🔴 مروری بر اعمال عصر جمعه
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
______🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ آثار قرائت قرآن و هدیه کردن به امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
غروب جمعه ست... یه عمل کوچیک انجام بدیم برای ورود این برکات عظیم به زندگیمون، به نیت امام غریبمون❤️
_____________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
انا لله و انا الیه راجعون 🏴
نماز لیلة الدفن شهدای اخیر ویژه امشب
●شهید مالک رحمتی
●شهید سید مهدی موسوی
___________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دختر آقای محافظ از پدر میگوید
______🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تعبیر زیبای آقای رسول خطیبی برای زندگی خانواده شهید آلهاشم
________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
ولی برای عدهای، چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی
________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آخرالزمان همه نمازخوانها بینماز میشوند مگر...
____🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️ در صف اول اگر مرد بمانی هنر است
شعرخوانی و مداحی میثم مطیعی در مراسم تشییع شهید مالک رحمتی.
____________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
صلوات خاصه را بخوانیم به نیابت شهدا 🏴 و امام زمان علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
_________🍃🇮🇷🌹
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
☘ برگزاری سفره صلوات و خواندن سوره ملک برای شادی روح شهید جمهور و همراهانش
💫 غبار روبی گلزار شهدا همراه با حضور مادر شهید حیدر پور به مناسبت سوم خرداد
🌟 همراه با معرفی کتاب فاتحان خرمشهر توسط فرمانده پایگاه بسیج فردوس خرانق
#خادم_الرضا
#سیدالشهدای_خدمت
#پایگاه_بسیج_فردوس_خرانق
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🏴⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
⚫️به مناسبت شهادت خادم الرضا
رییس جمهور عزیزمان و هیأت همراه🖤
برگزاری سفره صلوات، قرائت قران و زیارت عاشورا همراه با شرکت در نماز جماعت پنجشنبه ۰۳.۰۳ ساعت۱۹ در مسجد المهدی پارک ازادی برگزار شد.
#سیدالشهدایخدمت
#پایگاه_حضرت_رقیه(س)
#گروه_جهادی_نور
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🖤⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🥀 جلسه جزخوانی قرآن این هفته به یاد رئیس جمهور شهید ودیگر شهدای خدمت همراه با قرائت حدیث کسا
#سیدالشهدای_خدمت
#شهید_جمهور
#پایگاه_حضرت_معصومه(س)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🖤⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا می دانید چگونه بی حجابی و تحریکات ناشی از آن در چشم باعث تاثیرات منفی در فرزندان و اختلالات وراثتی میشود؟؟!!
قسمت اول
برگرفته از کتاب راز حجاب چاپ ۱۳۸۹
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌤
#انتشار_حداکثری
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ آقای رئیسی رو مسخره کردن و گفتن همّت(هزار میلیارد تومن) رو بلد نیست بخونه اشتباها میخونه هَمَت
پاسخ رو ببینید...
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست_یک
یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانة خودمان را می سازیم.»
اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم.
گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.»
صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.»
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.»
قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچة عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.»
این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود.
وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.»
خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!»
گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.»
خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!»
گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.»
خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت.
سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.»خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!»
گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.»
خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!»
دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمة اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی.
وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد.
گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.»پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم.(پایان فصل هشتم)
#ادامه_دارد
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar