2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ شنیدید بعضی ها شبهه میکنن فلان کشور دین نداره، اما اونجا بارون میاد؟
یا اینکه چرا آدمای بد، هیچیشون نمیشه؟
وضعشونم خوب خوبه
پاسخ شنیدنی از استاد #قرائتی
#ضد_شبهه
~•~•🍃꧁🌸꧂🍃•~•~
@payame_kosar
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 کی حاضره برای نجات خواهر و برادرخودش یه بتوچه بشنوه !؟؟؟😯
کی حاضره امامِ زمانشو یاری کنه ! :)🖐
تو حاضری ⁉️
🎞 #دکترعلیتقوی
#فرهنگسازی_حیا
#امربه_معروف_نهی_ازمنکر
#واجب_شرعی_اجتماعی
~•~•🍃꧁🌸꧂🍃•~•~
@payame_kosar
📸 تصویر رهبر انقلاب در دست معترضان حامی فلسطین در استرالیا
#رهبرفقط_سیدعلی
┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃┅┅┅┅┄
@payame_kosar
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زیر باران باید ایستاد/ وقتی ملتها قیام میکنند...
▫️ عبور آرام اتوبوس و لنز راننده از کنار جمعیت متراکم و معترض روی پل هاربور سیدنی، تصویری ماندگار از همبستگی با فلسطین را به نمایش گذاشت.
#بیداری_جهانی
#غزه_مظلوم
┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃┅┅┅┅┄
@payame_kosar
💯در آستانه ی اربعین این کتاب خواندن دارد
💣داستان در مورد گروهی #داعشی است که میخواهند در مسیر مشایه(مسیرپیاده روی اربعین)
عملیات انتحاری انجام دهند...🧨
🍃پس از ساکن شدن در کربلا هر کدام کمربند انتحاری بسته و آماده رفتن به مسیر و انجام عملیات میشوند...اما...
#داعشی_و_عاشقی
🔸قیمت : ۸۰/۰۰۰ تومان
#معرفی_کتاب
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮
@payame_kosar
╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
♨️برشی از کتاب
📕داعشی و عاشقی
-زود خوابت را برایم تعریف کن.
بعد اجازه بده راهم را بگیرم و بروم.
البته نشانی ات را میگیرم و قول میدهم
در اولین فرصت به خانهات بیایم.
-ابوحسین چهره در هم کشید و گفت:
نه خواب من تعبیرش برای امشب است:
«وهب یک مرد مسیحی بود که
به عشق امام حسین(؏) مسلمان شد.
سپس هم رکاب امام به کربلا رفت و
در روز عاشورا به شهادت رسید.»
-وهب دیشب به خوابم آمد و گفت:
«مهمان امشب تو یک مسافر مسیحی است
که تازه مسلمان شده و به مشایه آمده است.
غروب به اینجا میرسد
همین نقطهای که من و تو هستیم
اسمش یوسف(جوزف) است و دلش لبریز سوال.
از راهی خیلی دور آمده.
کربلا را نمیشناسد و غریب است.
به او پناه بده تا شب را مهمان تو باشد.
فردا صبح خودش راه خودش را پیدا میکند!»
--نزدیک بود قالب تهی کنم.
دلم هری پایین ریخت،
اول پاهایم سست شدن
بعد دستهایم آرام آرام
رو به بیحسی رفتند.
او اسم مرا درست گفته بود
من در آن مسیر اسمم را
به هیچکس نگفته بودم و...
📖 برشی از کتاب داعشی و عاشقی
#معرفی_کتاب
#داعشی_و_عاشقی
#اربعین
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮
@payame_kosar
╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
#گزارش_تصویری
✳️ برگزاری حلقه صالحین پایگاه مهدیه امروز با حضور خانم حسن زاده ، مشاور سواد رسانه
مباحث مطرح شده :
🌷تعریف رژیم رسانه
🌷توضیح هوش مصنوعی
🌷عوارض استفاده زیاد از گوشی که شامل : پرخاشگری ، ترسو بودن ، بی حوصلگی میباشد .
#سواد_رسانه
#پایگاه_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌹🌹🌹🌹
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🔷 برگزاری نشست بصیرتی
با موضوع : تبیین جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران
با سخنرانی: سر کار خانم قانعی
#روشنگری
#پایگاه_مقاومت_شهید_عاصی_زاده
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🍃 برگزاری حلقه صالحین شهید علی قاسمی وراعون در جوار شهدای گمنام دانشگاه فنی حرفه ای شهید بهشتی
🍃 قرائت سوره فتح به نیت پیروزی جبهه مقاومت
🍃 خواندن حدیث کساء و زیارت عاشورا
همراه با سفره صلوات
🍃 در ادامه سخنرانی توسط خانم صدیقه عبداللهی در مورد اهمیت حجاب ولزوم رعایت آن در جامعه
#حلقه_صالحین
#پایگاه_مقاومت_شهید_عاصی_زاده
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮
@payame_kosar
╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
#گزارش_تصویری
🟢 برگزاری مراسم روضه خوانی به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س) و ایام صفر
همراه با سخنرانی خانم پایدار
اجرای نمایش خرابه شام
دکلمه خوانی و اجرای سرود توسط دختران پایگاه
#ماه_صفر
#پایگاه_حضرت_معصومه (س)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه روزی طرفدارای زن،زندگی،هرزگی و پهلوی ،میخواستن میدان آزادی بشه دیسکو
اما در واقعیت:😌👀
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
رمان عاشقانه شهدایی
🦋جلد سوم؛ #پرواز_شاپرک_ها
🎋جلد اول رمان؛ "از روزی که رفتی"
🎋جلد دوم؛ "شکسته هایم بعد تو"
#پارت45
زینب سادات در آغوش مادر خزید و بغض کرد: نمیخواستم دلش رو بشکنم مامان.
