روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت در مقالهای با قلم "رونبنیشای" تحلیلگرنظامی نوشت:
🎇سامانههای موشکی سوم خردادموازنه بازدارندگی را به سود ایران تغییر میدهند.
در این مقاله با اشاره به سفر سردار سرلشکر محمد باقری رئیسستاد کل نیروهای مسلح به سوریه مینویسد:
چند ماه پیش رئیس ستاد نیروهای ایران از دمشق دیدار کرد و با میزبانش توافقنامه همکاری دفاع هوایی طرفین را امضا کرد که به موجب آن، ایران سوریه را به سامانههای جدید پدافند هوایی به منظورتقویت ارتش سوریه جهت مقابله با حملات هوایی مجهز میکند.
روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت
می نویسد:ایرانیها با همین سامانه موشکی سوم خرداد، پهپاد آمریکایی را درسال ۲۰۱۹ سرنگون کردند. مسئله این است که سامانه موشکی مزبور وسامانههای دیگر که ایرانیها موفق به ساخت آن شده اند تهدید بزرگی علیه جنگندهها و بمب افکنهای نیروی هوایی اسرائیل به شمار میروند، این سامانهها سلاحی منحصربه فرد هستند که حتی اگر به لبنان منتقل نشوند ودرسوریه مستقر باشندموازنه بازدارندگی را به سود مقاومت تغییر میدهند.
#ایران_سرافراز
@payame_kosar
قسمت سی و سه: روزهای خوش من
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ...
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...
پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ...
و من ... رفتم ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و چهار : با هر بسم الله
پدرم به سختی حرکت می کرد ... روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم ... روی مبل، کنار شومینه نشسته بود ... اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم ...
- آنیتا ... چند روز قبل از اینکه برگردی خونه ... اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود ... خواب دیدم موجودات سیاهی ... جلوی کلیسای بزرگ شهر ... تو رو به صلیب کشیدن ...
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد ...
- مراقب خودت باش دخترم ...
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- مطمئن باش پدر ... اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته ... من، اون روز جانم رو با خدا معامله کردم ... و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود ...
خواب پدرم برای من مفهوم داشت ... روزی که اون مرد گفت... روی استقامت من شرط می بنده ... اینکه تا کی دوام میارم ...
آرتا رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم ...
توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کار ... جوان تحصیل کرده وارد می کنه ... من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن ... با مدرک دانشگاهی ... توی یه شهر صنعتی ... برای گذران زندگی ... داشتم ... زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم ...
با هر بسم الله، وارد شرکت می شدم ... و با هر الحمدلله از شرکت بیرون می اومدم ... اما تمام اون یک سال و نیم ... لحظه ای از انتخابم پشیمون نشدم ...
#رمان
@payame_kosar
سلام دوستان مهربانم🌸
آدینتون شاد شاد🌼
لحظه هاتون پراز🌺
خنده های شیرین🌸
و زندگیتون🌼
پراز صمیمت ومحبت🌺
امروز لبخند بزن و برو🌸
به استقبال عشق🌼
و زیباییهای زندگی 🌺
@payame_kosar
🔹 آیت الله بهجت (ره) :
اگر مےخواهید
درکارتان گره نیفتد
و موفق شوید تا میتوانید
«استـغـفــار» کنید .
اگر اثر نکرد،
جواب گویش "من" هستم .
🌸🌸🌸🌸
@payame_kosar
دو روز مانده تا عاشورا سال۹۴ همرزمانش به وحید می گویند: «بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (ع) برویم و برگردیم.» وحید قبول نمی کند و می گوید: «امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.»
وحید تک تیر انداز بود، صبح روز عاشورا مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشت. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعشی ها خودشان را به وحید میرسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه دست زخمی می کنند و سپس او را به شهادت می رسانند.🕊
شهادت وحید عمل به زیارت عاشورا بود، وحید با شهادت خود اعتقادش به زیارت عاشورایی را که مدام آن را می خواند، عملا نشان داد.
🥀شادی روح همه شهدا به خصوص این شهید بزرگوار صلوات🥀
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 کجایی ببینی گلت کلاس اولیه...😭😭
به مناسبت آغاز سال تحصیلی
💠 به یاد همه فرزندان شهدا به ویژه مدافعان حرم
مداحی بسیار زیبای #سیدرضا_نریمانی
@payame_kosar
🔻رهبر انقلاب: «اقتصاد کشور را مطلقاً به تحوّلات خارجی نباید پیوند زد؛ بایستی برنامه اقتصادی کشور را با توجّه به امکاناتِ خودمان برنامهریزی کنیم؛ اگر ما بگوییم چنانچه انتخابات فلان کشور، فلان شد، اینجور میشود؛اینکه مسائل اقتصادی را منوط به تحوّلات خارجی کنیم ، خطای راهبردی است.» ۹۹/۶/۲
#پیشنهاد_دوم
#خریدنوشتافزارایرانی
#دفتر3
📚امروز با ما همراه باشید با نکاتی برای خرید دفتر مشق
🖊انواع دفتر رو بر اساس تعداد برگ نوع جلد و تعداد خط دسته بندی کنیم . اما شاید مهم ترین نوع بسته بندی دفتر در کیفیت و دوام اون از جهت 🔹نوع کاغذ و 🔹نوع صحافی هست.
برگه های دفتر مسق برای پاک کردن و همچنین نوشتن در دو طرف برگه باید کیفیت خوبی داشته باشند و یکی از بهترین کاغذ ها برای دفتر مشق کاغذ هفتاد گرمی است . که بعضی از تولید کننده ها در تولید دفتر مشق از کاغذ هفتاد گرمی استفاده می کنند. مثل دفتر های با کیفیت سهند💪. که البته سایتشون یه سری تخفیف خوب داره و ارسالش برای خرید بالای 150000 تومان رایگانه 😳
https://sahandiran.com
اگر شما هم کالای ایرانی با کیفیتی می شناسید و فروشنده ی با غیرت این کالا رو به ما معرفی کنین آی دی @zz2aa64
#ایرانی_باکیفیت_بخریم
@payame_kosar
❇️بگو هیهات❇️
۸
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#زندگی_به_سبک_حسین_علیه_السلام
#کلام_امام_و_رهبری
#پیام_معنوی
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼تو همان داغی هستی که تا زنده ایم در دلمان باقیست...
#سردار_دلها
#دلتنگتیم
@payame_kosar
قسمت سی و پنج : جاسوس ایران
کم کم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم ... جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود ...
اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم ...
تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم ...
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ...
یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم ... ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ ...
بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوی من ...
- خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟ ...
خیلی ترسیده بودم ...
- چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن ...
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ... یهو داد زد ...
- شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و شش: کمکم کن
چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ...
- من هیچ کار اشتباهی نکردم ... فقط محاسبات غلط رو درست کردم ...
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید ...
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ...
- اگر یه نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید ... چه واکنشی نشون می دید؟ ... می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ ...
چند لحظه مکث کردم ...
- می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید ...
- قطعا همین کار رو می کنیم ... و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه ... که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید ...
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ... اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود ... از اتاق رفت بیرون ... منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم...
- خدایا! من چه کار کردم؟ ... به من بگو که اشتباه نکردم ... کمکم کن ... خدایا! کمکم کن ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت ... ساعتی به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت ... و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته ...
به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم ... و ایستادم به نماز ... اللهم فک کل اسیر ...
#رمان
@payame_kosar