی چرا گفتی منتظر جواب آزمایش dna هستی؟! لابد می‌خواهی آنچه را تو به چشم دل دیده‌ای ما خواب‌زده‌ها با چشم سر روی برگۀ آزمایش ببینیم؟! پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
اینجا محیبب است. چند ماه پیش یعنی همان زمانی که شهید محمدعلی اسماعیل در این روستا در حال نبرد بود، اسرئیل اینگونه روستا را با خاک یکسان کرد و فیلمش را هم منتشر کرد. دل‌دل می‌کردم که این تصاویر را منتشر کنم یا نه! شاید همسر و مادر شهید ببینند و درصدی هم اگر تا حالا ندیده باشند دوست نداشتم باعث رنجش خاطرشان شوم. دیدم امروز همسر شهید با افتخار این تصاویر را منتشر کرد که اینجا محل شهادت شهید محمدعلی است. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
⭕️ جشن تشییع شهید محمدعلی عباس اسماعیل 🔻بخش اوّل شهید محمدعلی اسماعیل، شهیدی‌ست که در جنگ «اولی الباس» در مرز لبنان و فلسطین اشغالی شهید شد، شهیدی که به طریق عادی که همیشه چشم سر می‌بیند ممکن نبود با او آشنا شوم امّا به طرقی که اهل آسمان خبر دارند این شهید مدّتی است به من و برخی از دوستان و آشنایانم نظر کرده است. از کجا با او آشنا شدم؟ در سفرم به لبنان با «خواهر سونیا» آشنا شدم، یک روز به من پیام داد و گفت: «خانم عائده، دوست صمیمی من است. او الان در ایران است. اگر دوست دارید می‌توانید از او پذیرایی کنید» و بعد فیلم سخنرانی عائده در محضر رهبر انقلاب به مناسب میلاد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را فرستاد. من قبلا بخشی از فیلم را دیده بودم. رفتم و فیلم را کامل دیدم. لذت بردم. سریع به خواهر سونیا گفتم لطفاً شما اطلاع بدهید که من با او تماس می‌گیرم تا اعتماد کامل داشته باشد. با خانم عائده تماس داشتم و دعوت ما را در سبزوار پذیرفت و بماند ماجراهای این سفر برای یادداشت‌های دیگر؛ چرا‌که مفصل نوشته‌ام و خود کتابی است. امّا غرض این نوشته اتفاقی است که دو روز دیگر رخ خواهد داد. جمعه قرار است شهید محمدعلی فرزند عائده در جنوب لبنان تشییع شود. آنچه می‌خوانید برشی از خاطراتم با خانم عائده است تا شما بدانید شهید محمدعلی عباس اسماعیل کیست؟ شنبه 8 دی 1403 آن شب گذشت. رفتیم دعای ندبه را خواندیم. صبحانه خوردیم و بعد منتظر ماندیم تا آن‌ها(خانم عائده، همسر شهید محمدعلی (عروس عائده) سه فرزند شهید (فاطمه، علی و زهرا) و خانم رضوی‌نیا نویسنده کتاب عائده) به خانۀ مکتب بیایند، هدیه‌ها را آماده کردیم و مرتب کردیم. ایشان آمد. همۀ حضور ایشان در سبزوار یک طرف، این صبح جمعه‌ای که برنامه‌ریزی هم نکرده بودیم یک طرف دیگر. آنچه اتفاق افتاد بهترین صبح جمعه و نقطه عطف این حضور بود و قلب من را از جا کند. الان که می‌نویسم، هنوز همان حس را دارم. وقتی که آمدند، همان ابتدا بدون مقدمه سلام و علیک و تشکر کردم. جملات عادی تعارف و تشکر را به عربی گفتم. به عروس خانم عائده رو کردم. خودم دوست داشتم ایشان حرف بزند چراکه فرصت حرف زدن در این دو روز برایش پیش نیامده بود. طبیعتاً همان‌طور که خانم رضوی‌نیا هم گفت، در این مدتی که در ایران بودند، توجه اصلی به مادر شهید بوده، نه همسر شهید. به عربی جملاتی گفتم؛ گفتم: "از حضور شما ممنونیم. ببخشید که در این ایام، در این دو روز فرصت نشد از صحبت‌های شما استفاده کنیم. اما الان اگر مایل هستید و مشکلی نیست، می‌خواهیم که بشنویم." ایشان هم استقبال کرد. گفتم شاید خجالت می‌کشد. اما از مادرشوهر، به یک معنا اذن