آیه سرش را نوازش کرد: زندگی از این لحظات سخت زیاد داره. اگه قسمتت باشه، دوباره بر میگرده، این بار خودش رو درست میکنه و میاد سراغت! اما اگه قسمت نباشه، میره سراغ قسمتش. زندگی خاله بازی نیست. کتاب و فیلم هم نیست. نمیتونی ببینی آخرش خوبه یا بد. اگه بد تموم شد، اگه تلخ تموم شد، نمیتونی تلویزیون رو خاموش کنی و بری. عزیزم، زندگی یک بار اتفاق می افتد و همین یک بار شانس داری درست انتخاب کنی. از سر دلسوزی برای این و اون، جوانی خودت رو، آینده خودت را حرام نکن. زینب اون تو را دوست دارد، اما تو دوستش داری؟نه! جوابش یک نه بزرگ است. زینبم، هیچ حسرتی بعدا قابل قبول نیست. یک سال تحمل، ده سال تحمل، یک روز به یک جایی میرسی میشوی مثل مریم؛ کسی که خودش را گم کرده. کسی که هیچ چیزی ندارد. هویت تو، اعتقادات تو است. هویت خودت را از دست بدهی، هیچ میشوی!
احسان سراپا گوش بود. درس زندگی میگرفت از مادری که هم پای ایمان و اعتقادش سفت بود، هم پای مادری و ایثار کردن خوب می ایستاد!
خوش به حال آن کس که چنین مادری دارد. کاش شیدا کمی مادری بلد بود. کاش شیدا، کمتر شیدای زرق و برق دنیا بود.
احسان دلش مادر میخواست، دلش از این حرف ها میخواست. دلش آرامش میخواست. دلش استدلال عاشقانه میخواست. چقدر زیبا و مادرانه زینب را از چاه بیرون میکشید. چقدر مادرانه پای دخترکش میماند. دلش داد و جیغ و فریاد نمیخواست. دلش پر بود از حسرت. پر بود از آرزو. احسان همه چیز داشت و هیچ نداشت. احسان تنها بود. این تنهایی را اکنون بیشتر حس میکرد. چرا او مادری نداشت که برایش بجنگد؟ که نه تنها اکنون، که فردا و فردا و فرداها را ببیند. که نگرانی از چشمانش هویدا باشد.
صدرا زیر گوشش گفت: چه شده؟ در فکر هستی؟
احسان: چیزایی امروز شنیدم که در عمرم یک گوشه از انها را نشنیده بودم.
صدرا: مغزت اِرور نده!
احسان: داده!
صدرا: بهش فکر نکن. تو از جنس اینها نیستی. برو دنبال هم تیپ های خودت!
احسان با تعجب به صدرا نگاه کرد: به چی فکر نکنم؟ اصلا مگه تیپ من چه مشکلی دارد که به اینها نمیخورد؟
صدرا پوزخندی زد: به اینها نگاه کن، به شیوه و سلوک شان نگاه کن. بعد خودت را از بیرون نگاه کن!
احسان ابرو در هم کشیده بلند شد و گفت: من میرم بالا استراحت کنم.
رها: برای شام صدایت میکنیم.
احسان روی تخت خوابش دراز کشید و به فکر رفت.
صدرا راضی از درگیر کردن احسان با فکر زینب سادات، لبخند زد. دوست داشت احسان کوچک این خانواده را به آرامشی که خودش رسیده بود برساند. احسان کمی زیادی از خودش دور شده. کمی شبیه همان روزهای خودش قبل از رها. این خاتون قصه ها. غصه هایش را شست و لبخند و آرامش آورد. قصه احسان هم نیاز به خاتونی دارد که راه و رسم زندگی را خوب بداند. شانس همیشه در خانه آدم را نمیزند. حالا یک بار شانس را به صدرا هدیه دادند، اما گاهی مثل ارمیا، باید صبر کنی و خودت را بکوبی و از نو بسازی. درد بکشی و از پیله بیرون بیایی تا پروانه شوی. تا پرواز کنی با شاپرک ها...
رها گفت: حالا با خواسته رامین چکار کنیم؟
صدرا به آنی ذهنش بر هم ریخت. رامین چه فکری با خودش کرده؟ که صدرا دست میکشد از زنی که قبله آمالش شده؟ که دست میکشد از این خاتونش؟ میبُرد آن دستی که دست خاتونش را از دستانش بگیرد.
صدرا: تو خوابش هم نمیبینه اون روز رو. شما چرا خودتون رو درگیر میکنید؟ خودم به این مسئله رسیدگی میکنم.
ادامه دارد... .
📝نویسنده؛ سنیه منصوری
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
╰━━❤️🕊🌼🕊❤️━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»