13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا فرزندم سریع از حرفهام عصبانی میشه؟
🪴@payame_kosar
#گزارش_تصویری
✳️ برگزاری حلقه صالحین پایگاه مهدیه امروز با برنامه های زیر
☘مداحی و مولودی خوانی بمناسبت روز پرستار
☘اهدای هدیه به اسامی زینب
☘هدیه به پرستاران محله
☘اجرای سرود میلاد زینب توسط گروه سرود پایگاه قاسم بن الحسن (ع)
#میلاد_حضرت_زینب_س
#پایگاه_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردکان
☘☘☘☘
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
خبرنگاری را اصولی و عملی یاد بگیرید
ثبتنام دوره جامع آموزش خبرنگاری کولهپشتی
در خبرگزاری پانا شهرستان اردکان
با همکاری بسیج رسانه، آموزش و پرورش، سازمان دانشآموزی، خبرگزاری بسیج و روابط عمومی ناحیه مقاومت بسیج شهرستان اردکان
معتبرترین مرکز آموزش خبرنگاری شهرستان اردکان
🔶🔷🔷🔷🔷🔷🔶
علاقمندان در هر رشتهای که دوست دارند میتوانند ثبتنام کنند
📝اصول خبرنویسی
🎥تصویربرداری
🖼 ایلوستریتور
📸عکاسی
💻تدوین
برای ثبتنام به لینک زیر مراجعه کنید.
https://digiform.ir/pana140304
زمان برگزاری کلاسها
اصول خبرنویسی مقدماتی
شنبه و دوشنبه: ۱۶ تا ۱۷:۳۰
عکاسی
سهشنبه ۱۶ تا ۱۷:۳۰
ایلوستریتور
پنجشنبه و جمعه: ۱۷ تا ۱۸:۳۰
زمان ثبتنام: تا ۲۵ آبانماه ۱۴۰۳
تدوین و تصویربرداری هم متعاقبا اعلام میشود و زمان تمامی کلاسها بعد از ثبتنام قطعی، تنظیم نهایی میشود و قابلیت تغییر دارد.
در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر، سوالات خود را به ۰۹۳۹۰۲۱۸۲۷۲ پیامک کنید.
•خبرگزاری بسیج اردکان•
🆔 @basijnews_ardakan
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
🔴 اینجوری از امام زمان دور میشیم️
🔵 شیخ عباس قمی میگوید یک مرتبه یک بنده خدای مؤمنی بود که من را به منزلش دعوت کرد، از باب اینکه دعوت او را رد نکنم، به خانهی آنها رفتم. خیلی نمیدانستم درآمد و حقوق او چیست و از کجاست. غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او یک جاهایی در معامله رعایت حلال و حرام را نمیکند.
🔺 بعد از اینکه از خانهی آن شخص آمدم، تا چهل شب شبها برای سحر بیدار نمیشدم یا اگر بلند میشدم حال نماز شب نداشتم. تاچهل شب وضع من این طور بود.
🌕 رعایت نکردن حلال و حرام الهی توفیقات رو از انسان سلب میکنه و ما رو از امام زمانمون دور میکنه.
#امام_زمان
🪴@payame_kosar
.
.
📌اعلام روز شمار چهل و پنجمین سالگرد گرامیداشت هفته بسیج در سال ۱۴۰۳
با شعار محوری:
"بسیج، با مردم برای مردم" :
📆 سه شنبه ۱۴۰۳/۰۸/۲۹:
✅روزشمار:
بسیج،،معنویت،دلدادگی، انتظار
📆 چهارشنبه ۱۴۰۳/۸/۳۰:
مناسبت: سالروز ورود حضرت امام رضا علیهالسلام به خطه شهر خرانق و نام گذاری ۳۰ آبان به نام "روز شهرستان اردکان"
✅روزشمار:
بسیج،انقلابی،فرصت ساز،بن بست شکن
📆 پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۰۱ :
✅روزشمار:
بسیج،مقاومت،جهاد،شهادت،اقتدارملی
📆 جمعه ۱۴۰۳/۰۹/۰۲:
✅روزشمار:
بسیج،امتداد مکتب علوی،فاطمی و حسینی
📆 شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۰۳ :
✅روزشمار:
بسیج،گره گشا،خدمت رسان،امیدآفرین
📆 یکشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۰۴:
✅روزشمار:
بسیج،جهاد علمی،کارآمدی،خودباوری
📆 دوشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۰۵ :
مناسبت:
سالروز تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان امام خمینی رحمةاللهعلیه
✅روزشمار:
بسیج،استحکام درونی،آمادگی همه جانبه،استکبارستیزی
#بسیج_با_مردم_برای_مردم🇮🇷
#هفته_بسیج۱۴۰۳
#تولید_محتوا
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردکان
#رسای_اردکان
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
🍃🌺@payame_kosar
🔻کتاب بی آرام
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
به:روایت زهرا امینی (همسر شهید)
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت بیست ودوم:
خوب و بد زندگی را تحمل کرده بودم. به خاطر عشق و علاقه ای که به اسماعیل داشتم به خیالم هم نمیرسید که شهید شود. بعد از شهادتش هفته ای رد نمی شد که به خوابم نیاید. مدتی بعد از شهادت اسماعیل، کارت شناسایی سپاهش را از من خواستند. همۀ خانه را زیرورو کردم؛ پیدا نشد. آخر، یک شب در خواب به من گفت دختردایی این همه دور خودت نچرخ کارت توی فلان کشو است! از خواب که بیدار شدم گیج و منگ بودم. یادم نمی آمد کدام کشو را گفت. بعد یک روز وسط کارهایم یک مرتبه یادم آمد. بی معطلی رفتم و دیدم همان جاست که گفته بود. گاهی توی خواب از مشکلاتم برایش میگفتم و او راهنمایی ام میکرد. همیشه میگفت هر جا باشم تنهایت نمیگذارم. راست میگفت؛ واقعاً تنهایم نگذاشت. تا پانزده سال هر بار زنگ در خانه را می زدند توی دلم میگفتم حتماً پسردایی است. شاید پسردایی باشد! کاش پسردایی باشد! و هر بار که در باز میشد فقط بغض بود که در گلویم میشکست. سال آخر عمرش تا میآمد به اهواز، میرفت سراغ ساخت خانه مان. راستش من هم بدم نمیآمد و انتظار با هم بودن را میکشیدم. همه کارهای ساختمان را انجام داده بود، مانده بود کاشی کاری حمام و سرویس بهداشتی. اما آرزوی من تقدیرم نبود و اسماعیل نتوانست کار خانه را تمام کند. بعد از شهادتش فرمانده لشکر، سید حمید مسعود نیا را فرستاد خانه را تکمیل کرد.
حاج خانم پیام فرستاده بود که پیکر حاج اسماعیل را آورده اند؛ بیا.
دست و پایم انگار با من نمی آمد که بروم خانه. حاج خانم روی تابوت را باز کرده بودند. مردم میرفتند فاتحه ای می فرستادند و برمیگشتند. پای من نمیکشید. حاج خانم صدا زد: «زهرا» بیا تو. اسماعیلمون رو آورده ان!
قدمی برداشتم، صدای یکی از همسایه ها گوشم را پر کرد: چهار تا تیکه استخوون آوردن برای دلخوشی شون.
صدای خانم های مسجد را می شنیدم
- حالا مطمئنید اسماعیله ؟!
- من دیدم؛ چهار تا پاره استخون بود و یه جمجمه !
- از کجا معلوم اینا استخونای پسرشونه ؟ یک مرتبه انگار یکی زیر بغلم را گرفت و برد پای تابوت. پلک هایم می پرید و نمی توانستم به مستطیل چوبی که اسماعیل را قاب کرده بود نگاه کنم. جرئت نداشتم استخوان و جمجمه پوسیده کسی را که همه علاقه و عشق زندگی ام بود ببینیم. یکی انگار سرم را خم کرد. دیدم اسماعیل توی تابوت خوابیده است. ریشهای مشکی اش را شانه زده بود و لبخند دور چشمهایش چین انداخته بود. چنگ زدم
بغلش کردم. هق هق زدم.
- به خدا خود اسماعیله
حاج خانم اسماعیل را مثل کودک قنداقی به آغوش کشید، تکانش می داد و با او حرف می زد و گریه میکرد. یادم افتاد تعریف کرده بود یک روز رفتم پای شیر کنار حوض حبانه را آب کنم. برای یکی از کرایه نشین ها مهمانی از هند آمده بود. هندی خوب براندازم کرد. بعد به آقا محمد جواد گفت: خانومت بارداره، بنده خدا حاج خانم نمیدانسته و باردار اسماعیل بوده !
چشم دوختم به تابوت زیر لب گفتم:
- پسردایی به وعده ت وفاکردی و اومدی اما چقدر دیر! فکر نکردی کمرم از این مصیبت خرد میشه! فاطمه مان از دنیا رفت، امیر سه ساله و نیمه مان حالا هجده ساله شده. معصومه خوب نشد.
پسردایی! حتماً تا الان پیکر همه نیروهات برگشته که تو هم دلت اومده بیایی.
اشک بی اختیار از صورتم می چکید. یادم افتاد که می گفت وقتی شهید شدم به خاطر من خودت را اذیت نکن. اشکت را بی دلیل نریز. برای امام حسین گریه کن. مدام در فکر امیر بودم، جوانی شده بود برای خودش. میگفت زندگی من با توجه بابایم می چرخد. اگر نبود نمیدانم حال و روزم چطور بود. با اینکه فقط هجده سال داشت عاقل و فهمیده بود. میگفت بابایم رابطه پدر و فرزندی را با من حفظ کرده است. در سخت ترین شرایط زندگی، دستم را می گیرد و من را از مشکلات زندگی به راحتی رد میکند. اصلاً فرزند حاج اسماعیل بودن، با این همه ارادتمند، حس و حال عجیبی دارد. همین که فکر میکنم بابایم حاج اسماعیل فرجوانی است، به من آرامش میدهد.
~•~•🍃꧁🌸꧂🍃•~•~
@payame_kosar
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