قسمت هفت : زندگی مشترک
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ... .
اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود ... با محبت بهم نگاه می کرد ... اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ... سعی می کرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام ... .
از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ... و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام می بارید ... .
شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم ... .
خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی ... .
هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ...
چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی ... و رفت ... .
🌹🌹🌹
@payame_kosar
قسمت هشت : معادله غیر قابل حل
رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... .
بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... .
با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... .
کلا درکش نمی کردم ...
@payame_kosar
قسمت نه : حلقه
نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ...
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .
یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...
داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... .
ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .
خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... .
اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... .
جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... .
شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ...
@payame_kosar
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى کارمنده پرسيد :📢 📢
مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟
منم گفتم:
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...!!!😜😜
نمیدونم چرا پرتم کرد بیرون 😨
مگه جوشن کبیرو نمیخوند ؟🤔😂
👉 @bozgaleh 😁
@payame_kosar
خدا قوت دلاور☘
🍃سوالات محتوایی امروز
۱-چرا خدای متعال جوانان شهید را از اولیای خاص خود می داند؟
۲-آیت الله بروجردی کلید حل مشکلات را چه می داند؟
۳-انسان ها چگونه برای خود حریم می سازند؟
پاسخ سوالات را تا فردا 12ظهر به @Hatefi42 ارسال کنید🌷
@payame_kosar
🌸یک صبح پر انرژی با دعا🌸
📖دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
📿 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
💍 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
📿 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
💍 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
📿 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
💍 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
♻️ دعای غریق ♻️
♡🌸 دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان 🌸♡
یا اَللَّهُ یا رَحْمن
💠یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷
روزتون مهدوی🌸
@payame_kosar
#ستاره_ها
در این بخش هر روز به معرفی یک شهید اردکانی عزیز می پردازیم که تاریخ شهادت ایشان در فصل تابستان بوده است. تا ضمن معرفی این شهید بزرگوار سفره صلواتی🕌 به یاد ایشان در کانال پهن کنیم و به او توسل کنیم که رهبرمان❤️ فرمودند:
شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، از جمله ی عزیز ترین شهدای طول تاریخند.
لطفا تعداد صلوات خوانده شده رو به آی دی @Hatefi42 اعلام بفرمایید
تعداد خیلی مهم نیست مهم این است که هر کدام از ما در این سفره معنوی شریک شویم و رزقی نصیب خود کنیم.
@payame_kosar
شهید کاظم شاکر
ولادت : اول فروردین سال هزار و سیصد و چهل و هشت
شهادت: شانزدهم مرداد سال هزار و سیصد شصت و چهار
شهید نوجوانی که در بیان حالات معنوی او ذکر شده است که اهل مسجد و نماز جماعت و روزه و مراسم مذهبی بود و مقید به انجام واجبات و ترک محرمات.
شهید شاکر سه بار به جبهه اعزام شد و یازده ما از عمر کوتاه خود را در سنگرهای شرف و عزت گذراند. و هنگام شهادت شانزده سال داشت.
خطی از وصیت نامه ی شهید
❤️از شما می خواهم که به فرمان امام باشید و امام را دعا کنید و او را تنها نگذارید و در نماز جمعه شرکت کنید و این سنگر ها را با شرکت فعال خود پر سازید. و با این عمل قاطعانه ی خود مشت محکمی بر دهان این ابر جنایتکاران شرق و غرب بزنید و قلب مهربان امام زمان را شاد سازید.
#ستاره_ها
@payame_kosar
📿 مؤمن بودن جسارت می خواهد!
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 اینڪه وسط یه عدہ بی نماز،
نماز بخوانی!
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 اینڪه وسط یه عدہ بی حجاب تو گرمای تابستون #حجاب داشته باشی!
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 اینڪه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی!
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 ناراحت نباش خواهر و برادرم، دورہ آخر الزمان است،
به خودت افتخار کن...
تو شیعه علی(ع) هستی...
تو منتظر و آماده برای ظهور هستی...
نه اُمُّل...
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 بگذار تمام دنیا بد و بیراه بگویند!
به خودت...
به محاسنت...
به چادرت...
به عزاداریت...
به سیاہ پوش بودنت برای اهل بیت...
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه (عج)
🍃🌸🍃🌸🍃
#امام_زمان
#زندگی مومنانه
@ payam_kosar