🌸🌸🌸
⁉️خیلیا ازم میپرسند با ۴ فرزند و کار بیرون چطور به زندگی و خودت می رسی و گاهی دلسوزی می کنند که تو از زندگی لذت نمی بری و...
اما من معتقدم اگر هرکس برای خودش هدف داشته باشد و اندکی برای آن هدف تلاش کنه، هم آرامش میگیرد و هم لذت میبرد. اگر هدفم تحقق و زمینه سازی دولت مهدوی باشد هم کار و هم فرزند زیاد هیچ کدام مانع انسان نمیشوند، بلکه به فرد آرامش می دهند که شاید توانسته باشد قدمی به سوی هدف رفته باشد.
البته مطمئنا باید تکنیک های مختلف برای بچه ها بکار برد تا در این منازل آپارتمانی و نسبتا کوچک ۴ فرزند با آرامش بزرگ کرد.
یکی از تکنیک ها مسئولیت سپاری به بچه هاست. وقتی کودک از پس مسئولیتی بر میآید حس اعتماد به نفسش بالا میرود و احساس غرور میکند و خود را بزرگ و ارزشمند در خانه احساس می کند.
تکنیک دیگر ریسک کردن و تجربه کردن میباشد. وسایل منزل برای استفاده ما خلق شدند نه اینکه وسیله ایی باشند تا من فقط از انها مراقبت کنم. بر این اساس در خانواده تجربه و خطر می کنند و بنده هم مرزها را بهشان گوشزد میکنم تا به خودشان و دیگری آسیب نرسد ولی مثل بقیه مادرها که مدام تذکر بدهم، نیستم بچه ها باید بدانند کارهایشان غیراز تجربه کردن عواقب هم دارد مثلا اگر سیب زمینی سرخ میکنند باید مراقب دستانشان باشند که نسوزد مراقبت کنند که گاز کثیف نشود و...
تکنیک بعدی، روی خودم کار کردم، ایدهآل نگری رو کنار گذاشتم و گفتم همه چیز و همه کس صد نیستند و این به من آرامش داد.
#جهاد_فرزند_آوری
#اشتغال_مادری
#تربیت_نسل_مهدوی
#فرزند_بیشتر_زندگی_شیرینتر
#ایران_شیعه_جوان_بمان
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
🔴 انتخاب شما چیست؟؟؟😳
متن کتاب استاد شهید مرتضی مطهری را بخونید و کمی فکر کنید🤔
وجدان بیدار راه درست را نشان می دهد 🔺
#فرهنگسازی_حیا_غیرت
#حجاب_پوشش_مناسب
#رعایت_حریم_نامحرم
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
رمان عاشقانه شهدایی
🦋جلد سوم؛ #پرواز_شاپرک_ها
🎋جلد اول رمان؛ "از روزی که رفتی"
🎋جلد دوم؛ "شکسته هایم بعد تو"
#پارت49
آیه نگاهش به کش مکش هاست. به یاد می آورد آن روز را...
برای نماز صبح بیدار شده بود که صورت ارمیا را غرق در اشک دید. هراسان شد: چی شده؟حالت بده؟ درد داری؟
ارمیا درسکوت اشک میریخت.
آیه صدایش زد: آقا! ارمیا! چی شده آقا؟
لبان ارمیا جنبید و آیه شنید: خواب دیدم.
آیه خیالش راحت شد و گفت: ترسوندیم. ان شالله که خیره.
ارمیا نفس عمیقی کشید و نگاه از آیه گرفت: خواب سید مهدی رو دیدم.
نفس در سینه آیه ماند: خیره ان شالله...
دلش گواه بد میداد. و دلش همیشه گواه راست میداد. کاش این بار اشتباه کند.
ارمیا گفت: بهم گفت آماده ای؟ گفت مهیا شدی که بیای؟
گفتم: ظاهر و باطن همینم.
گفت: از قافله عاشورا جا موندی، به اربعین برس.
گفتم: با این شرایط؟
گفت: وعده دیدار با امام زمان داری! بهونه میاری؟
گفتم: امام یاری مثل من نمیخواد!
گفت: تو بیا!در رحمت خدا باز هست و کرم امام معصوم غیر قابل توصیفه. تو حرکت کن، توانش رو خدا میده.
آیه اربعین آخرمه! جز تو کسی رو ندارم!
آیه هق زد.
ارمیا ادامه داد: آیه!سیدمهدی چطور همه چیز رو تو خواب میدید و میرفت؟ دیدن این چیزا درد داره.
آیه سری به تایید تکان داد: خیلی درد داره. جسمت نیست که درد میکشه، روحته که درد و غم رو احساس میکنه. روحته که عذاب میکشه. خیلی حسش بیشتر از چیزی هست که در واقعیت اتفاق میوفته. اصلا دوست ندارم این لحظه ها رو. سید هم درد میکشید. شبا با گریه بیدار میشد. میدونی، اون روزا بود که معنی جهنم رو فهمیدم. فهمیدم چطور میشه روح که مادی نیست در اون دنیا عذاب میشه. توی خواب، زخمی که بشی، بعد از بیدار شدن هم تا چند دقیقه انگار جاش روی بدنت درد میکنه. وقتی غمگین میشی، عمیقا درد میکشی. این گواه خوبیه برای عذاب جهنم!
ارمیا: تو هم از این خوابا میبینی؟
آیه لبخند دردناکی زد: بابا میگه همه خواب میبینن. اما همه به یاد نمیارن. بابا میگه خدا بنده هاشو تنها نمیذاره. تو خواب و بیداری حواسش بهشون هست. راه و چاه رو نشونشون میده.
ارمیا: دردناک ترین خوابی دیدی چی بود؟
آیه: اینو کسی نمیدونه. هیچ وقت تعریفش نکردم. خیلی قبل تر از شهات سید مهدی بود. حدودا بیست و شش سالم بود که خواب دیدم یک جنازه رو تشییع میکنن تو محله ما. میدونستم مهدی هستش. درد عمیقی بود. هنوز بعد از این همه سال اونو کاملا حس میکنم. دردی که تو قلبم بود غیر قابل قیاس با دردهای دیگه بود.
ارمیا دوباره پرسید: بهترینش چی بود؟
آیه لبخند زد: دیگه دیگه... همه چیزو که نمیشه گفت. خصوصیه!
ارمیا: خوبه که خیلی چیزا رو بدونی و حس کنی. تجربه خوبیه!
آیه: اصلا اینطور نیست. سخته و دردناک. بخصوص که ارواح هم راحت تر به خوابت میان و پیغام میدن. همه اونا طالب یک چیز هستن، توجه. و درد تنهایی و عذاب اونها رو کاملا حس میکنی. خیلی سخته تو خواب هم خسته میشی. طوری که صبح بجای سرحال بودن، از
کش مکش هایی که در خوابت داشتی خسته هستی.
ارمیا: گذشته از اینا، حرف اصلی مونده! یادته تو مراسم تشییع سیدمهدی چطور بودی؟
آیه لبخند از صورتش رفت: مُرده متحرک. با یک درد عمیق و تلخ. کلی فشار و غربت.
ارمیا: صبور بودی. بعد از منم صبور باش!
آیه به هق هق افتاد: دیگه تحمل ندارم. دیگه نمیتونم.
ارمیا دستان جانانش را گرفت: قرار بود بال پرواز باشی! چرا اشکات شبیه بند شده به پام؟
آیه لج کرد: خسته شدم. خسته شدم از بس از من گذشتید. خسته شدم از بس صبور بودم!
ارمیا لبخند زد: باز آیه کوچولو پیداش شد؟ این کودک درون شما هم هر ده بیست سال ظهور میکنه نه؟
آیه میان گریه اش لبخند زد:همشون هم گیر تو افتاده!
ارمیا: حالا که هستم هر چی میخوای باش. بعد از من تو میمونی و دو تا بچه. زینب یک طرف، ایلیا طرف دیگه.
آیه: وصیت نکن!
ارمیا: به تو نگم به کی بگم؟ به کی بگم مواظب بچه هام باشه؟ به کی بگم نماز روزه قضا ندارم اما برام دو سه سالی نماز و روزه بدید. به کی بگم که بعد از من، زندگی کن. آیه، تو برکت زندگیم بودی. تو رحمت خدا بودی. ممنون که اجازه دادی جزیی از زندگیت باشم.
آیه زیر لب گفت: همه زندگیمی.
صدای رها، آیه را از خاطره آن روز بیرون آورد. نگاهش اول به ارمیا بود و از نگاه زیر چشمی او، معلوم بود که میداند آیه در کجای داستان این روزهای زندگی اش غرق شده. جواب رها را داد: جانم.
رها: تو چطور راضی شدی که بری؟
آیه: خیلی ساله که آرزومه...شاید یک آرزوی بیست ساله. حالا که فرصتش هست، حالا که میخواد، میریم.
سید محمد غر زد :
ادامه دارد... .
📝نویسنده؛ سنیه منصوری
@payame_kosar
╰━━❤️🕊🌼🕊❤️━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
1.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تجمعات اعتراضی در ضاحیه جنوبی بیروت علیه تصمیم دولت
البته این تجمعات خودجوش است و هنوز حزبالله و جنبش امل فراخوانی صادر نکردهاند.
✅مقامات حزبالله: روزهای آینده برای لبنان تاریک خواهد بود، ما به هیچ وجه خلع سلاح را نمیپذیریم.
🔴تکمیلی| هیئت علمای بیروت در واکنش به مصوبه جدید وزرا: هشدار میدهیم که اتخاذ برخی تصمیمها ممکن است کشور را به سوی آیندهای نامعلوم سوق دهد
┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃┅┅┅┅
@payame_kosar
حسین حقیقی دعای عهد.mp3
زمان:
حجم:
10.11M
☀️ قرار صبحگاهی منتظران ظهور
🎙#دعای_عهد با صدای زیبای حسین حقیقی
⏱سرعت مناسب برای قرائت روزانه
🌐 متن دعای عهد
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از همین هر سال میترسم زیاد...💔
#حسینستوده
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
🔴 زیباترین آرزو در پیادهروی #اربعین...❤️🌺🌹
🍀به گمانم پنجاه سالش بود. شاید هم بیشتر. صورت لاغر و آفتاب سوخته اش، دست های زمختش،ریش جو گندمی اش و قدم های محکم و استوارش را فراموش نمی کنم.
💥از بصره چهارده روز راه آمده بود تا برسد به کربلا. از کنار هر موکبی که رد می شد همه ساکت می شدند...
🔆همه به حالش حسرت می خوردند، دستانش را بالا آورده بود، تقریبا داشت می دوید، اشک هایش تمام صورتش را خیس کرده بود..
🌹 با هر قدمش اربابش را صدا می زد، با همان لهجه ی غریبش چنان "حسین" میگفت که انگار حسین (علیه السلام) آغوشش را باز کرده ده قدم جلو تر ایستاده و دارد به او لبخند می زند...
🌷پیرمرد عاشقانه می دوید؛ اشک میریخت؛ حسینش را صدا می زد؛
و من بهت زده نگاهش می کردم که چهارده روز دویده و اشک ریخته، این چنین محبوبش را با سوز صدا زده، حتما حاجت خیلی مهمی دارد...
🌙دنبالش دویدم. اذان مغرب شده بود. کنار موکبی ایستاد.منتظر ماندم تا نمازش تمام شود...
✨با عربی دست و پا شکسته قسمش دادم، گفتم بگو حاجتت چیست که این طور آتش گرفته ای...
🔹شروع کرد به گریه کردن،ناگهان آتش دلش زبانه کشید؛ سرش را رو به آسمان کرد؛ دستانش را بالا برد؛ همه ی موکب دورش جمع شده بودند؛چشمان سبز رنگش برق می زد؛بلند فریاد زد:
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج....🌹
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