🌹 دنیا تشنه #امام_جهان است سیرابشان کنیم...
☝️☝️
این پست از یه طرف خیلی حالمو بهتر کرد خبر خوبی هست خداروشکر
و از طرفی هم باعث سنگینی مسئولیت ما شیعیان میشه که باید سعی کنیم آقا رو بهشون بشناسونیم
ان شاءالله که لیاقت داشته باشیم و قسمتون این باشه در اینکار بزرگ سهیم باشیم.
دوستانی که به زبان های خارجی تسلط دارند و به شبکه اجتماعی جهانی تیک تاک دسترسی دارید، بسم الله🙏
✅اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهش تو سردار یاری🌺
#طوفان_الأقصی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃@payame_kosar🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بہ هر طرف نظر ڪنم
اثر ز روے ماه #توست
گر این جهان بپا شده
بہ خاطر صفاے توست
ببین که پر شده جهان
ز #ظلم و جور اے عزیز
بگو ڪدام لحظہ ها
#ظهور روے ماه توست
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج
🌹تعجیل درفرج #صلوات🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗استوری
یلدای مهدوی
وصف حال منتظران در فصل طولانی یلدای انتظار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
پیشاپیش یلدای مهدوی شمامبارک 🍃
#امام_زمان
#یلدای_مهدوی #یلدا
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
______________🌹🍃🌹
[ @payame_kosar ]
_______________🌹🍃🌹
🌺✨هرروز با یک #حدیث زیبا در سبد #احادیث✨🌺
❤️امام زمان ارواحنا له الفداء:
🍃إنّا غَيْرُ مُهْمِلينَ لِمُراعاتِكُمْ،
وَ لاناسينَ لِذِكْرِكُمْ، وَلَوْلا ذلِك لَنَزَلَ
بِكُمْ الْلَأواءُ وَاصْطَلَمَكُمْ
الْأعْداءُ فـَاتـَّقـُوااللّه َ جَلَّ جـَلالُهُ...
♥️ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم
و شما را فراموش نمى كنيم،
اگر جز اين بود گرفتاريها بر شما فرود مى آمد
و دشمنان، شما را ريشه كن مى كردند
پس تقواى خداى بزرگ را پيشه خود سازيد...
📕بحارالانوار /ج۵۳
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#امام_زمان
#روز_جمعه
#انتظار_ظهور
~•~•~🍃🌺🍃~•~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟فراز بسیار کوتاه،تاثیر گذار و دلنشینی از #دعای_ندبه با صدای زیبای استاد فرهمند..
#جمعه
🌺 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
@payame_kosar
قابل
توجه
کسانی که به امام خامنه ای میگویند
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
بفـرما
این هم
هشتک_حکم_جهاد
هشتک_لبیک_یا_خامنه_ای❤️👌
سلام
بزرگواران همانطوری که ب فرمایش رهبرعزیزمون انتخابات یک جهاد هست
و تبلیغات دشمن هم واقعا بیش از حد روی این مسئله هست تا با این ترفند بتونه ضربه خودش رو بزنه
لطططططفا بیایین عکسهای پروفایل هایمان رو در مورد انتخابات بگذاریم
و لاقل اینطور هم تبلیع کنیم.🙏
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@payame_kosat
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
خدايا 🙏
به حرمت و برکت روز نيمه شعبان🌸
و میلاد باسعادت حضرت صاحب الزمان عج 💕
🌸نيکوترين سرنوشتها
🌸حلالترين روزيها
🌸پربارترين زيارتها
🌸خالصترين نيتها
🌸صالحترين عملها
🌸مقبولترين عبادتها
🌸را برای دوستانم مقدربفرما
به امید ظهورت آقاجان
آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام
ای صاحب جلال و بزرگواری
#نیمهشعبان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
@payame_kosar
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
36.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تماشا_کنید 😍
🔸لبیک بچههای گروه سرود به امر رهبر عزیز انقلاب برای دعوت به مشارکت حداکثری در انتخابات۱۴۰۲
🔹 نماهنگ #رای_میدهم 😍
💠کاری از:
📌 #گروه_فرهنگی_تربیتی_نسل_سلیمانی
حوزه مقاومت بسیج دو جندالله اردکان
🎶اجرا شده توسط:
📌 #گروه_سرود_نسل_سلیمانی
🔺شاعر: میلاد عرفان پور
🔻آهنگساز: محمد مهدی افتخار
🔺ضبط: استودیو مجموعه فرهنگی
رسانه ای انصارالمهدی احمدآباد
🔻کارگردان و تدوین: ریحانه تقی زاده
🔺تصویربردار: میلاد زارع
🔻دستیار تصویر: حنانه میرجانی
🔺سرپرست: حسین غلامی
محمد یاسین نادری
⚜با تشکر از:
موسسه فرهنگی هنری افق کویر
ناحیه مقاومت بسیج شهرستان اردکان
📌 برای مشاهده کیفیت های بهتر به آدرس زیر در آپارات مراجعه کنید
🆔 https://aparat.com/v/VfJnO
✔️ شما میتوانید در نشر این کار سهیم باشید
#گروه_فرهنگی_تربیتی_نسل_سلیمانی
#گروه_سرود_نسل_سلیمانی
#حوزه_مقاومت_بسیج_دو_جندالله_اردکان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #آوای_بیداری #انتخابات۱۴۰۲ #انتخابات #اردکان_یزد
#ایران_قوی
🆔 @nasl_e_soleymani
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
🖼 شبی که ماه کامل شد
۱۰۷۲ سال پیش، یعنی سحر ۱۷ رمضان سال ۳۷۳ قمری حضرت صاحبالزمان(عج) فرمان ساخت مسجد مقدس جمکران را به یکی از علمای قم و مردی از اهالی جمکران دادند.
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔══🌼══🍃══╗
@payame_kosar
╚═══🌼══🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نماهنگ ویژه #امام_زمان(عج)
🍃ای عشق بی نشان
🍃ای ماه جمکران
🎙 #عبدالرضا_هلالی
👌بسیار دلنشین
🌙 #ماه_رمضان
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
💠 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
(با نوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عجل الله
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
@payame_kosar
مداحی آنلاین - ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی - ارضی.mp3
6.51M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃عمری که بی تو رفت یقینا حرام شد
🍃بی تو دلم اسیر خیالات خام شد
🎙حاج #محمدرضا_طاهری
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♨️ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَمانِ بی اَمان، برگرد
امامِ هر زمان، برگرد
سپیدیِ جهان، برگرد
سیاهِ روزمان، برگرد
#غروب_جمعه💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#کلیپ| #ریلز | #استوری📲
♨️@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلام_امام_زمانم❣
السلام علیک یامولاناوسیدنایاصاحب العصروالزمان💕
#الهی_عظم_البلاءو۰۰۰🤲🏻
ای لعلِ لبِ تو شیعه را آب حیات
سرچشمه فیض و قبلگاه حاجات
ای حجّت ثانی عشرای مهدی جان
برطلعتِ زیبایِ تودائم صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌤
࿐჻ᭂ🌸🍃🌸჻ᭂ࿐
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• سبحان الله
کلیساهایی که تبدیل به حسینیه شدند..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌤
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق #امام_زمان این نیست...😭😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#دعا_یادت_بماند
#ظهور_منجی
♥️♥️
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمیم رحمان از یمن میآید... #یمن_شیعه_علی #زمینه_ساز_ظهور #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناامید نشو، بگو مهدی میاد
فرمانده ابو مهدی میاد
با علی و ذوالفقارش طرفه
هرکسی که روبرو مهدی میاد
#کلیپ| #ریلز | #استوری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای صاحب زمان
به حضورت دل جوان شود
عدل و امید و عشق
خبر روز جهان شود...
#جمعه_های_دلتنگی💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
🔻کتاب بی آرام
برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی
به روایت: زهرا امینی (همسر شهید)
نوشته: فاطمه بهبودی
قسمت اول:
صدای حاج خانم توی سرم پیچید:
- داداشی، اومده یم خواستگاری زهرا.
مامان گفت: «به سلامتی، برای کی؟ حاج خانم گفت: «کی بهتر از اسماعیلم!»
یک مرتبه همه ساکت شدند.
حاج خانم سنگینی فضا را شکست:
- زن داداش نمی خواید جواب بدید؟
مامانم با دستپاچگی گفت: "والله چی بگم"
سرم را بالا آوردم و توی دلم گفتم:
- خدایا قربانت بروم؛ همین دیروز بود که با خودم گفتم یا زن اسماعیل میشوم یا اصلا ازدواج نمیکنم. اما آن لحظه فکر نمیکردم اسماعیل بیاید خواستگاری ام. آخر حاج خانم دختری از فامیل را برای اسماعیل نشان کرده و سال ها او را «عروسم» صدا زده بود. حالا چه شده بود که به خواستگاری من آمده بودند.
صدای مامان روی سرم آوار شد
- دختر، شیر سماور رو ببند قوری سررفت. سینی پر آب شد. تا به خودم بجنبم مامان شیر سماور را بست و دستمال به دست من را کنار زد. زیر لب با خودش غرغر میکرد که صدای بابا حرفش را برید:
- دخترم، بابا، چی میگی؟
سرم را پایین انداختم و گفتم: "هر چی خودتون صلاح میدونید." مامان دست از دستمال کشیدن برداشت و با تعجب نگاهم کرد.
بابا از آشپزخانه بیرون رفت. با اشاره او، مامان پشت سرش.
سرم را چسباندم به در. مامان و بابا پچ پچ میکردند.
- قبل این ندیده و نشنیده میگفت نه!
- این جواب با حرفای قبلش زمین تا آسمون فرق داره.
مامان سینی چای را گرداند و گفت: «حاج خانوم، اجازه بدید فکر کنیم.»
- مگه فکر کردن می خواد؟ ما با هم فامیلیم.
بابا را خطاب کرد و گفت:"مگه ما فکر کردیم داداش؟" و آب و تاب داد به صدایش.
- اسماعیلم فردا میخواد بره جبهه. شما باید الان جواب بدید. صدا از دیوار درآمد از مامان و بابا درنیامد. یکهو صدای حاج خانم بلند شد:
- زهرا ... زهرا خانوم ....
صدایم توی سینه حبس شده بود. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «بله»
- بیا تو عمه !
خودم را جمع و جور کردم اما انگار قلبم داشت از سینه ام بیرون می زد. حاجی آقا زودتر از همه سرش را به طرف آشپزخانه چرخاند. سلام کردم. نگاهم کشید به حاج خانم و ناهید خانم و شرید روی اسماعیل. حاج خانم من را کنارش کشید و گفت: «خب، عمه، تو چی میگی؟» زبانم سنگین شده و صورتم گر گرفته بود. پلک هایم تند تند می پرید و انگار می خواست آبرویم را ببرد. نگاهم به فرش خیره مانده و نفس هایم تند شده بود. لام تا کام حرف نزدم.
حاج خانم گفت: «خب مبارکه!» و در قندان را برداشت و پولکی تعارفم کرد. یکی برداشتم. قندان را کشید طرف اسماعیل و گفت: "دهنت رو شیرین کن مامان که تا آخر زندگی تون شیرینی باشه" و زد به شانه اسماعیل و گفت: «مامان، برو جبهه. ان شاء الله وقتی برگردی عروسیت رو میگیریم.»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@payame_kosar
╰┅─────────┅╯
🔻 کتاب بی آرام
به روایت خانم زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت دوم:
پانزدهم فروردین ماه ۱۳۶۰ نامزد شدیم. از آن روز انگار دنیا رنگ دیگری گرفت. همۀ چیزهای معمولی برایم زیبا شده بود. گاهی نیشگونی از خودم میگرفتم ببینم خوابم یا بیدار همه اش می ترسیدم یک دفعه از خواب بپرم و همۀ اینها را خواب دیده باشم.
دقیقاً از همان روز، هر کاری میخواستیم انجام دهیم مامان ربطش میداد به عروسی من و می گفت: "حالا باشه بعد". اولین فرزندش بودم و نگران بود آن طور که باید نتواند از پس کارها بربیاید.
چند وقتی بود بابا این دست و آن دست میکرد. مغازه اش را تعمیر کند..
اردیبهشت ماه آن سال، دیگر دل را به دریا زد و کارش را شروع کرد. بیست روزی از دومین ماه بهار گذشته بود. یک روز که از مدرسه برگشتم اسماعیل را توی حیاط دیدم. آن قدر ذوق کردم که زبانم بند آمد و نتوانستم سلام کنم. اسماعیل پیش دستی کرد. جواب دادم و تندی رفتم توی اتاق. از خجالت سرخ شده بودم و رویم نمی شد از اتاق بیرون بیایم. گوشم را گذاشته بودم پشت در و دل سپرده بودم به صدای قدم هایش. یک مرتبه صدایش را شنیدم که گفت: "دایی، ما عملیات بزرگی داریم. بعدش کارم زیاد میشه. میخوام با اجازه شما، قبلش زهرا خانوم رو ببرم." از لای در نگاه کردم سرش را زیر انداخته و منتظر جواب بابا بود. بابا من و من کرد..
- من حرفی ندارم اما می بینی که دستم توی بنایی مونده.
اسماعیل و برادرش امیر، آستینها را بالا زدند و کمک دست بابا شدند. شبانه روز کار کردند تا نانوایی بابا روبه راه شد.
تاریخ مراسم را گذاشتند. با حاج خانم و اسماعیل همراه شدم و رفتیم بازار یک حلقه سبک انتخاب کردم. خرید عروسی ام همین بود.
پنجم خردادماه مصادف با سوم شعبان، روز میلاد امام حسین، قرار پیوندمان شد. سفره عقد را در خانه بابا چیدند. عاقد به خانه آوردند و صیغه مان را جاری کرد. برای مراسم عروسی به خانه حاج خانم رفتیم. زندگی مشترکمان را در یکی از اتاقهای خانه حاج خانم شروع کردیم.
از وقتی عراق به کشورمان حمله کرده و اهواز نا امن شده بود، حاج خانم خانه ای در اصفهان کرایه کرده بود. گذشته از این، آقا یوسف هم پیگیر درمان نسرین خانم(خواهر اسماعیل) در اصفهان بود. نسرین خانم میگفت: "زهرا، سبب خیر شدی من داداشیم رو.ببینم. از وقتی عراق حمله کرد، یا داداشی جبهه بود یا من بیمارستان بودم."
نسرین خانم توی بمباران مسجد جواد الائمه سخت مجروح شده بود. بعد از دو هفته که در بیمارستان اهواز بستری بود گفتند دیگر کاری از ما برنمی آید؛ ببریدش تهران. خودشان کارهای اعزام به تهران و پذیرشش را در بیمارستان مصطفی خمینی انجام دادند. نسرین خانم یک بار تعریف کرد فقط داداشیام اسماعیل، از رفتنم به تهران خبر داشت. توی فرودگاه که دیدمش دلم قرص شد من را تنها نمی فرستند به شهر غریب. اما خوشی ام یک دقیقه هم دوام نداشت. صدای آژیر خطر پیچید و وضعیت قرمز شد. گرومپ گرومپ بمباران فرودگاه را برداشت. چنگ انداختم به پیراهن داداشی که جفتم ایستاده بود. بعد از مجروحیتم، هر صدای بلندی از جا میکندم و وحشت میکردم. داداشی دلداری ام داد که فاصله هواپیماهای عراقی تا فرودگاه ما زیاد است. اما من مثل بید میلرزیدم. طولی نکشید که در هواپیمای سی ۱۳۰ باز شد. برانکارد من را هل دادند توی هواپیما. صدا کردم: «داداشی!» پرستار گفت: «برادرت با همراه ها می آد؛ اینجا فقط بیمارا و پزشکا!» ترس برم داشت. زدم زیر گریه. فکر اینکه قرار است تنهایی به تهران بروم مضطربم کرده بود. اشک و خونم قاطی شده بود. یک مرتبه دکتر داد زد: "با خودت چیکار کردی؟ دهنت خونریزی کرد." اشک هایم بی اختیار می ریختند و به خونریزی توجه نداشتم. یک مرتبه دیدم در سی ۱۳۰ باز شد و داداشی هراسان آمد تو، دهانم را پاک کرد و گفت: نسرین چی کار کردی که فرستادن دنبالم؟ فکر نمیکردم این قدر ترسو باشی! گفتم که باهات میآم. جفتم نشست. همین که کنارم بود آرام گرفتم. وقتی نسرین خانم اینها را میگفت با خودم فکر میکردم
راست میگویدها.. حضور اسماعیل به آدم آرامش می دهد. آن روز مهمان ها که رفتند و من و اسماعیل تنها شدیم به زمین زیر پایم نگاه میکردم و توی دلم میگفتم من دارم روی ابرها زندگی میکنم. مگر می شود توی دنیا باشی و این قدر حالت خوب باشد! چشم میبستم و باز میکردم و با خودم میگفتم راستی راستی من زن اسماعیل شدم. آن قدر اسماعیل را میخواستم که وقتی داشتیم ازدواج میکردیم نه کارش برایم مهم بود نه اینکه خانه دارد یا ندارد، حقوق دارد یا ندارد! فقط خوشحال بودم که دارم با «اسماعیل» ازدواج میکنم .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔻کتاب بی آرام
به روایت زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت ششم:
اسماعیل با دستپاچگی موتور را که روی زمین افتاده بود و بنزینش میریخت، رها کرد و دوید طرفم. دست و پایم را تکان داد و گفت: «خوبی؟» گفتم: "خوبم. فقط بدنم یه خرده کوفته شد." راستش را نگفتم. داشتم از درد و ترس قالب تهی میکردم. نالیدم. اصلا نفهمیدم چی شد! رویش را نداشتم که سرم را بالا بگیرم و نگاهش کنم. چادرم را، که لای چرخ دنده ها رفته بود، نشان داد و گفت:" چادرت رفته لای چرخ. پیچیده و زمینت زده." بدنم جوری درد گرفته بود که نمی توانستم بلند شوم. نیم ساعتی طول کشید تا حالم جا آمد و مردم خیابان طالقانی دورم را خلوت کردند. اسماعیل از یک مغازهدار مقداری آب گرفت تا چادرم را تمیز کنم. اما روغن جوری به خورد پارچه رفته بود که خیال بیرون آمدن نداشت. رد زنجیر چرخ روی چادر مانده و سوراخش کرده بود. وقتی رسیدیم خانه مامان گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم: "هیچی! چمه؟ خوبم." سری تاب داد و گفت: "تو یه چیزیت شده!"
- نه هیچیم نیست.
اسماعیل رو کرد به مامان و ماجرای زمین خوردنم را تعریف کرد. حاج خانم عصبانی شد:
- دختری که خیره سر باشه و حرف گوش نکنه میشه !این! حالا اگه بلایی سرت اومده بود باید چیکار میکردیم؟
تا پلک به هم زدیم عید شد. دوازده روز از فروردین ماه ۱۳۶۱ رفته بود که دخترم به دنیا آمد. اسماعیل گفت: «اسمش رو فاطمه بذاریم؟» گفتم: "اگه میگی خوبه من حرفی ندارم فاطمه"
وقتی به دنیا آمد سرحال بود. سه کیلو وزن داشت. اما هر چه میگذشت بی رمق میشد و وزن کم میکرد. بردیمش پیش دکتر قدیری که در خیابان نادری مطب داشت. دخترم را معاینه کرد و شربت های تقویتی و مولتی ویتامین داد. بهتر نشد. دوباره دکتر بردم. گفتم: «هر چی میگذره این بچه لاغرتر میشه.» گفت: «حتماً شیرت کمه. بهش شیر کمکی بده» شیرم خوب بود ولی برایش شیر کمکی گرفتم. فاطمه انگار چوبی خشک شده بود که روی آن پوستی کشیده بودند.
تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان انجام شد. اسماعیل فرمانده نبود و با گردان نور به جبهه نرفته بود. با صادق مروج و عبدالله محمدیان و رحیم خزعلی همراه شده و به عنوان نیروی گردان دیگری رفته بودند. سی و یکم تیرماه از بیمارستان زنگ زدند و به حاج خانم خبر مجروحیت اسماعیل را دادند. دلم هری ریخت و توی دلم خالی شد. بعد از مجروحیت در خرمشهر، تا آن روز جراحت سختی برای اسماعیل پیش نیامده بود. حاج خانم گفت: تو بچه شیری داری. بمون کنار بچه ت. من میرم بیمارستان.
فاطمه چهارماهه بود و اصرارم بی فایده.
چند روز بعد حاج خانم و اسماعیل به خانه آمدند. اسماعیل تعریف کرد عراقیها به نیروهای ما تک زدند. چراغ خاموش با تانکها آمدند. ما پشت خاکریز بودیم، یک دفعه دیدم تانکی بالای سرمان است و دارد می آید روی ما. داد زدم فرار کنید. مروج و خزعلی، که بالای خاکریز بودند، زیر چرخ های تانک رفتند و شهید شدند. عبدالله در رفت. پای چپ من زیر شنی تانک رفت. اشهدم را گفتم. داشتم بی هوش می شدم که فاطمه آمد جلوی چشمهایم. دلم برای دخترم سوخت. خدا وابستگی ام را دید و من را نبرد. توی بیمارستان چشم باز کردم. فهمیدم عبدالله مسیر زیادی من را به دوش گرفته و به عقب رسانده بود. اگر عبدالله نبود، حتماً اسیر می شدم.
نازکنی پایش از بین رفته بود. پایش را گچ گرفته بودند و نمی توانست درست راه برود. مدتی در خانه ماند و استراحت کرد. دوستانش به عیادتش می آمدند و گچ پایش پر شده بود از نقاشی و یادگاری های دوستانش. از شهادت مروج خیلی ناراحت بود. در محله آخر آسفالت همبازی بودند و در مسجد امام رضا بیشتر با هم اخت شده بودند. در جبهه به شانه به شانه هم کار میکردند و در عملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین جانشینش بود. همیشه میگفت:"سید صادق بچه سربه زیر و خوبی بود."
هر چند اسماعیل از بستر بیماری بلند شد، درد پا همچنان با او بود و تا مدت ها میلنگید. دوباره اسماعیل به جبهه رفت و روز از نوروزی از نو.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅┅┄
@payame_kosar
┄┅┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ؛ در قنوتم گِله پیدا کردم 😭
🎙آقای صابر خراسانی
🌹🌹🌹🌹🌹
#امام_زمان
#دعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🪴@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
رهبر انقلاب(حفظه الله): پروردگارا، این
سرانجام مطـلوب هـــمهی بنــدگـــانت رو
هرچه زودتر برسان... 🤲
اولین ریلز از سرود #امید_مردم😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔══✧༅࿐✾
🆔@payame_kosar
╚═══ 🍃🌺🍃 ════════