eitaa logo
پیام کوثر
845 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
8.8هزار ویدیو
177 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
واااای چه کردی با دلمون فاطمه خانم عباسی زاده😍 نگاه! این گوگولی وسط گلای قالی گم شده😂 آفرین به دست و پنجت🌹 @payame_kosar
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفره معنوی و پربرکت امروزمون هم برچیده شد. دوستان عزیز قبول باشه. ان شا الله هیچ زمان شرمنده شهدا نباشیم. 🤲
«زن به یک جایگاه مصنوعی و تصنعی و تشریفاتی احتیاج ندارد! جایگاهی که دون شأن متانت و سکینه و آرامش روحی اوست! درطبیعت الهی زن، آن‌چنان لطافت و زیبایی و گرمای محبتی وجود دارد که می‌تواند هم خود را و هم محیط پیرامون خود را چه در داخل خانه چه در هر محیطی که باشد به طرف معنویت، پیشرفت و علوّ مقامات علمی و عملی سوق دهد و پیش ببرد» ۱۳۸۴/۰۳/۲۵ @payame_kosar
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ «حیا»؛ دیوار یا حریم؟ 🎥 موشن گرافیک‌های حیا از زاویه دید حریم و حرمت افراد به مساله حیا و عفاف می‌پردازد و مواردی که بصورت کاربردی در خانواده‌ها، محیط کار، دانشگاه و اماکن عمومی به جهت حفظ حریم خصوصی افراد باید مورد دقت و ملاحظه قرار بگیرد را مطرح می کند. 🤓با دقت ببینید ازش یه سوال داریم🌼 @payame_kosar
🙄🙄🙄 چرا اینجوری نگام میکنی؟😎 خب الان میگم. ما شاالله بسیجیای فعال😊 خدا قوت عزیزان🌹 رسیدیم به اعلام برندگان قرعه کشی: مسابقه محتوایی یکشنبه خانم معصومه قاسمی😊 مسابقه سرگرمی امروز خانم مریم افخمی😊 تبریک میگم خانما. ان شاء الله همیشه سربلند باشید. 🌹 @payame_kosar
پرسید چرا حاجی تو میدون جنگِ با این داعشی ها لباس نظامی نمیپوشه..؟ چرا چیریکی نمیپوشه..؟! جواب دادم ، آخه سردار بقول خودش اینا رو آدم حساب نمیکنه که برای جنگ باشون موقعیت نظامی بگیره. 🔹 مکتب_حاج_قاسم @payame_kosar
🌸🌸🌸 داستان عاشقانه ای برای تو 👇 از دست ندید. 🌸🌸🌸
قسمت هفت : زندگی مشترک وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... . به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... . اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ... . اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود ... با محبت بهم نگاه می کرد ... اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ... سعی می کرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام ... . از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ... و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام می بارید ... . شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم ... . خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی ... . هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ... چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی ... و رفت ... . 🌹🌹🌹 @payame_kosar
قسمت هشت : معادله غیر قابل حل رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... . چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ... فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... . بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... . بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... . با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... . کلا درکش نمی کردم ... @payame_kosar
قسمت نه : حلقه نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ... به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... . یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ... داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... . ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... . خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... . اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... . جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... . شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ... @payame_kosar
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى کارمنده پرسيد :📢 📢 مالكي يا مملوك ؟ وكيلي يا موكل؟ موجرى يا مستاجر؟ منم گفتم: الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...!!!😜😜 نمیدونم چرا پرتم کرد بیرون 😨 مگه جوشن کبیرو نمیخوند ؟🤔😂 👉 @bozgaleh 😁 @payame_kosar
خدا قوت دلاور☘ 🍃سوالات محتوایی امروز ۱-چرا خدای متعال جوانان شهید را از اولیای خاص خود می داند؟ ۲-آیت الله بروجردی کلید حل مشکلات را چه می داند؟ ۳-انسان ها چگونه برای خود حریم می سازند؟ پاسخ سوالات را تا فردا 12ظهر به @Hatefi42 ارسال کنید🌷 @payame_kosar