گرفت و شروع کرد به صحبت. از ویژگی‌های محمدعلی مفصل برایمان گفت، گفتم: "از لحظه‌ای که خبر شهادت محمدعلی را شنیدید، بگویید." گفت: "خبر شهادتش برای ما غیرقابل انتظار نبود. ما شوکه نشدیم. ما منتظر خبر شهادتش بودیم. بارها محمدعلی هر وقت بیرون می‌رفت، طوری خداحافظی می‌کرد که گویی دیگر برنمی‌گردد و می‌گفت: 'من هر لحظه ممکن است برایم اتفاقی بیفتد شما باید با خداحافظی‌های مکرر آماده باشید تا صبرتان از بین نرود.' همسر شهید ادامه داد: من خواب محمدعلی را زیاد می‌دیدم. بارها او را در خواب دیده بودم. ایام مانده به شهادتش، اتصال تلفنی بین ما قطع شده بود و ما خبری از او نداشتیم. آخرین خواب محمد را یک روز قبل از شهادتش دیدم. خواب دیدم که در یک صف طویل ایستاده است. صف از افرادی بود که وارد یک در می‌شدند. جلوی آن در، یعنی در مقابل آن صف، محمدعلی بود. چهرۀ بقیه خیلی واضح نبود. فضا مثل باغ و سبزه و این‌ها بود. محمدعلی را در چهره ۲۰ سالگی‌اش دیدم. یعنی همان چهره‌ای که با او ازدواج کردم و در لباسی که اولین بار او را دیده بودم. بیدار شدم. به عائده گفتم: 'همچنین خوابی دیده‌ام.' عائده گفت: 'محمدعلی شهید شده، مبارک باشد.' عائده این را در حالی می‌گفت که او هم از محمدعلی بی‌خبر بود. فردایش، هنگام نماز مغرب در حرم امام رضا علیه‌السلام بودیم که خبر دادند محمدعلی شهید شده است. ادامه دارد ... پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha
⭕️ جشن تشییع شهید محمدعلی عباس اسماعیل 🔻بخش دوّم و پایانی عائده میان کلام عروسش حرف‌های او را تکمیل می‌کرد. گذاشت خوب ما را آماده کند تا کم کم جگر ما را آتش بزند ... به اینجا که رسید، اوج قصه شروع شد. دیگر بغضی که در این دو روز از عائده ندیده بودم دیدم. گفت: "محمدعلی هنگام عقدش، پدربزرگ خانمش فوت شد و آن‌ها عزادار شدند و جشن نگرفتند. هنگام عروسی‌اش که خانه‌اش آماده بود و می‌خواست به خانه خودش برود، برادرش علی شهید شد و جشن نگرفت." بغضش ترکید. گفت: "این پسر هیچ‌وقت خوشی ندید و همیشه غصه داشته است. شادی ندیده. همیشه محزون بوده. عقدش، عروسی‌اش و الان هم که شهید شده، پیکرش پیدا نشده است که تشییع بشود." من هم‌زمان برای جمع ترجمه می‌کردم. به این قسمت که رسید، زمان برایم کش آمد. ثانیه‌ها کند می‌گذشت. اصلاً نمی‌گذشت. همه چیز ایستاده بود. انگار همه عالم را در آن لحظه دیدم. انگار در آن لحظه همه چیز جلوی چشمم آمد. چیزی نکشید از ثانیه‌ها، اما همه این‌ها گذشت در من. چرا عائده می‌گوید این پسر هیچ‌وقت شادی و خوشی ندیده؟ و بعد از شادی عقد و ازدواج، اسم تشییع می‌آورد. مگر تشییع جشن است؟ مگر تشییعِ پیکر شادی است؟ عائده ولکن نبود. ادامه داد. من هم ترجمه می‌کردم. دست و پایم می‌لرزید. بغض امانِ ترجمه نمی‌داد. سرم را پایین انداخته بودم. دیگر داشتم برای خودم ترجمه می‌کردم. کاری نداشتم دیگران چه می‌شنوند. با قلبم ترجمه می‌کردم. عائده دیگر بغضش پاره شده بود. گفت: "محمدعلی وصیت کرده بود: مادر، گل‌هایی را که قرار بود در مراسم عروسی‌ام روی سرم بریزی، روی تابوت و جنازه‌ام در روز تشییعم بریز." نتوانستم ترجمه کنم. سکوت همه جا را گرفته بود. با بغضی که امانم نمی‌داد، خیلی آهسته گفتم: "صلواتی بفرستید." *** روز جمعه دعوتید به جشن تشییع شهید محمدعلی عباس اسماعیل، در روضة الحوراء زینب سلام‌الله‌علیها، الغبیری. پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha