فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله بهجت؛
بارها به کسانی که از ایشان
برای رهایی از مشکلات دستورالعملی
می خواستند، به استغفار توصیه می کردند
و این روایت رسول خدا(ص) را
یادآور می شد که:
«ألا أُخْبِرُکُم بِدائِکُم و دَوائِکم؟
داؤُکُم الذّنوبُ و دَواؤُکُم الإستغفار؛
آیا شما را به دردتان و دوایتان خبر ندهم؟
درد شما گناهان است و دوای شما استغفار»
___
➬@payame_kosar
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#گزارش_تصویری
🪴 به مناسبت هفته بسبج ساندگی
بازدید از کارگاه کاربافی توسط گروه جهادی شهیدمجتبی الهی فرد
#گروه_جهادی_شهید_الهی_فرد
#پایگاه_امام_حسین_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
💫༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
با سلام و درود
برگزاری حلقه شهید اسلامی
موضوع:به مناسبت شهادت حضرت امام جعفرصادق علیه السلام بیان زندگینامه این امام بززگوار ، بیان و تفسیر چند حدیث از ایشان و همچنین بیان آداب دعا کردن ، تمرین سرود پدر پایان پذیرایی نوگلان مهدوی با شله زرد
مورخ : یکشنبه ۱۴۰۳/۲/۱۶
تعداد:۱۴نفر
مکان: پایگاه شهید چمران
سرگروه: فاطمه اسلامی
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
📸#گزارش_تصویری
☘ اجرای گروه سرود دختران پایگاه حضرت ابوالفضل(ع)
در صبحگاه مدرسه مادر
و تقدیر از معلم های دخترای گلمون
#هفته_بسیج_سازندگی
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل(ع)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
☘༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌸 اجرای سرود معلم توسط گروه ریحانه خلقت پایگاه شهید شرکایی به مناسبت هفته معلم در مدرسه حضرت ولیعصر عج
وتشکر ویژه از مربی دلسوزشون خانم. قیوم علی ودخترای گروه
💌اهدا بسته فرهنگی🎁🛍🎉🎈 به عنوان یادگاری از طرف پایگاه شهید شرکایی به معلمان توسط گل دخترا🌺🌺
ودریافت هدیه تبرکی به مناسبت روز دختر از طرف فرمانده پایگاه 💐💐🪴🍀🎍
با همکاری گروه جهادی شهید مهدی باکری
#گروه_جهادی_شهید_مهدی_باکری
#پایگاه_شهید_شرکایی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌼⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش تصویری
🟢حضور برادران نیروی انتظامی درجمع خواهران مسجد روح الله و قدردانی از حجاب آنان با اهدای شاخه گل
🟣وهمراهی خواهران مسجد روح الله با نیروی انتظامی و اهدای گل به خواهران با حجاب در پارک شهر
🟠اهدای گل به خواهران با حجاب به مناسبت طرح نور می باشد
🟤در این دورهمی جناب اقای عبداللهی در مورد امر به معروف و نهی از منکر به ایراد سخنانی پرداختند
✍🏻 واحد فرهنگی رسانهای مسجد روحالله
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 به همت گروه جهادی حضرت معصومه(س) ، بسته بندی ۲۳۰ بسته صبحانه و توزیع بین دانش آموزان مدرسه در مراسمی که به مناسبت شهادت امام صادق (ع) در مسجد المهدی پارک آزادی برگزار شد.
#گروه_جهادی_حضرت_معصومه(س)
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
☘⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 به همت گروه جهادی شهید حججی و به مناسبت هفته بسیج سازندگی ، توسط خیاطان جهادگر به طور رایگان دوخت چادر انجام و آموزش داده شد.
#هفته_بسیج_سازندگی
#گروه_جهادی_شهید_حججی
#پایگاهحضرتعلیابیطالبع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
🥀بسم الله النور 🥀
#گزارش_تصویری
نوع فعالیت: بمناسبت هفته بسیج سازندگی با حضور تعدادی ازخواهران گروه جهادی نور از کارگاه تولیدی پوشاک بازدید بعمل آمد.
#هفته_بسیج_سازندگی
#پایگاه_حضرت_رقیه(س)
#حوزه_کوثر_اردکان
#گروه_جهادی_نور
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#ضرب_المثل
با طناب کسی تو چاه رفتن
شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است.
صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل
حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه
را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت،
سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب
رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن، دزد که در پی یافتن پول به داخل
چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون
بیاید، اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید
طلا می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم، دزد از داخل چاه بلند
فریاد زد، آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم، اما تو
مواظب باش با طناب او در چاه نروی. بدین ترتیب دزد به دام افتاد.
_____🌹🇮🇷🍃
@payame_kosar
🔴 طاهر النونو، رهبر حماس : ما با پیشنهادی موافقت کردیم که شامل آتش بس، بازسازی، بازگشت آوارگان و آزادی زندانیان است.
🔴بر اساس پیشنهاد مصر ، در مرحله اول که ۴۰روز به طول میانجامد، ۳۳ اسیر اسرائیلی از گروههای زنان، جوانان تا ۱۹ سال، بزرگسالان بالای ۵۰ سال بیمار و زخمی آزاد خواهند شد. در مقابل، اسرائیل به ازای هر اسیر آزاد شده ۲۰ اسیر فلسطینی را آزاد می کند
🔹همچنین به حماس پیشنهاد شده که به ازای هر سرباز زن آزاد شده، ۲۰ اسیر فلسطینی محکوم به حبس ابد و ۲۰ تن دیگر که مدت حبس باقی مانده آنها کمتر از ده سال است، آزاد شوند.
🔴 یدیعوت آحارونوت: مسئولان امنیتی اسرائیل به این نتیجه رسیدهاند که جنگ در غزه به بنبست رسیده و این موضع آنها باعث غافلگیری نتانیاهو شده است.
🔴 تزلزل در کابینه رژیمصهیونیستی با اقدام هوشمندانه حماس
🔹بنگویر: ترفندهای حماس را باید با حمله به رفح پاسخ داد
🔹ایتامار بنگویر وزیر تندروی رژیم صهیونیستی در واکنش به موافقت حماس با پیشنهاد آتش بس گفت: ترفندهای حماس پاسخی جز حمله به رفح و افزایش فشار نظامی برای ادامه شکست ندارد.
┏━----🍃🌻🍂----━┓
@payame_kosar
┗━----🍂🌻🍃----━┛
🔴 حملات مقاومت عراق به شریانهای اقتصادی صهیونیستها
🔹 مقاومت عراق در راستای واکنش به جنایتهای رژیم صهیونیستی، سکوی گازی لویاثان در اراضی اشغالی را هدف حمله پهپادی دقیق قرار داد.
┏━----🍃🌻🍂----━┓
@payame_kosar
┗━----🍂🌻🍃----━┛
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سوم
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسة خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمة اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد.
دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!»
می گفتم: «به حاج آقایم.»
می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! »
می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»
بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.»
دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!»
با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.»
🔹معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بده.
اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.»
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید، مدرسه آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم.
نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم.
بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.»
پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.»
آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!»
بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد.
به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. (پایان فصل اول)
#ادامه_دارد
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar