#گزارشتصویری
🏴 حضور اعضای حلقه ی جوانان صالحین شهید حججی همراه باسرگروه خود سرکار خانم رستگار برای تماشای نمایش مذهبی "به روی نی" در تالار فرهنگ
#ماه_صفر
#تئاترمذهبیبهروینی🥀
#پایگاهحضرتعلیبنابیطالبع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
بیست وسومین یادواره شهدای پایگاه و مسجد حضرت ابوالفضل(ع)مزرعه سیف
با روایتگری: سردارمحمودی
سخنرانی: حجت الاسلام سید اسماعیل شاکر( امام جمعه محترم شهرستان اردکان)
ومداحی: برادر عزیزی
و گروه سرود شهید حججی
زمان:یکشنبه۱۴۰۳/۶/۱۱بعدازنماز مغرب وعشاء
مکان:مسجدحضرت ابوالفضل (ع)مزرعه سیف
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل_(ع)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮
@payame_kosar
╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
#گزارش_تصویری
✳️ برگزاری حلقه صالحین پایگاه مهدیه امروز با مداحی خانم ابویی
☘سفره صلوات قرائت زیارت عاشورا ، حدیث کسا
☘روضه خوانی بمناسبت ایام آخر ماه صفر
#ماه_صفر
#پایگاه_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
╔══🌼══🍃══╗
@payame_kosar
╚═══🌼══🍃═╝
#گزارش_تصویری
◀️ پایگاه شهید چمران با همکاری گروه جهادی شهدای شریف آباد به مناسبت بزرگداشت شهدای دولت و درگذشت بسیجی گرامی خانم مریم رضایی ، خواهر شهید محمد حسین رضایی ، مجلس روضه خوانی و سفره صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در فرج ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حضرت رقیه (سلام الله علیه) برگزار کرد
#ماه_صفر
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
#گروه_جهادی_شهدای_شریف_آباد
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
@payame_kosar
╰━⊰🍂🌺🌺🍂⊱═╯
🔥ضربه سنگین سربازان گمنام امام زمان عج به جاسوسهای وطنی
شبکه کان اسرائیل: تبلیغات استخدام جاسوس برای اسرائیل که در فضای مجازی برای کاربران ایرانی دیده میشود متعلق به دستگاه های اطلاعاتی ایران میباشد.
پ.ن:فقط اونایی که درخواست استخدام دادن😁😂
#جاسوسان_وطنی
#سربازان_گمنام_امام_زمان
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور
🍁رمان هیجانی و فانتزی
🌷 #مثل_هیچکس
🍁قسمت #سی_وهفت
تا صدای فاطمه را نمی شنیدم دست بردار نبودم...💓😇
تصمیم گرفتم دو روز بعد دوباره زنگ بزنم. میدانستم پنج شنبه ها محمد به بهشت زهرا می رود. 😆
عصر پنجشنبه خودم را به تلفن رساندم 🏃و شماره را گرفتم.
در این فکر بودم که اگر دوباره محمد جواب تلفن را بدهد چه بهانه ای بتراشم که فاطمه گوشی را برداشت :
_ بفرمایید؟
+ سلام. رضا هستم. حالتون خوبه؟😊
_ سلام.... ممنونم.
+ چند روز پیش که زنگ زدم دلم میخواست باهاتون حرف بزنم ولی محمد اجازه نداد. میدونم همه چیز رو براش تعریف می کنین، ولی خواهشا نگین که من زنگ زدم.😅
_ من نمیتونم چیزی رو از محمد پنهان کنم!👌
+ آخه من فقط زنگ زدم که بگم به یادتونم. یه وقت فکر نکنین رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم...☺️
_ اما من چنین فکری نکردم!
فاطمه باهوش بود...
فهمیده بود دلم تنگ شده و همه ی این حرف ها بهانه است، اما چون محمد راضی به حرف زدنش با من نبود سعی می کرد کلمه ای اضافه تر نگوید. مکثی کردم و گفتم :
+ من نوشته هاتونو خوندم، بارها و بارها. قرآنتونم همه جا همراهمه.😇
سکوت کرد و چیزی نگفت. ادامه دادم:
+ مواظب خودتون باشین و برام دعا کنین. روزای سختی رو میگذرونم...
در همین لحظه تلفن قطع شد و دیگر تماس برقرار نشد...
چترم را بستم و زیر باران قدم زنان به خانه برگشتم...
هوای انگلیس 🇬🇧اغلب اوقات گرفته و بارانی بود...
همیشه یک چتر کوچک همراهم داشتم تا بارش باران غافلگیرم نکند.
یک روز بعد از کلاس باران شدیدی می بارید. فاصله ی دانشگاه تا خانه ام حدود بیست دقیقه بود.
هرچقدر تلاش کردم چترم را باز کنم نشد. خراب شده بود.
همینطور که در حال کلنجار رفتن با دکمه ی چترم بودم امیلی کنارم آمد و گفت :
_ چترت خراب شده؟☔️
+ بله. ظاهرا خراب شده. باز نمیشه.
_ کجا میری؟
+ میرم خونه.
_ مسیرت کجاست؟
+ چند تا خیابون اونطرف تره. دور نیست.
_ من ماشین دارم. میرسونمت.
+ ممنون. خودم یه جوری میرم.
_ مگه نمیگی چندتا خیابون اونطرف تره؟
+ چرا
_ پس بریم میرسونمت.
مرا تا در خانه رساند و رفت...💨🚗
ادامه دارد....
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar