eitaa logo
پیام کوثر
849 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
176 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مشکینی(رحمه‌الله) را؛ قبل از انتخابات در خطبه هایش انتخابات را به صحنه کربلا تشبیه کردند و فرمودند: 💠 صحنه انتخابات؛ صحنه کربلا است. 💠 کسی که در انتخابات شرکت نمیکند ... ✅حتما ادامه سخنان پند آموز ایشان را در این ببینید.👆👆 ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میزسن: رجب داری چکار میکنی؟ رجب: نمبینی میزا ؟!! دارم درخت ها ریشه کن مکنم مخوام... ادامه این قسمت رو خودتون ببینید...😉😁 ⌛️منتظر قسمت های بعدی باشید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 •رسا|روابط عمومی سپاه اردکان• ▪️| @rasa_ar |▪️
✨ برگزاری حلقه صالحین پایگاه شهید چمران در منزل یکی از خواهران بسیجی ☘جزء خوانی قرآن کریم ☘نشست بصیرتی در مورد انتخابات با همکاری خانم هاتفی ☘پاسخ گویی به شبهات انتخاباتی 🇮🇷⃟༈╰➤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃝⃔@payame_kosar
📸 🔸 مراسم جشن روز مباهله 💫بیاناتی در مورد روز مباهله و مولودی خوانی 💫نکاتی در مورد انتخاب فرد اصلح همراه با سفره صلوات (ع) 🇮🇷⃟༈╰➤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃝⃔@payame_kosar
📸 🔶 بسته بندی ۴۰۰۰ بسته برای پخش بین اهالی محله برای مشارکت حداکثری در انتخابات توسط گروه جهادی شهید محمد علی دهستانی با همکاری حوزه یک روح الله (ع) 🇮🇷⃟༈╰➤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃝⃔@payame_kosar
🌸 آماده نمودن بسته هایی جهت دعوت به مشارکت حداکثری جهت توزیع گروه جهادی شهید مهدی باکری 🇮🇷⃟༈╰➤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃝⃔@payame_kosar
🔷 برگزاری مراسمی به مناسبت روز مباهله 🔸با سخنرانی خانم ترخاصی پیرامون مباهله و موضوع انتخابات و دعوت به حضور حداکثری ، 🔸مولودی خوانی 🔸در آخر هم به قید قرعه به عزیزانی که در پویش عکس پای صندوق رای شرکت کرده بودند جوایزی اهدا شد. (س) 🇮🇷⃟༈╰➤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃝⃔@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود. نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم. پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم. شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جادة تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهرة آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
📣 واریز ۳ میلیون تومان به حساب بازنشستگان تامین‌اجتماعی طی ساعات آینده مبلغ سه میلیون تومان واریز می‌شود. ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
رئیس صداوسیما: سؤالات مناظره براساس اظهارات نامزدها یا اطرافیانشان بود 🔹حتماً قضاوت مردم با ارزیابی‌هایی که بعضی از جناح‌های سیاسی می‌کنند، متفاوت خواهد بود. ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢گاندو‌ هم به مناظره آمد تا وظیفه اش را انجام بده و شفاف سازی کنه!! ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar