4_5802890022537396838.mp3
2.62M
🔅قرآن حدیث است
🔅 شرح دعای۴۲ صحیفه سجادیه (جمال قرآن)
📚 محمدعلی انصاری
@payame_kosar
سوال ۱
بنا به فرموده استاد کدام آیه مستند سخن امام سجاد است ؟
سوال ۲
نظر دو گروه از مفسدین در مورد احسن القصص در سوره یوسف چه میباشد ؟
سوال ۳
احسن الحدیث بودن قرآن از چند بعد است ؟
سوال ۴ قرآن قریب ...مدخل دارد .
یک روز حاج آقا از منطقه به حسینیه ثارالله آمد. برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه متوجه شود ما او را تا منزل مادرخانمش همراهی کردیم. آنجا که رسید، متوجه شد و من را صدا زد و گفت: چرا دنبال من میآیید و من را تعقیب و ناراحت میکنید من پیشانی حاج قاسم را بوسیدم و گفتم: حاجی! ارواح خاک مادرت ما را اذیت نکن و بگذار ما کار حفاظت از جان تو را به خوبی انجام بدهیم. حاجی موقعی که این قسم را از زبان من شنید، سکوت کرد. او با بیان اینکه در این موقع از او اجازه خواستم تا خوابی را که از مادرش دیده بودم، برایش تعریف کنم، افزود: سردار سلیمانی گفت: چه خوابی دیده ای؟ گفتم: در عالم خواب، مادرتان را در جمعی از بچههای رزمنده دیدم. مادرتان با همان حیای اسلامی که رعایت میکرد، آمد و ما چهره اش را یک لحظه دیدیم. سلام کرد و گفت: از حاجی چه خبر؟ گفتم: حاجی حالش خوب است و سلام میرساند. مادرت گفت: بگو احوال پدرش را بپرسد.
#خاکریز_خاطرات
#مکتب_حاج_قاسم
@payame_kosar
🔰 بعد از آنکه این را به حاج قاسم گفتم، شروع به گریه کرد و بعد از گریه گفت: درست است من هر روز یا یک روز در میان، زنگ میزدم و احوال پدرم را میپرسیدم. این دفعه یک عملیات سختی بود و داعشیها در املی این قدر شیعهها را اذیت میکردند و خود و بچه هایشان را میکشتند که من ۴ یا ۵ روز سخت درگیر شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم. راوی این خاطره ادامه داد: حاج قاسم همان شب با وجود خستگی گفت: به قنات ملک برویم و حدود ساعتهای ۱ یا ۱ و نیم شب که رسیدیم به سر مزار مادرشان رفتیم و صبح زود نیز بعد از اقامه نماز صبح، دوباره سر مزار مادرشان رفتیم و همان جا، حاج قاسم دوباره من را صدا زد و گفت: ابراهیم، خوابت را بار دیگر برای من تعریف کن.
من گفتم حاج آقا خواب من به جای خودش؛ فقط، میخواهم احترام مادر شما را که سن و سالی از او گذشته بود نسبت به شوهرش بگویم که چه احترامی دارد، شما دو یا سه روز یادتان رفته از پدر احوال بپرسید، مادرتان در عالم خواب به شما تذکر داد. این باید الگویی برای نسل آینده و آنها که ازدواج میکنند، قرار گیرد و احترام همدیگر را نگه دارند.
حاج قاسم بعد از سخن من گفت: درست هم هست، هر وقت مادرم را به تهران میآوردم، بیشتر از ۳ یا ۴ روز نمیماند و برای رفتن اصرار میکرد. من میگفتم: مادر تازه آمده ای؟ میگفت: من به پدرتان قول دادم و باید بروم و اگر من را نبری، خودم میروم یا به برادرت سهراب یا حسین میگویم من را ببرند.
#خاکریز_خاطرات
#مکتب_حاج_قاسم
@payame_kosar
🌷زندگی نامه شهید حبیب فاضل پور عقدائی🌷
شهید حبیب فاضل پور ،فرزند قاسم و برادر شهید علی فاضل پور، در تاریخ ۱۳۵۳/۳/۱۰ در خانواده ای مذهبی در اردکان متولّد شد. پدرش فرزند یکی از مدّاحان اهل بیت (ع) به نام حسن درویش و از رانندگان با انصاف شهر اردکان بود که افتخار تقدیم دو شهید به اسلام و انقلاب اسلامی را کسب نمود.او چهارمین فرزند و دوّمین شهید خانوادۀ فاضل پور بود.اوجوانی مؤدب و خوش اخلاق بود. به امور دینی اش حسّاس و در انجام فرائض مذهبی دقیق بود. در زمان پیروزی انقلاب اسلامی خردسال بود؛ امّا مدام در این فکر بود که چگونه می تواند به انقلاب کمک کند .در مجالس مذهبی و مراسم دعا و قرآن و عزاداری حضرت سیّد الشهدا(ع) حضوری فعّال داشت. بسیار خوش برخورد بود و به دیگران احترام می گذاشت. همه او را دوست می داشتند. در کارها پشتکار عجیبی داشت و بسیار منظّم بود.لقمۀ حلال و شیر پاک و تربیت صحیح ،او را بر آن داشت تا زمانی که به سنّ سربازی رسید، در سپاه ثبت نام کند و به عنوان سرباز پاسدار خدمت مقدّس سربازی را شروع کرد. حال که موقعیّت برایش پیش آمده بود، وقت را غنیمت شمرد و چون جبهه ها به رزمنده نیاز داشت، محل خدمت را در جبهه ها انتخاب کرد.سرانجام در تاریخ ۱۳۷۲/۱۲/۱۶ در منطقۀ پیرانشهر بر اثر اصابت تیر به کتف و پشتش به شدّت مجروح شد و بر اثر شدّت جراحات وارده دعوت حق را لبیک گفت و به فیض عظمای شهادت نائل گردید. روح بلندش به ملکوت پرکشید و در روضۀ رضوان با برادر شهیدش علی و دیگر شهدای کربلا همنشین گردید.لازم به ذکر است که برادر بزرگش ،علی، نیز در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@payame_kosar
🍃🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃🍃
خدا ازهرچه بگذرد ، از #حق_الناس نمی گذرد ...!
حواسمان باشد ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود جدایی انداخت ،
با " زبان " میشود آشتی داد ...
با " زبان " میشود آتش زد ،
با " زبان " میشود آتش را خاموش کرد ...
حواسمان به #دل و #زبانمان باشد : " آلوده اش نکنیم .
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ ...
↶【به ما بپیوندید 】↷
نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست
❁🌺🍃❁🍃🌸🍃❁🍃🌺❁
@payame_kosar