#پیشنهاد_دوم
#خریدنوشتافزارایرانی
#دفتر4
♦️در خرید دفتر حتما به نوع صحافی دفتر ها هم دقت کنین
چون صحافی تاثیر بسیاری در دوام و ماندگاری دفتر و راحت بودن گردش و حرکت دست هنگام نوشتن دارد.
انواع صحافی عبارتند از:
🔹 فنردوتایی،
🔸فنرتک (مارپیچ)،
🔹منگنه،
🔹چسبی (شومیز)،
🔸دوختی.
که باید بگم با این که دفتر های چسبی از نظر ظاهری خوشگل تر هستند نسبت به دفتر های منگنه ای و قیمت مناسبی هم دارند اما خیلی زود چسبشون باز میشه . و راه حلش اینه که همراه با کتاب های مدرسه این دفتر ها رو هم منگنه کنیم.😎
📒دفترهای سیمی به دلیل چسبیده نبودن برگه ها به هم، علاوه بر اینکه راحت تر ورق می خوردند؛ هنگام کندن برگه نیز سایر برگه ها کنده نمی شوند و انتخاب خوبی برای دفتر مشق هستند.
نکته ی دیگر هم این که با این که فنر های دوبل کیفیت بهتری دارند اما موقع استفاده باید دقت بیشتری به خرج داد تا رگه ها از لا به لای فنر ها بیرون نیاید.
📕اگر دفتر سیمی یا فنری گرفتیدیک نگاه به فنر و یک نگاه به صفحات دفتر، آن را چند بار باز و بسته کنید ببینید برگهای کاغذ لای هم و زیر فشار فنر جمع و له نمیشوند. یعنی تناسب قطر فنر با تعداد صفحات مهم است و در صورت برهم خوردن این تناسب از امتیاز خوب بودن این نوع دفاتر کسر میگردد.
🌼و اما یک نکته ی مهم در خرید این است که:
خرید کردن هم نوعی تمرین یادگیری و در نهایت نوعی آموزش مهارتهای زندگی است حالا که مصرف کننده ی اصلی قرار است فرزندانتان باشند امکانش بود با فرزندانتان به خرید بروید. تا او هم در این خریدها مشارکت کند و یاد بگیرد. #ایرانی_باکیفیت_بخریم
@payame_kosar
❇️هرچه گفت بگو چشم❇️
۱۰
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#زندگی_به_سبک_حسین_علیه_السلام
#کلام_امام_و_رهبری
#پیام_معنوی
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
@payame_kosar
4_5976487197572860100.mp3
7.94M
•••
🎙|میـثممطیعـی
🎼|مصیبتــ هایاهلبیتدرراهکـوفهتاشام
اززبـانامامسجادعلیـهالسلام
#شهادت_امام_سجاد
@payame_kosar
قسمت سی و نهم: نجات یوسف
سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم ..
- آیا این دو با هم منافات داره؟ ...
- دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با یهودی ها داشته ... و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها... جایی برای یه مسلمان توی سیستم اون هست؟ ...
- پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود ...
محکم توی چشم هاش نگاه کردم ...
- یعنی من اشتباه می کنم؟ ...
لبخند کوتاهی زد ...
- برعکس خانم کوتزینگه ... اشتباه نمی کنید ... اما من یه وطن پرست کاتولیکم ... و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن ... و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت پدرم و باهاش دست داد ...
- از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان ... شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید ...
مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد ... از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط ...
- من به کار کردن توی رشته خودم علاقه دارم ... اما مثل یه آدم عادی ... نه جایی که هر لحظه، در معرض تهمت و سوء ظن باشم ... و نتونم شب با آرامش بخوابم ... و هر روز با خودم بگم، می تونه آخرین روز من باشه ...
چند روز بعد، داشتم روی پیشنهادهای کاری فکر می کردم... بعضی هاش واقعا جالب بود ... ولی از طرفی دلهره زیادی هم داشتم ...
زنگ زدم قم ... ازشون خواستم برام استخاره کنن ... بین اونها، گزینه ای خوب بود که از همه کمتر بهش توجه داشتم...
آیات نجات حضرت یوسف از زندان بود ...
" گفت: از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی امین و درستکار میباشی ... "
#رمان
@payame_kosar
قسمت چهل : من واقعا پشیمانم
یا تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ...
حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ...
همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...
تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ...
هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار...
سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ...
اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...
منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ...
ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...
عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ...
- چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ...
#رمان
@payame_kosar
🌸 با توکل به خدا🍃
🍃آغاز میکنیم روز دیگری را
روزی پـر از حس خـوب زندگی🍃
🌸🍃ســــــــــلام
صبح قشنگتووون بخیر
وسرشار از لحظه های زیبا🍃
@payame_kosar
#یا_ابا_عبداللـہ_ع🌷
باتو اے #حضرٺ_آقا بہ خدا خوشبختم
🔸با تـوأم، با تـو و بےچون و چرا خوشبـختم
عشق یعنے بخورم حسرٺ #شش_گوشہ فقط
🔸باهمین آرزوے ڪرب وبلا خوشبختم
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا❤️
🌟هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود.
🌚یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخواستم تا یک لیوان آب بخورم . نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید.
💫زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.
#ستاره ها
@payame_kosar