فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چهل روز پر تلاطم ...
🔹رئیس جمهور، شهید جمهور شد...
#یکی_مثل_رئیسی
~•~•🍃꧁🌸꧂🍃•~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهچین مرغ و بادمجون🤤
مواد لازم :
کره ۵۰ گرم
زرشک ۲۰۰ گرم
خلال پسته و بادام
دارچین و چوب دارچین
بادمجان متوسط ۳ عدد
مرغ ریش شده ۲ پیمانه
برنج خشک ۳ پیمانه
پیاز داغ ½ پیمانه
تخم مرغ ۴ عدد
روغن ¾ پیمانه
ماست ۱ پیمانه
زعفران
#تهچین
🌟~•~•🍃꧁🌸꧂🍃•~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاضرم هشتسال دفاع مقدس و شش سال دفاع از حرمم را، با هر کسی که یک رأی جذب میکند، عوض کنم
معاملهی جالب همرزم حاجقاسم با مردم
#مثل_رئیسی
#شور_دارالعباده
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برگزاری مراسم اربعین رئیسجمهور شهید و همراهان ایشان
❤️ با سخنرانی تصویری حجتالاسلام سیدحسن نصرالله؛ دبیرکل حزبالله لبنان
♦️ مداحی حاج منصور ارضی و کربلایی حسین ستوده
♦️ پنجشنبه ۷ تیرماه ساعت ۱۷
مصلای تهران
#انتخابات۱۴۰۳ #انتخاب_اصلح
#مثل_رئیسی #شور_دارالعباده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه #مهم رهبر انقلاب به ملت ایران؛
مردم برای حضور در انتخابات #تنبلی نکنند و دست کم نگیرند...
#شور_دارالعباده
#مثل_رئیسی
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهلمین روز
فراق ملت ایران از شهید جمهورشان🖤
#شور_دارالعباده
#مثل_رئیسی
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
798.1K
چهار قاعده برای تغییر نیت نماز
🌹اگر در بین نماز عصر است متوجه شوم نماز ظهر را نخوانده ام چه باید بکنم؟
🌹 تغییر نیت نماز مستحبی به نماز واجب یا برعکس امکان دارد؟
__🍃🌹🇮🇷
@payame_kosar
✅ یه قانون مهم دنیا اینه که👌
اگه با اختیار خودت در راه خدا رنج نکشی
دنیا مجبورت میکنه در راه شیطان رنج بکشی....
⭕️ نماز هم در ابتدا یه رنجه
🌺 اما یه رنجی که در راه خداست....
شما چیو انتخاب میکنید؟!☺️
🍃🍃🍃🍃
@payame_kosar
🌹🌹🌹🌹
#گزارش_تصویری
🌿 تهیه ۳۰۰ پرس غذای نذری به مناسبت عیدسعید غدیرخم و توزیع بین نمازگزاران و اهالی محل و نیازمندان با همکاری اهالی محله و خیرین و مشارکت پایگاه طلبه شهید محمدرضا احمدی
#عید_غدیر_خم
#پایگاه_شهید_مصطفی_صدرزاده
#مسجد_امام_رضا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
☘ تهیه و توزیع ۱۰۰ بسته بندی شکلات و تنقلات ، همراه با دعوت به شرکت در انتخابات
#انتخابات۱۴۰۳
#عید_غدیر_خم
#پایگاه_شهید_مصطفی_صدرزاده
#مسجد_امام_رضا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🍀 پخت و توزیع غذای گرم جهت اطعام عید غدیرخم
همراه با اهدا اسباب بازی و شمع های غدیری به کودکان خانواده های کم درامد محله
با همکاری گروه جهادی شهید مهدی باکری
#گروه_جهادی_شهید_مهدی_باکری
#پایگاه_شهید_شرکایی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮
@payame_kosar
╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
#گزارش_تصویری
🌱 برگزاری اولین جلسه کلاس نهضت سواد آموزی بانوان بسیجی رباط پشت بادام
#پایگاه_ثامن_الائمه_رباط_پشت_بادام
#حوزه_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
با زمزمهی خدا خدا میآییم
با حالِ مناجات و دعا میآییم
امسال به پای صندوق رأی همه
با یاد امام و شهدا میآییم
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
به همت گروه جهادی پایگاه بسیج قاسم ابن الحسن(ع) به جهت ناچیزترین خدمت به نظام و انقلاب مان انجام می گردد:
🟢ایاب و ذهاب رایگان🚕 ویژه خواهران و برادران میانسال و سالمندی که مشکل رفت و آمد دارند...
از منزل تا مکان های رأی گیری و برگشت
☘(ساکنان خیابان شهید باهنر،شهید زفاک و صدرآباد)
روز جمعه هشتم تیرماه ماه از ساعت ۸ صبح الی ۲۰
جهت هماهنگی با شماره ی زیر تماس بگیرید.
۰۹۱۳۷۷۶۷۰۹۳
💚🧡❤️پای کار ایرانیم❤️💚🧡
#انتخابات۱۴۰۳
#پایگاه_بسیج_قاسم_ابن_الحسن_ع
#گروه_جهادی_شهید_حسین_مروتی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
࿐჻ᭂ🌸🇮🇷🌸჻ᭂ࿐
@payame_kosar
✅ کاندیدای اصلح را چطور انتخاب کنیم؟
#انتخابات۱۴۰۳
#پای_کار_ایرانیم
࿐჻ᭂ🌸🇮🇷🌸჻ᭂ࿐
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجاه_نه
فصل شانزدهم
سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.
از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانة مردم را می فروختند.
گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.»
سرش را تکان داد و گفت: «منطقة جنگی است دیگر.»
کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازة حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. کارتش را از شیشة ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد.
من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم.
پرسید: «می ترسی؟!»
شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.»
گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.»
ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.»
از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود.
گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.»
توی راهروی طبقة اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقة دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.»
در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشة اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود.
اتاق پنجرة بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: «فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقة خودش پرده اش را درست کند.»
بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.»
روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بندة خدا هم احساس تنهایی نکند.»
زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود.
#ادامه_دارد
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar