فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یه مدینه، یه بقیعه...
♦️مداحی حاج محمود کریمی
🌹 شهادت امام باقر(علیه السلام)
___🍃🌹🇮🇷
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭شب جمعه و شب زیارتی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام.
🏴و شب شهادت نوه دلبندش حضرت باقر العلوم علیهم السلام که در کربلا در سن ۴ سالگی در تمام سختی ها شریک و همراه بود.
التماس دعای ویژه خدمت همه عزیزان
________🍃🇮🇷🌹
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گروهانهای قدس اعلام کرد سدیروت، عسقلان، مفلاسیم، نیرعام و اسدود را در پاسخ به کشتار غیرنظامیان فلسطینی در نوار غزه هدف حمله موشکی گستردهای قرار داده است.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
🔴 پلیس فرانسه هم به مقر گروهک تروریستی منافقین در پاریس حمله کرد
🔹پایگاه فرانسوی TFI اعلام کرد که پلیس این کشور به مقر منافقین رفته و آن را تفتیش کرده است. پیش از این دولت آلبانی هم به مقر این گروهک حمله کرده بود.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_چهل_دو
آن شب همین که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند، این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند. مانده بودم چه کار کنم. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا. دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه وآتش پدافندهای هوایی را دید،گفت: «قدم خانم! شما نمی ترسید؟!»
گفتم: «چه کار کنم.»
معلوم بود خودش ترسیده. گفت: «والله، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دندة شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.»
گفتم: «آخر مزاحم می شویم.»
بندة خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آنجا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه ها آرام شدند.
روزهای دوشنبه و چهارشنبة هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازة شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می گرفت و ریزریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم، ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم. وقتی به خانه برمی گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم.
دیگر نیمه های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست وشوی خانه ها بودند. اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. آن روز تازه از تشییع جنازة چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خندة بچه ها می آمد. یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد. پله ها را دویدم. پوتین های درب و داغان و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد.» در را که باز کردم، سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند. بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند.
یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟!»
از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همان طور که بچه ها بغلش بودند، روبه رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!»
هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.»
بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند.
پرسید: «کجا رفته بودی؟!»
با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.»
پرسید: «خریدی؟!
#ادامه_دارد
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
🏴 بقیع امشب مهمان دارد.
وارث روضههای مکشوف کربلا
و شکافندهی بی بدیل گنجهای دانش
سر به بالین تراب بی چراغ بقیع میگذارد.
چلچراغهایی از صلوات ما نذر روشنایی غربت مرقد آن غریب.
به امید گوشه چشمی...
🦋🦋🦋🦋🖤🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar
🔴جواب دندان شکن!
🍃آقای قرائتی تعریف میکردن:
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقایی ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
⚡️آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:
💠 ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن قلم را به من بدهید!
💥بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!
✨آن آقا هم خودکار را گرفت و دوباره انداخت ﺯﻣﯿﻦ و گفت:
🌹ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
🍀بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
⁉️مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد...؟!
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
💔
حرف آخر...
میگفت:
"اگر مراقب نباشید، رسانهها با شما کاری خواهند کرد
که از مظلوم، متنفر باشید
و به ظالم، عشق بورزید"...
حالا خوب درڪ میکنیم که چرا برخی از حماس و فلسطین، حمایت نمیکنند!!
یا چرا در انتخابات، مثل حزب باد
از سلبریتیها دنبالهروی میکنند...
#شهید_مالکوم_ایکس
#انتخابات
#شهید_جمهور
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
💠 ۸ توصیه امام باقر علیهالسلام برای زندگی موفق
#ضد_شبهه
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
بسمه تعالی
با سلام و احترام
این حکم مأموریت شماست
شخصا مشاهده بفرمایید👇
https://DigiPostal.ir/cupzznm
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
✅زن چی ساخته؟؟؟
👈مرد رو...
پاسخ یهکلمه ای به یک توئیت
والسلام
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar