قسمت بیست و هشت: ترمز بریده
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ... .
دوباره خندید و گفت: پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ...
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... .
همون طور که سرش پایین بود پرسید: این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ...
کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... .
منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: انتخاب با خودته پسرم ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت بیست و نه: جهاد من
کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... .
حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ... باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... .
از اون روز، کلاس، جبهه نبرد من شد و قلم و کتاب ها، سلاحم ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... .
خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... .
در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... .
اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ... هر لحظه، هجوم شیاطین رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی: امواج بلا
کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... .
تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... .
هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند ... .
به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ... .
کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ...
#رمان
@payame_kosar
کسی که دلش خانه توست
عملش را نه برای دیدن دیگران
و نه به نیت شنیدن مردم انجام می دهد
و در تو و آنچه تو می گویی ذره ای تردید ندارد
پس خداوندا !
دلم را خانه خویش کن تا عملم را تنها و تنها برای تو انجام دهم.
#شب_بخیر
#مجموعه قصه های قصه من و خدا
#محسن_عباسی_ولدے
@payame_kosar
✨روایت همسرشهید اندرزگو
🌟در خانه مان یک کمد داشتیم که ایشان مدام در آنرا قفل میکرد. گاهی خیلی تند می آمد و بهطوری که من متوجه نشوم، چیزهایی داخل آن میگذاشت یا برمیداشت و درش را قفل میکرد.
وقتی می پرسیدم داخل این کمد چیست؟
میگفت: "امانات و وسایل مردم است که نمیخواهم کسی به آنها دست بزند."🌟
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 #از_غدیر_تا_عاشورا 】
💠 قسمت اول : ماجرای خواستگاری حضرت علی(علیه السلام) از حضرت فاطمه(سلام الله علیها)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@payame_kosar
✨
📌 حکایت
✍روزگاری ساعت سازی بود که ساعت نیز تعمیر می کرد. روزی مردی با ساعت خرابی وارد مغازه شد.گفت:«ساعتم خراب شده فکر می کنید که می توانید درستش کنید؟» ساعت ساز جواب داد:«خوب؛ البته سعی خودم را می کنم.» مرد گفت:«متشکرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.»و ساعتش را برداشت و رفت.
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت:«ساعتم کار نمی کند اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا، مطمینم مثل روز اولش کار می کند.» ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود. ظهر نشده بود که مرد دیگری وارد مغازه شد.ساعتش را گذاشت و گفت:« یک ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد. قبل از اینکه مغازه تعطیل شود؛ چهارمین مرد وارد مغازه شد.گفت:«قربان ساعتم کار نمی کند.من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم لطفا هروقت آماده شد خبرم کنید.»
به نظر شما از میان چهار مرد که به مغازه آمدند؛ کدام یک ساعتشان تعمیر شد؟؟ ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا می بریم و در باز گشت آنها را باخود بر می گردانیم. گاهی برای خدا تعیین می کنیم که چگونه گره از کار ما بگشاید. برای خدا زمان تعیین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده سازد.
💥درست مثل مردانی که به ساعت سازی آمدند.باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او خود پس از حل آن ما را خبر میکند.
#تلنگرانه
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹🌕 @payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
خدا قوت همراهان گل و همیشگی پیام کوثر 😊 خوبین؟ 😊
خیلی خیلی از استقبال گرم شما در بخش های مختلف مسابقه خوشحالیم. 😊
مطمئناً اجر همتون با مولاست که روزهای غدیری رو گرم کردین. ولی خب ما هم به رسم مسابقه هدیه ای ناقابل رو تقدیم برندگان میکنیم. 🌹
و اما اعلام برندگان😎😎
🌸برندگان مسابقه محتوایی :
۱- اعظم بهجتی
۲- زینب فارسی
۳- عزت هاتفی
۴- مروتی
۵- دوست عزیز با نام کاربری معصومه
۶- دوست عزیز با نام کاربری Amirabass
مبارکتون باشه 😊😊
و اما برندگان نوجوان گلمون :
۱- زهرا صحرایی
۲- شبنم ضرغامپور
۳- نرگس شیری
۴- زهرا هاتفی
۵- امیرحسین عصاریان
۶- نیایش شمسایی
مبارکتون باشه😊😊
🌸برندگان چالش پروفایل :
۱- خانم زهرا قانعی
۲- خانم مرضیه جعفری
مبارکتون باشه 😊😊
🌸برندگان مسابقه نقاشی :
۱- رقیه سعیدی فر
۲- محمد مهدی برزگر
۳- معصومه برزگر
۴- نازنین زهرا هاتفی
۵- امیر محمد پورقاسمی
۶- امیرحسین ندافت
۷- فاطمه کاظم پور
۸- مریم محمدی
۹- ریحانه جعفر پور
۱۰- مجتبی شیری
مبارکتون باشه😊😊
همه دوستان برنده در مسابقه ، برای دریافت هدایای ناقابل به آیدی @Montazer_250 مراجعه کنید.
باتشکر🌹🌹🌹
#برندگان
🌻
آیتــ الله مجـتـهدے تهرانـے(ره):
✨ مے گویند چرا شیعہ نماز اول وقت نمےخواند؟!
☘ خواهران و برادران عزیز اول اذان همه ے کارها را تعطیل کنید، اگر بازارے هستید نمے خواهید مغازه را ببندید داخل مغازه نماز بخوانید.
☘ یکے از بازارے ها یک روز خودش در مغازه نماز مے خواند و شاگردش را بہ جماعت مے فرستد و یک روز بر عکس، اگر نمازت را اول وقت بخوانے خـدا همہ ڪارهایت را سر و سامان مے دهد
☘ و در ضمن خواندن حضور قلب را هم رعـایت ڪن باید حضور قلب را از خدا بخواهے، آیتــ الله سید عبدالهادے شیرازے قبل از تکبیرةالحرام عرضہ مے داشتند
🌻 اَلسَّلامــُ عَلَیْکـَـ یا اباعَبْدِالله 🌻
☘ این هم در حضور قلب موثر است مطلب دیگر اینڪہ فڪر ڪن آخرین نماز است که مے خوانی آن وقت شروع به نماز ڪن و این خیلے تأثیر دارد.
#نماز_اول_وقت
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹 🌕@payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
✨
✍کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم.
⭕حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود!
#این روزها باانصاف باشیم.
@payame_kosar
❆ نماز اول وقت را ترک نکنید! ❆
🔷🔹«نماز اول وقت» خیلی موثر است. آنهایی که هر چند می زنند، کار و بارشان جور نمی شود، به خاطر این است که نماز اول وقت نمی خوانند. شما جوان ها را موعظه می کنم که اگر می خواهید دنیا و آخرت داشته باشید، نماز اول وقت را ترک نکنید.
🔷🔹 روایت دارد اگر کسی نماز مغرب و عشاء را آنقدر دیر بخواند که آسمان پر از ستاره شود، ملعون است؛ و همینطور روایت دارد در مورد کسی که نماز صبحش را آنقدر دیر بخواند که ستاره ای در آسمان نباشد، او هم ملعون است. تا اذان را گفتند، نماز را شروع کنید.
#نماز_اول_وقت
🍃 #آیت_الله_مجتهدی🍃
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹 🌕 @payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
قسمت سی و یک: می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ..
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و دو: یاابالفضل
جواب آزمایش اومد، خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... .
روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و ختم امن یجیب گرفتن ... .
دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... .
سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه آب هم نمی تونستم بخورم ... .
حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام مقتل و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ...
به خودم گفتم: اقتدا کردن به حرف و ادعا نیست ... توی اون شرایط دوباره کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون مباحثه می کردم ... برام از کتابخونه و حرم کتاب میاوردن ... .
با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده
دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ تقدیر هر انسانه اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و سه: برایم الرحمن بخوان
فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کور ... .
و زمان از حرکت ایستاد ...
#رمان
@payame_kosar
خوش به حال کسی که شغلش یاد توست
و جز یاد تو کاری ندارد.
خدایا!
ما را شب و روز مشغول ذکر خویش کن .
خشم تو از ما جان می گیرد.
تو امانمان ده از خشم جان ستانت.
خدایا!
پناهمان باش
رزق و روزی ما را مواهب خویش قرار ده
و از فضلت ما را غرق نعمت کن.
#شب_بخیر
#مجموعه قصه های قصه من و خدا
#محسن_عباسی_ولدے
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای روز چهارشنبه
با نوای حاج مهدی سماواتی
💐آقا در مدت زندگی مبارزاتیاش اسامی و چهره های گوناگونی داشت از جمله اسمهایی که من اطلاع دارم:
شیخ عباس تهرانی، سیدعلی اندرزگو، عبدالکریم سپهرنیا، دکتر جوادی، ابوالحسن نحوی، سیدابوالقاسم واسعی، حسینی، اصفهانی و ...💐
#ستاره ها
@payame_kosar
📝سال ۵۱ یعنی حدود سه سال پس از
ازدواج مان، در سفری که برای افغانستان رفتیم، در آنجا وقتی جمع بودیم، خطاب بهدوستانش گفت: "همسر من اسم اصلی و کار مرا نمیداند.
رو کرد به من و گفت:
اسم اصلی من سیدعلی اندرزگوست، تیرخلاص را به حسنعلی منصور، من زده ام و از سال ۴۳ تا حالا فراری هستم و مأمورین دولت به دنبالم.
🚸موقعی که خواستیم برگردیم گفت: "یادت باشد که اسم من حسین حسینی است و اسم تو هم معصومه محمدبیگی هست ."‼️
@payame_kosar
⭕حسنعلی منصور اولین دبیرکل حزب ایران نوین بود و پس از احراز پست نخستوزیری به جای امیر اسدالله علم، قصد انجام اصلاحات و تغییراتی را داشت و کوشش نمود که با روحانیت از در سازش درآید.
حسنعلی منصور، امام خمینی ره را در ۸ فروردین ۱۳۴۳ از تهران به منزلش در قم بازگرداند.
پس از سخنرانی سید روحالله خمینی ره در چهارم آبان ۱۳۴۳ در قم علیه تصویب قانون اجازه استفاده مستشاران آمریکایی در ایران از مصونیتها و معافیتهای قرارداد وین نوشته شده در بند دوم کنوانسیون وین امام خمینی ره را دستگیر و در ۱۳ آبان ۱۳۴۳ به ترکیه تبعید کرد .
(این بخشی از اقدامات حسنعلی منصور بوده است.)
برای آشنایی بیشتر با شهید اندرزگو ، تا پایان هفته با ما همراه باشید .😊
@payame_kosar
👌چقدر این متن قشنگه
شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...
اولین بار بود که کلم می دید .
با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است .
اولین برگش را کند تا به میوه برسد
اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . !
گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت .
وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود!😧
آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست...
ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم
درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . .
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم ،
نه خوردنی و نه پوشیدنی بود
فقط دور ریختنی بود . . . !
زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم .
#تلنگرانه
@payame_kosar
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹نماهنگ | فرزندآوری و تداوم نسل
🔻حضرت آیتالله خامنهای: «فرزندآوری یک مجاهدت بزرگ است. ما با خطاهائی که داشتیم، با عدم دقتهائی که از ماها سر زده، یک برههای در کشور ما متأسفانه این مسئله مورد غفلت قرار گرفت و ما امروز خطراتش را داریم میبینیم؛ که من بارها این را به مردم عرض کردهام: پیر شدن کشور، کم شدن نسل جوان در چندین سال بعد، از همان چیزهائی است که اثرش بعداً ظاهر خواهد شد؛ وقتی هم اثرش ظاهر شد، آن روز دیگر قابل علاج نیست؛ اما امروز چرا، امروز قابل علاج است.
🔻فرزندآوری یکی از مهمترین مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل میکند، اوست که رنجهایش را میبرد، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است.» ۱۳۹۲/۰۲/۱۱
🌸بخش زن، خانواده و سبک زندگی KHAMENEI.IR (ریحانه) براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، نماهنگ «فرزندآوری و تداوم نسل» را منتشر میکند.
❣ @Khamenei_reyhaneh
@payame_kosar
✅ #تلنگر #نماز
وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة
[بقره 43]
كمك بگيريد از صبر و نماز
خداوند كه خالق ما است و از اسرار درون ما آگاه، مي داند در مشكلات ،ما بايد چه كنيم ؛ مي فرمايد از صبر و نماز كمك بگيريد
👌داستانك:
ابو على سينا، حكيم ايرانى ، كه باعث افتخار مشرق زمين است ، در اين باره نيز چنين گفته است :
هر گاه در مسئله اى از مسائل ، به مشكلى برخورد مى كردم و در حل آن حيران مى شدم ، وضو مى گرفتم و به مسجد جامع شهر مى رفتم ، دو ركعت نماز به جا مى آوردم و از خالق بى همتاى دانا و توانا استمداد مى كردم ، پس از نماز و بيرون آمدن از مسجد به نحوى به من الهام مى شد و آن مشكل به آسانى برايم حل مى گرديد.
همچنين درباره ملا صداراى شيرازى ، آن عارف و فيلسوف اسلامى (صاحب اسفار) گفته شده است :
👌زمانى كه ايشان در كهك قم مشغول مطالعه و نوشتن فلسفه بود اگر مشكل و معمايى برايش پيش مى آمد فورا به شهر مقدس قم حركت كرده و در حرم حضرت معصومه عليها السلام بعد از زيارت آن بانو، دو ركعت نماز مى خواند و به واسطه آن ، مشكل خود را حل مى كرد و همان نماز كليد حل مشكل او مى شد.
🔰[منبع: سجاده عشق ؛ نوشته نعمت الله صالحي حاجي آبادي ؛ بخش هفتم]
💐شوخي :
اما بعضي از مردم در مشكلات مي گويند : استعينوا بالموسيقي و السيگار
در مشكلات به جاي آنكه از نماز و صبر كمك بگيرند از موسيقي و سيگار و ... براي آرامش و ديگر مسايل كمك مي گيرند.
🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
با معرفی هر #متن_کوتاه دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم.
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 #از_غدیر_تا_عاشورا 】
💠 قسمت دوم: ماجرای جانشینی پیامبر (ﷺ) و نزول آیه اکمال دین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@payame_kosar